Tuesday, November 28, 2006

مختصری از زندگانی امام حسن مجتبی ع

حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام

نوراللامع و الحُسن الجامع، مجلی سر حضرت ذی المن و القوس الطالع من الایمن، امام حسن بن علی بن ابیطالب. نام مبارک وی حسن و کنیه شریفش ابومحمد و القاب حضرتش مجتبی و زکی و تقی و طیب است و اشهر القابش مجتبی است. ولادت با سعادتش نیمه رمضان سال دوم هجرت و مولدش مدینه طیبه است. حضرتش هنگام رحلت جد بزرگوارش حضرت رسول، هشت سال و چند ماه داشت و فاصله چندانی از وفات حضرت رسول نگذشت که مادر والاگهرش سیده نساء فاطمه زهرا(س) نیز به پدر بزرگوارش ملحق شد و دو برادر حسن و حسین(ع) تنها ماندند. حضرت علی(ع) طبق وصیّت حضرت زهرا، امامه را برای سرپرستی آنها به خانه آورد. حضرت امام حسن در ظل عنایت پدر نشو و نما نمود و در جنگ های جمل و صفین و نهروان همه گاه ملازم رکاب پدر و در محاربات شرکت داشت و شجاعت ها از وی بروز و ظهور کرد

پس از شهادت پدر بزرگوارش در بیست و یکم رمضان سال چهلم هجرت به نص صریح پدر جانشین پدر و خلیفه پیغمبر گردید و مردم هم گروه گروه از جان و دل با وی بیعت کردند. وی پس از اتمام بیعت به رتق و فتق امور مشغول شد و برای بعضی از ولایات از قبیل یمن و حجاز عمّال جدید تعیین فرمود و عمال بعضی بلاد را همچنان بر جای گذاشت. دو ماه از بیعت و استقرار وی بر مسند خلافت گذشت و حضرتش همچنان در کوفه متوقف و به تنظیم امور بلاد اشتغال داشت و از آنجا که بر وفاداری مردم عراق مطمئن و بر ثبات و استقامت آنها متقین نبود، در این مدت نامی از معاویه نبرد و ذکری از جنگ و جهاد نکرد، تا اینکه ابن عباس عامل بصره نامه ای به حضرتش نوشت مبنی بر اینکه چرا در کوفه ساکت و آرام نشسته و برای جنگ با دشمن اقدامی نمی فرمائی؟ مردم منتظرند که تجهیز سپاه نموده به جانب شام روی آوری

حضرتش پس از وصول نامه وی بر عزیمت به طرف شام و حرب معاویه مصمم شد و به تجهیز سپاه مشغول گردید. در این حین مکشوف شد که معاویه جاسوسانی به بصره و کوفه برای جاسوسی و اغوای مردم فرستاده است. حضرتش فرمود تا آنها را دستگیر نموده، بکشند.آنگاه نامه ای به معاویه نوشت که جاسوسانی که برای تجسس امور و اغواء و فریب مردم به اطراف من فرستاده بودی، دستگیر و به سزای عمل خود رسیدند. این عمل بر تو روشن است بر اینکه راغب و مایل جنگ هستی، پس بزودی به مطلوب خویش خواهی رسید و میدان جنگ را مملو از سپاه خواهی دید. پس مکاتبات بسیار بین حضرت و معاویه، خبر رسید که معاویه با شصت هزار سپاه به عزم کوفه از شام بیرون آمده و در کنار جسرجخ فرود آمده است. حضرتش هم لشگریان را گرد آورده و در نخیله فرود آمد و پس از سه روز عرض سپاه کرد. چهل هزار نفر پیاده و سواره جرار به شمار آمدند. آنگاه حضرتش مردی حکم نام را با عده ای از لشگریان مأمور عزیمت انبار نمود و به حکم فرمود در انبار توقف کن تا دستور من به تو برسد. به محض ورود وی، معاویه پانصد هزار درهم و وعده حکومتی برایش فرستاد و وی را به اطاعت خود دعوت کرد. حکم پول را گرفت و شبانه به معاویه پیوست. خبر وی راه به حضرت حسن(ع) دادند. حضرتش بعد از شکایت از بی وفایی کوفیان و نکوهش آنان، مرد دیگری را از سپاهیان خواست و در حضور جمع از وی پیمان گرفت که غدر و خیانت نکند و به انبارش فرستاد. معاویه درباره وی هم همان عمل را کرد و او را هم فریفت. پس حضرتش عبیدالله بن عباس پسر عم خویش را به فرماندهی دوازده هزار نفر به رسم طلیعه سپاه مأمور حرکت به طرف معاویه نمود و دو نفر از برجستگان اصحاب خود قیس بن سعد بن معاد و سعید بن قیس را همراه وی نمود و به وی فرمود به طرف دشمن رهسپار شود و هر جا به معاویه رسید راه را بر وی بسته تا حضرتش با سپاه برسد

پس از رسیدن سپاه عبیدالله به سپاه معاویه جنگ آغاز شد.چندانی نگذشت که عبیدالله سپاه معاویه را عقب زد و تا لشگرگاهش براند. چون شب شد معاویه با فرستادن چند نفر به نزد عبیدالله و وعده سی هزار درهمی او را فریفت و او نیز شبانه و بدون اطلاع کسی به لشگر معاویه پیوست. پس قیس بن سعد فرماندهی سپاه را به دست گرفت و به مقابله پرداخت و تنور حرب گرم شد. آن روز هم سپاه معاویه هزیمت یافته و عقب نشینی کرد. چون شب شد معاویه خدعه گذشته را تجدید کرده و قصد اغوای قیس را داشت، ولی قیس اغواء شدنی نبود و فریفته نشد و فردا را به جنگ ادامه داد. اما دیگر انضباط لشگر کوفه مثل سابق نبود و رفتار قوا در سپاه و سران قوم غیر قابل اطمینان شده بود. حضرت امام حسن(ع) پس از خبر از خیانت عبیدالله به خطبه خوانی در کوفه پرداخت و از کوفیان شکایت نموده و از یأس از عاقبت کار و نتیجه جنگ و پیکار سخن راندند. پس از آن حضرتش وعده دیدار سپاه خود را لشگرگاه مدائن قرار داده و خود با جمعی در خدمتش عازم مدائن گردیدند و جمعی دیگر از حرکت امتناع نمودند

حضرتش در ساباط مدائن فرود آمد در حالتی که چنان بر همه کس ظنین بود که برای حفظ جان زرهی در زیر لباس بر تن داشت و موقع نماز جمعی را به محافظت خود می گماشت. خلاصه حضرت امام حسن(ع) پس از ورود به ساباط مدائن،برای آزمایش روحیه افراد لشگر و کشف بواطن و منویات قوا و سپاه خود خطبه ای اندک ابهام آمیز و فی الجمله مسالمت آمیز بیان فرمود و یاران خود را دعوت فرمود که از صلاح اندیشی و نظریه حضرتش در امور متابعت کنند. آنگاه از منبر فرود آمده به خیمه خود شتافتند. چون فرمایشات حضرت صراحت زیادی نداشت و مفادش روشن نبود،موجب تشویش افکار و مورد تعبیرات مختلف افراد گردید. عده ای گفتند حضرتش در خیال صلح با معاویه است، جمعی گفتند فقط منطوق فرمایشات ایشان شکایت از یاران و عدم اطمینان به آنان بود. در چنین احوالی ناگاه خبر دروغی انتشار یافت که قیس بن سعد فرمانده سپاه عراق در مسکن مقتول شده و عراقیان به کلی منهزم و مغلوب شده اند. این خبر کذب به کلی اوضاع را منقلب کرد و بر اغتشاش و اضطراب حال همراهان آن حضرت افزود و گمان امکان پیروزی بر معاویه و خیال غلبه حضرت حسن(ع) را از خاطره ها زدود و عده ای از اوباش لشگر سر به شورش برداشتند و به خیمه حضرت ریخته، مشغول غارت شدند. یکی سجاده از زیر پایشان کشید و دیگری ردایش را از دوش وی ربود و جان مبارکش در معرض خطر بود که جمعی از خواص اصحاب رسیده، گرد ایشان را گرفتند و از شر دشمنان حفظش نموده و اوباش را متفرق کردند. در تاریکی های ساباط مدائن یکی از معاندین از کمینگاه بیرون تاخته و با عصای آهنین که بر دست داشت زخم مهلکی بر ران مبارکش زد. حضرت با شمشیر دفاع نمود و دیگران رسیده ضارب را به سزایش رساندند و آن حضرت را که تاب سواری نداشت بر سریری جای داده به مدائن به خانه سعید بن مسعود ثقفی عموی مختار بن ابی عبیده بردند. آنجا هم مختار که جوانی نورس و در وادی هوا و هوس بود به عمویش پیشنهاد کرد که حضرت امام حسن(ع) را گرفته و تسلیم معاویه نمایند و امارت عراق را جایزه بگیرند. ولی عمش وی را ناسزا گفته و از پیش خود براند. خلاصه آن حضرت در بستر افتاده به معالجه مشغول و مردم مضطرب و پریشان و ملول و از عاقبت امور نگران و در کار خود متحیر و سرگردان بودند

در این حین حضرتش به علت قلت سپاه و بی وفایی یاران تصمیم به صلح با معاویه گرفتند. زیرا فی الواقع برای وی جز تنی چند از صحابه خاص حضرت علی(ع) یاوری نمانده بود. آنها هم آنقدر کم بودند که در اولین حمله محصور دشمن شده و از بین می رفتند، این بود که حضرت جز قبول صلح چاره ای نداشتند. لذا در جواب درخواست صلح معاویه نامه ای مبتنی بر تمایل به صلح با شرایط معین مرقوم داشته و شرایط را چنین شرح داد که معاویه بیرون از کتاب خدا و سنت رسول(ص) کار نکند و جانشین خویش را تعیین نکند و مسلمانان همه و در همه جا قرین امان و امنیت باشند، مخصوصا شیعیان علی(ع) در هر جا از حیث جان و عرض و ناموس در امان و محفوظ و مصون از تعرض باشند و نسبت به خود آن حضرت و برادرش امام حسین(ع) و کلیه خانواده علی(ع) نه در ظاهر و نه در خفا، دسیسه و توطئه نکند و سب و شتم علی(ع) و شیعیان را ترک گوید و متوقع نباشد که آن حضرت وی را امیرالمومنین خطاب کند و شهادتی در محضر وی نخواهد داد و هر سال 50 هزار درهم به حضرتش تقدیم نماید و موجودی فعلی بیت المال کوفه خاص حضرتش باشد و خراج دارابجرد را برای تقسیم بین ورثه مقتولین از شیعیان علی(ع) در جنگ های صفین و جمل به حضرتش واگذار کند

حضرتش صلح نامه را با شرایط منضمنه به توسط عبدالله بن حارث نزد معاویه فرستاد. وی از وصول آن مشعوف و مسرور شد و بی تامل تمام شرایط را قبول و تعهد آن را امضا نمود و چند نفر از خاصانش امضاء وی را گواهی کرده و آن را به حضرت مسترد داشت. خلاصه اینکه در روز 25 ربیع الاول سال چهل و یک هجری کار مصالحه پایان گرفت و پیکار خاتمه یافت و حضرت پس از شش ماه خلافت از آن دوری جست

پس از آن حضرتش از مدائن راه نخیله را در پیش گرفت و معاویه نیز متعاقب آن به نخیله وارد شد و مردم را در مسجد آنجا گرده آورده و در منبر به مردم گفت: ایها الناس به خدا قسم من برای ادای نماز و زکات یا روزه و حج با شما نمی جنگیدم، بلکه فقط به منظور فرمانروایی و سلطه بر شما جنگ می کردم. اکنون که شما را مقهور کرده،بر مرکب آرزو سوار شدم همه بدانید که عهود و شرایطی را که از حسن بن علی(ع) پذیرفته ام همه را زیر پا گذاشته و بر متکبر و عاصی و غیر مطیعی از شما ابقاء نخواهم کرد و هیچ مخالفی را زنده نخواهم گذاشت. آنگاه عزیمت کوفه کرده و از مردم طوعا و کرها بیعت گرفت. حضرت امام حسن(ع) پس از چند روز از کوفه رهسپار مدینه گردند و خاطر معاویه قرین مسرت و آرامش گشت، زیرا تا حضرتش در کوفه بود معاویه در باطن تشویشی داشت

حضرت امام حسن(ع) از این وقت تا آخر حیات گرفتار ملامت بدگویان و تشنیع دوستان و اذیت و آزار دشمنان بود. کوته فکران حضرتش را مذل المومنین خواندند و دوستان، صلح را اهانت آمیز خوانده به زخم زبان آن حضرت را می آزردند. تا اینکه در سال 49 هجری معاویه به عزم زیارت مکه به مدینه آمد و مشاهده علاقه و صمیمیت قلبی مردم حجاز نسبت به حضرت خاطرش را آشفته کرد و وجود آن حضرت را سد راه ولایتعهدی پسرش یزید می دانست، لذا تصمیم به قتل آن حضرت گرفت و زهری کشنده با وعده های فریبنده برای جعده دختر اشعث بن قیس که زوجه آن حضرت بود فرستاد که حضرتش را مسموم نماید و زوجیت یزید را جایزه بگیرد. آن ملعونه زهر را در کوزه آب حضرت ریخت و وی را مسموم نمود

حضرتش به روایتی چهل روز بر بستر بیماری افتاد و تنظیم وصایای خویش می فرمود و برادرش حسین بن علی سیدالشهدا(ع) را به جانشینی خود و حجة الله علی الخلق تعیین فرمود. در ضمن وصایا به برادر والاگهرش فرمود که میل دارم حتی الامکان مرا در جوار جدم رسول خدا دفن کنی ولی چنان پندارم که معاندین به ممانعت پیش آیند. اگر پندار من به حقیقت بپیوندد و دشمن راه ممانعت پیش گیرد، ترا به خدا قسم می دهم که در این راه دست به شمشیر نبری و راه مقاتلت پیش نگیری که راضی نیستم قطره ای خون در پای جنازه من ریخته شود و در این وصیت تاکید و اصرار میکنم. حضرتش وصایا را فرمود و در 27 یا 28 صفر سال پنجاه هجری به جوار جد بزرگوارش خرامید.

حضرت اباعبدالله طبق وصیت آن حضرت جنازه مطهرش را پس از تغسیل و تکفین به اتفاق بنی هاشم به طرف روضه مطهره حضرت رسول(ص) حرکت دادند. مروان بن حکم که قضیه را شنید به عجله نزد عایشه رفته وی را اغواء کرد که دفن حسن بن علی در جوار رسول خدا(ص) به امتیاز منفرد بودن پدرت در همجواری با پیغمبر لطمه می زند و عایشه را با جمعی از بنی امیه به مسجد رسول خدا آورد. عایشه رو به بنی هاشم کرده گفت: مدفن پیغمبر خانه من است و من راضی نیستم حسن بن علی را در خانه من دفن کنید. حضرت اباعبدالله فرمود: به خدا قسم اگر احترام وصیت و امر برادرم حسن در ترک معارضه و عدم مقاتله نبود به شما می فهماندم که قادر بر منع و دفع ما نیستید. از این رو جنازه مطهرش را که برای وداع با جد بزرگوارش آورده ام به بقیع می برم، پس جنازه مقدسش را که بنا به قولی بر اثر تیراندازی بنی امیه چند چوبه تیر به آن اصابت کرده بود به طرف بقیع برده در جوار جده اش فاطمه بنت اسد دفن نمودند، صلوات الله علیه

مدت عمر آن حضرت 47 سال و چند ماه و مدت خلافت الهی وی از شهادت پدر بزرگوارش تا این وقت 9 سال و چند ماه و خلافت ظاهری حضرتش 6 ماه و چند روز بود. در فضایل و مناقبش همین بس که حضرتش اولین سبط پیمبر و نخستین شخص کریمه ابنائنا و دومین امام هدی و سومین مصداق و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا و چهارمین فرد اصحاب کساء و ریحانه رسول خدا و سید شباب اهل الجنة است

بعضی از معاریف و اصحاب کبار آن حضرت: 1-قیس ورقا 2-رشید الهجری 3-میثم التمار 4-حجر بن عدی 5-رفاعة بن شداد 6-کمیل بن زیاد 7-مسیب بخیه فرازی 8-قیس بن سعد 9-عمرو بن حمق 10-زید بن ارقم 11-سلیمان بن صرد 12-جابر بن عبدالله 13-ابوالاسود دئلی 14-سلیم بن قیس 15- حبیب بن مظاهر 16-احنف بن قیس 17-اصبغ بن نباته 18-عبدالله بن جعفر طیار 19-مسلم بن عقیل 20-عبدالله بن عباس 21-حذیفة بن ابد 22-جارود بن منذر

Thursday, November 23, 2006

مختصری از زندگانی مولی الموالی حضرت علی ع

امیرالمومنین و یَعسوب الدین و قائدالغرالمحجلین، ولی الله و اسده و اخ الرسول و زوج ابنته و خلیفته علی ابن ابیطالب. نام مبارکش علی،پدرش ابوطالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف، نام پدر عالی مقدارش عمران بود،پس از تولد اولین فرزندش طالب کنیه ابوطالب گرفت. حضرت امیرالمومنین را کنیه های بسیار است که اشهر آنها ابوالحسن و ابوتراب است. القاب همایونش نیز بی شمار که از حمله اسدالله و اسدالرسول و سیف الله و مرتضی و امیرالمومنین و یعسوب الدین است. مادر والا گهرش فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبدمناف است. حضرتش چهارمین فرزند ابوطالب و سناً کوچکترین برادران دیگر طالب، عقیل و حمزه است و این بزرگواران اولین هاشمی هستند که از دو سوی(پدر و مادر) هاشمی نژادند.
تولد ذات همایونش بنابر اصح اخبار 13 رجب سی سال بعد از عام الفیل و 24 سال قبل از هجرت، در درون خانه کعبه روی داده، که آن روز مادر آن حضرت به زیارت خانه کعبه رفت. چون مقابل خانه رسید آثار وضع حمل در وی پدیدار شد. همان لحظه دیوار خانه بشکافت و فاطمه داخل خانه گردید و دیوار خانه به هم پیوسته شد و پس از تولد آن حضرت فاطمه از خانه بیرون آمد، در حالتی که قنداقه علی را در بغل داشت گفت: هاتفی در خانه به من القا کرد که وی را علی نام بگذار.
حضرتش تا 8 سالگی در سایه عنایت پدر بزرگوارش نشو و نما یافت و بعد از آن تحت تکفل حضرت رسول(ص) قرار گرفت. علی با خلوص و علاقه قلبی به خدمتگزاری مربی خویش می پرداخت تا زمان بعثت حضرت رسول(ص) رسید و حضرتش به نبوت مبعوث شد ولی هنوز به دعوت مامور نبود. در همان اوان علی که ده ساله بود در اولین نمازی که خدیجه و حضرت رسول خواندند شرکت کرد
در سال دوم هجرت بتول عذرا فاطمه زهرا را از حضرت رسول(ص) خواستگاری کرد و به حباله نکاح درآورد و در همه جا مصاحب حضرت و مواظب خدمت بود و در تمام غزوات پیامبر جز غزوه تبوک که پیغمبر وی را به خلافت خود در مدینه گذاشت،شرکت داشت و در همه جنگها بواسطه شجاعت و از خودگذشتگی در راه اسلام پیروز می گردید که در بعضی از غزوات مقامات ملکوتی در آسمان و حضرت رسول در زمین علنا شجاعت و صمیمیت و جوانمردی وی را ستودند، چنانکه در غزوه احد که سال سوم هجرت روی داد و اکثر مهاجرین و انصار و کبار اصحاب و اصحاب کبار فرار را بر قرار ترجیح دادند و جز چند نفر معدود با پیغمبر محمود نماند، علی(ع) چنان پایداری نمود که سه شمشیر در دست وی بشکست و شمشیر ذوالفقار رسید و هاتفی آسمانی ندا درداد لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
در جنگ خندق سال پنجم هجرت هنگامی که حضرتش به مقابله با عمرو بن عبدود که همه اصحاب از مقابله با او تن زده بودند رفت، حضرت رسول(ص) در میان جمع فرمود که برز الایمان کله مع الشرک کله (کل ایمان در مقابل کل شرک ظاهر شده است) درباره همین مبارزه بود که باز فرمود: ضربة علی فی یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین (ضربت علی در روز خندق بالاتر از عبادت انس و جن است) و در سال ششم هجرت در غزوه خیبر پس از آنکه دیگران که مأمور فتح حصار قموص شده،مغلوب و منکوب از پای حصار باز آمده و رأیت اسلام را ذلیل و هزیمت دیده برگرداندند، حضرت پیغمبر(ص) فرمود: لاٌعطین الرأیة غداً رجلا کرارا غیر فرار یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله یفتح الله علی یدیه یأخذها عنوة، یعنی فردا این رأیت را به مردی می دهم که جنگاور و غیر مغلوب شدنی است و خدا و رسول را دوست می دارد و خدا و رسول او را دوست می دارند و فتح و تصرف قلعه بر دست وی صورت می گیرد. و روز بعد پرچم را به علی داده، مأمور فتح حصار مزبور فرمود. و علی(ع) رفت و با سرپنجه حیدری درب مشهور قلعه را از جا کنده قلعه را مفتوح نمود
در سال دهم هنگام مراجعت از حجة الوداع در غدیر خم به فرمان الهی، حضرت رسول دست علی را بلند نموده و به جانشینی خویش و خلافت الهی و مولائی مسلمین تعیین فرمود و امر داد چادری برای بیعت مردم با علی نصب کنند و ولایت وی را بر کافه مسلمین فرض فرمود
در سال یازدهم هجری که پیغمبر به روضه رضوان خرامید، وی مشغول تغسیل و تکفین و تدفین بدن مطهر آن حضرت بود که دیگران در سقیفه بنی ساعده جمع شده و جوش و خروش خلافت داشتند و از مردم به خلافت خود بیعت گرفتند. حضرتش پس از آنکه از مطالبه و احتجاج مسالمت آمیز برای گرفتن حق خویش نتیجه نگرفت، به منظور اجتناب از ایجاد تفرقه و تشتت بین مسلمین و وقفه نهضت اسلام و اطاعت از وصایای خصوصی حضرت رسول(ص) لزوماً دست روی دست گذاشته در خانه نشست. و بنابر اصح چون 75 روز از رحلت حضرت رسول(ص) گذشت، فاطمه زهرا سلام الله علیها رحلت فرمود و غمی بزرگ و المی سترگ بر آلام حضرتش افزود
چون سال 13 هجرت رسید، ابوبکر پس از دو سال و سه ماه تعهد خلافت به سرای دیگر شتافت و با اینکه بارها بالای منبر گفته بود اقیلونی و لست بخیرکم و علی فیکم(مرا رها کنید، زیرا من بهترین شما نیستم در حالیکه علی در میان شماست) هنگام وفات عمر را به جانشینی خویش تعیین کرد و زمام خلافت را به وی سپرد و باز هم مردم حق و حقیقت را ندیده یا ندیده انگاشتند و با عمر بیعت کردند. حضرت امیرالمومنین همچنان اختلاف بین مسلمین و وقفه پیشرفت اسلام را روا ندانسته، صبر و بردباری پیشه کرد و قدمی برای احقاق حق خویش برنداشت و کماکان به همکاری و راهنمایی خلیفه دوم در اعتلای بیرق اسلام ادامه داد و عمر هم مکرر و در موارد مختلف لولا علی لهلک عمر( اگر علی نبود عمر نابود می شد) گفت و لا ابقانی بعدک یا علی(ای علی مرا بعد از تو بقایی نیست) سرود. و قضیه اخبار آن حضرت عمر را در مسجد مدینه از گرفتاری مسلمین در جنگ نهاوند و امر کردن وی را به ندای یا ساریة الجبل و رساندن صدای وی به نیروی ملکوتی به صفوف مسلمین در نهاوند همه و همه شاهد همکاری و همفکری آن حضرت با آنان به منظور حفظ بیضه اسلام و توسعه ثغور اسلامی است
خلاصه عمر هم در ذیحجه سال 23 هجرت به ضرب دشنه ابولؤلؤ ایرانی از پای درآمد و سه روز مجروحاً در بستر مرگ بود و در همین حال در باب امر خلافت بعد از خود فکر می کرد و قضیه را در باطن خویش حلاجی می کرد که راهی پیدا نماید که در عین اختفاء منظور اصلی وی نتیجةً به منویه و نظریه وی منتهی شود و بالاخره خلافت را در بین شش نفر: حضرت امیرالمومنین علی(ع) و عثمان بن عفان و طلحة بن عدالله و زبیر بن العوام و عبدالرحمن بن عوف و سعد ابی وقاص محدود کرد. و ابوطلحه انصاری را با 50 نفر از دلیران انصار مأمور نمود که پس از فوت وی شش نفر مزبور را در محلی گرد آورده تحت نظر بگیرد، تا آنها از میان خود یا از مسلمین خارج به اتفاق یک نفر را برای بدست گرفتن زمام خلافت تعیین نمایند. و اگر اتفاق تام نداشتند و مختلف الرأی غیر متساوی بودند شخص منتخب اکثریت آنها را خلیفه شناخته اقلیت مخالف را گردن بزند، و اگر مختلف الرأی متساوی بودند منتخب آن دسته را که عبدالرحمن بن عوف جزو آنها باشد خلیفه شناسد و با وی بیعت کنند و پسر خود عبدالله را بدون حق شرکت در رأی ناظر اجرای ماجرا قرار داد. البته هر شخص متتبع و دور از تعصبی که قرابت عبدالرحمن را با عثمان که پسر عم عثمان و هم داماد وی بود بداند، و از نقار باطنی سعد وقاص با علی آگاه باشد منظور کلی از تمهید این مقدمه را که انحراف مقام خلافت علی(ع) باشد در می یابد
خلاصه به علل فوق عثمان با موافقت عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقاص به خلافت رسید و بار دیگر علی(ع) دست به دامن صبرو بردباری زد و ناظر وقایع شد، ولی بعد از این تألمات روحی و وی روز بروز بیشتر و شدیدتر می شد. زیرا عثمان برخلاف دو سلف خود نه در حفظ حدود اسلامی و سنن نبوی دقت و مراقبت داشت و نه بر جلوگیری از مفاسد و فتن توانا و قادر بود. آخرالامر در 18 ذیحجه سال 35 هجرت مسلمین به منزلش هجوم برده و محصورش نمودند وبا اینکه حضرت علی(ع) فرزندان خود حسن و حسین (ع) را برای محافظت جان وی به منزلش فرستاده بود مهاجمین به منزلش ریخته به قتلش رساندند
پس از قتل عثمان مردم به منزل حضرت امیرالمومنین ازدحام نموده وی را به تصدی امر خلافت دعوت کردند. آن حضرت ابتدا به کلی از قبول خلافت تحاشی فرمود و پس از اصرار مردم فرمود: من در صورتی حاضر به قبول تقاضای شما می شوم که تصدی من توأم با رضایت و قبول کلیه اصحاب و وجه مهاجر و انصار باشد و از اطاعت و فرمانبرداری عمومی مطمئن گردم
در سال 36 هجری در جریان جنگ جمل که به تحریک طلحة بن عبدالله و زبیر بن العوام و عایشه شروع شده بود را پس از سه روز نبرد در بیستم جمادی الاولی پیروز گردیدند. حضرتش پس از ورود به بصره، عایشه را با عده ای زن ملبس به لباس مردان به طرف مدینه اعزام داشت و خود بعد از 2 ماه توقف در بصره به سمت کوفه حرکت فرمودند. اواخر ذیقعده سال 36 هجرت طلیعه سپاه خود را به طرف شام روانه و خود نیز پس از یک روز با نود هزار سوار حرکت و در اواخر ذیحجه به صفین که قبلا معاویه به آنجا وارد شده بود، ورود فرمود
این جنگ تا صفر سال 38 هجری ادامه داشت که بدون نتیجه دنبال می شد. تا اینکه در سال 38 با حمله عمومی دو سپاه آغاز گردید و این جنگ با شدت غیر قابل وصفی سه شبانه روز بلاانقتاع در تمام ساعت شبانه روز جریان داشت، بطوری که شب آخر مبارزان از شدت خستگی به روی زمین غلتیده و با دندان و ناخن یکدیگر را مجروح می کردند که آن شب را لیلة الهریر نام نهادند. آخر روز سوم بود که لشگر معاویه هزیمت یافته و شکست وی قطعی شده بود و اشتر نخعی حمله آخری را چنان با شدت و حرارت شروع کرد که تا نزدیک سراپرده معاویه رسید و وی تصمیم به فرار گرفت و کار نزدیک به خاتمه بود که ناگاه به خدعه عمروعاص عده ای از شامیان قرآن با خشت پاره هایی را به نام قرآن بر سر نیزه ها کردند. بعد در این عوان قضیه حکمیت مطرح گردید که حضرت بر ابن عباس یا مالک اشتر نظر داشتند اما لشگریان، حماقت مآب ابوموسی اشعری را تعیین نمودند. تا تعیین خلیفه از جهت حکمین، اکثر سپاهیان کوفه مردمانی نبودند که ایمانی محکم و عقیده ثابت داشته باشند، این بود که در همان صفین پس از امضای قرارداد حکمیت عده ای از همان طرفداران متارکه جنگ تغییر عقیده داده و نغمه تازه ساز کردند و صدای اعتراض علیه تحکیم بلند کردند و ندای لاحکم الالله برآوردند و حضرت امیرالمومنین و معاویه هر دو را خطاکار و حتی کافر گفته و حرب با آنان را جهاد در راه خدا دانستند و همین عده بودند که بعدا به نهروان رفتند و به نام خوارج نهروان موسوم شدند.
در این اوان نیز معاویه بر خلاف عهد و پیمان فی مابین به ولایات و بلاد تحت نظر حضرت امیر تجاوز می کرد و به قتل و غارت می پرداخت. به هرحال مهلت حکمین به پایان رسید و با حماقت ابوموسی و تلبیس عمروعاص فتنه های زیادی اتفاق افتاد. طرفداران معاویه از همانجا به شام رفته بر وی به خلافت سلام کردند و طرفداران علی(ع) به کوفه آمدند و مراتب را به حضرتش اطلاع دادند. حضرتش مجدد مشغول تجهیز سپاه و جمع قوا برای حمله به شام و تجدید پیکار با معاویه گردید و از کوفه به نخیله رفت تا سپاه را آماده نموده، عزیمت شام نماید. اما از آن طرف خوارج که در حرورا بودند و از خروج حضرتش از کوفه مطلع شدند از حرورا به طرف نهروان رفتند که پس از عزیمت آن حضرت و سپاهیان وی به شام به کوفه تخلیه شده و بی دفاع حمله کنند. حضرتش که از قصد آنها مطلع شد و دفع آنها را که خار راه و باعث نگرانی بودند لازمتر دانستند، لذا به طرف نهروان کوچ کردند و با خطابات و نصایح و مذاکرات توانستند هشت هزار نفر از آنها را به راه راست هدایت و از کرده خود پشیمان نماید. اما در چهار هزار نفر آنها هیچ پندی سود نداد و از لجاج و عنادشان نکاست. ناچار حضرتش فرمان حمله صادر کرد و از صبح تا بعدازظهر سوای نه نفر بقیه از دم شمشیر گذشتند و آن نه نفر متواری گردیده هسته اصلی خوارج بعدی گردیدند
جنگ خوارج به نهایت رسید و تلاش حضرتش برای حرکت به سوی شام از طرف کوفیان منافق و بی وفا بی نتیجه ماند. آن عده از خوارج هم که در نهروان طریق اقامت گرفته به کوفه آمده بودند، پس از چند روزی باز به عقیده سابق خود بازگشتند و گاه به گاه به زخم زبان حضرتش را می آزردند. تا اینکه در یکی از جلسات که در کوفه یا مکه تشکیل شد تصمیم بر قتل سه نفر که به عقیده آنها عامل جنگ و اختلاف می دانستند یعنی حضرت علی(ع)، معاویه و عمروعاص، گرفتند. برک بن عبدالله متعهد قتل معاویه گردید و دادویه مولی بنی النضیر یا عمرو بن بکر میثمی علی اختلاف الروایات قتل عمروعاص را برعهده گرفت و عبدالرحمن بن ملجم مرادی عهده دار قتل علی علیه السلام شد و برای اینکه عمل آنها کاملا قابل اجرا و نتیجه بخش باشد موقع اجرای عمل را هر سه نفر سحر روز نوزدهم ماه مبارک رمضان هنگام نماز صبح در مسجد تعیین نمودند
به هرحال روزگار کج رفتار قصد برک را نسبت به معاویه ناقص و به زخمی قابل معالجه منتهی نمود و عزم دادویه یا عمرو بن بکر را نسبت به عمروعاص به واسطه عدم حضور او در مسجد بی نتیجه گذاشت، و عبدالرحمن را فرصت داد که نیت پلید خود را اجرا نماید و عالم اسلام را تا ابد داغدار کند
حضرت امیر در شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجری در منزل دختر خویش ام کلثوم افطار نمود و پس از لحظه ای چند استراحت حرکت فرموده، به نماز و راز و نیاز به درگاه بی نیاز مشغول شد، ولی مضطرب الحال و پریشان احوال بود و تا طلیعه صبح چند مرتبه به صحن حیاط رفت و به آسمان نظر نمود، گوئی سیر ستارگان را بررسی می فرمود و گاهی با کلمات رقت انگیز و دهشت آمیز اشاره به آنچه واقع خواهد شد می نمود. تا سپیده صبح آشکار شد، حضرتش به مسجد تشریف برده، اذان بگفت و آنگاه خفته ها را بیدار نمود. به ابن ملجم که با شمشیر زیر عبا به رو خفته بود که رسید، وی را نیز بیدار کرده کنایة به اطلاع از نیت پلیدش اشاره فرمود. صفوف نماز بسته شد.حضرت جلوی محراب ایستاد. ابن ملجم آن شقی ازل و ابد لعنة الله علیه، پشت سر امام قرار گرفت و در سجده دوم شمشیر زهرآلود را با گفتن لا حکم الالله بر فرق همایونش فرود آورد و فرق مبارکش را شکافت و لرزه در زمین و زمان انداخت. حضرتش دو روز در بستر به وداع اصحاب و جواب سوالات سائلین و تنظیم وصایا مشغول بود و فرزند ارجمند خود حضرت حسن مجتبی(ع) را به جانشینی خویش و خلافت الهی تعیین فرمود و در بیست و یک رمضان سال چهل هجرت به لقاء پروردگار واصل گردید. سن مبارکش هنگام شهادت 64 سال و مدت خلافت و امانت وی 29سال و اندی و مدت خلافت صوری وی چهارسال و هشت ماه و چند روز
معجزات و کرامات حضرتش از حد شمارش افزون و خطبات حکمت آیات و سخنان معرف بنیانش از حیز احصا بیرون است که نمونه ای از آنها نهج البلاغه و دستورالعمل برای مالک اشتر و وصایای آن حضرت به جناب امام حسن(ع)است. فضایل و مناقبش زیاده از آن است که عقل و فهم بشری برای درک تمام آنها رسا باشد یا گمان امکان تعریف و توصیف وی جز از عارفان وی به نورانیت روا باشد. وی شخصی است که خدای متعال در قرآن مجید هریک از خصائص و فضایل وی را جداگانه ستوده است. در صفت فداکاری وی در راه دین و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله(از مردم کسانی هستند که در پی خشنودی خدا جان خویش را می فروشند، بقره آیه 207) و درباره بذل و بخشش او یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون(آنانکه نماز را به پای دارند و زکات دهند در حالیکه در رکوعند، مائده آیه 33) و درباب ایثار و از خودگذشتگی او و یطیعون الطعام علی حبه(طعام را در حالی که خود دوست دارند،اطعام می کنند،انسان آیه 8) نازل فرموده و شجاعتش را هاتف غیبی از مقام لاریبی به لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار اعلام کرده و رسول اکرم(ص) به وی انت اخی فی الدنیا و الآخرة و انت منی به منزلة هارون من موسی و و من کنت مولاه فهذا علی مولاه، اللهم وال من والاه، و لاعطین الرأیة غدا رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله، و ضربة علی یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین فرموده و در قضیه مباهله وی را به مصداق انفسنا همراه برده، با این حال چگونه دیگران می توانند که یک از هزارها فضایل او را برشمارند که
اوصاف علی به گفتگو ممکن نیست / گنجایش بحر در سبو ممکن نیست
معاریف و اصحاب کبار آن حضرت: عده ای از معاریف اصحاب حضرت امیر که بعضی از آنها اصحاب سر آن حضرت بوده اند: 1- محمد ابی بکر 2- اویس قرنی 3- مالک بن حارث 4-زید بن صوحان 5- صعصعة بن صوحان 6- محمد بن ابی حذیفه 7- سعید بن قیس همدانی 8- ربیع بن خیثم الثوری 9- اعین بن صعصعة 10- طرماح بن عدی 11- سعید بن جبیر 12-اصبغ بن نباتة 13- مسلم المشاجعی 14- میثم التمار 15- حبیب ابن مظاهر 16- حارث بن عبدالله همدانی 17- رشید هجری 18- عبدالله بن ابی رافع 19- قنبر 20- کمیل بن زیاد 21- مالک اشتر نخعی

Wednesday, November 22, 2006

مختصری از زندگانی پیامبر اکرم ص

حضرت رسول صلی الله علیه و آله



سید المرسلین و رحمة للعالمین، المتمکن فی مقام او ادنی، المقرب الی الله حتی تدلی، خاتم الانبیاء، حضرت مصصطفی صلی الله علیه و آله
نام مبارکش محمد و پدرش عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلاب بن مرة بن کعب بن لُوَی بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر بن نزار بن مَعَد بن عدنان. سلسله نسب عدنان به چند واسطه به حضرت اسماعیل بن ابراهیم علیه السلام می رسد. مادر والاگهرش آمنه خاتون بنت وهب عبدمناف بن قصی بن کلاب بن مرة است.کنیت مبارکش ابوالقاسم، مولد ذات مقدسش مکه مکرمه است
حضرتش در روز جمعه 17 ربیع الاول مطابق 28 نیسان ماه و بیستم شباط رومی و 17 دی ماه فرسی، 55 روز بعد از وقعه فیل در سال 571 میلادی از مادر متولد گردید.پدر بزرگوارش جناب عبدالله دو ماه قبل از تولد آن حضرت رحلت کرده بود.حضرتش یک هفته از پستان مادر شیر خورد،سپس به علت قلت شیر مادرش، توبیه کنیز ابولهب که به مژدگانی تولد آن حضرت آزاد شده بود، حضرتش را سه ماه شیر داد. آنگاه به رسم بزرگان عرب که دایه از اعراب بادیه برای اطفال خود می گرفتند تا هوای آزاد بادیه اطفال را شجاع و فصیح بارآورد، حضرتش به حلیمه بنت عبدالله بن الحارث السعدیة سپردند
با اینکه حلیمه قبل از گرفتن حضرت رسول شیر به قدر کفاف طفل خود در پستان نداشت و یک پستان او هم خشک بود، به محض رسیدن آن حضرت به کنارش، هردو پستان وی مملو از شیر شد.پس از دوسال که مدت ارضاع تمام شد حلیمه حضرتش را برای دیدار مادر و اقوام به مکه آورد، ولی به واسطه کثرت علاقه ای که به آن حضرت داشت با الحاح از جدش جناب عبدالمطلب و مادرش اجازه گرفته حضرتش را مجددا همراه خود به صحرا برگردانده و دو یا سه سال دیگرنزد خود نگاهداشت. پس وی را که در این وقت پنج ساله بود به مکه آورده، تسلیم مادر و جدش کرد.حضرتش به سن شش سالگی که رسید مادرش حین مراجعت از دیدار اقوامش از مدینه در منزل ابوا رحلت نمود. آنگاه وی در تحت حضانت ام ایمن و کفالت و سرپرستی جدش عبدالمطلب قرار گرفت
پس از دوسال که حضرتش هشت ساله شد جدش نیز رحلت نمود و حضرتش را به جناب ابوطالب سپرد و درباره وی توصیه فراوان نمود. جناب ابوطالب چه قبل از بعثت وی به نبوت و چه بعد از آن دقیقه ای از حفاظت و حمایت آن حضرت خودداری نکرد و در همه مراتب بر اولاد خویش ترجیحش می داد، و چون 12 ساله شد وی را با خود به تجارت شام برد و بر حسب اشاره و توصیه بحیرا راهب که علامات نبوت را در چهره مقدسش دید و ابوطالب را از کید یهودان نسبت به آن حضرت بر حذر داشت به زودی به مکه اش بازگردانید، آنگاه حضرتش در سن 25 سالگی برای خدیجه بنت خویلد به تجارت شام رفته، سالما و غانما بازگشت و پس از بازگشت از شام بر حسب اظهار علاقه و تمایل خدیجه به ازدواج وی، خدیجه را به حباله نکاح خود درآورد
چون سن میارکش به 35 رسید در حین تعمیر کعبه به وسیله قریش در اختلاف و مشاجره ای که بین آنان برای حمل و نصب حجرالاسود پیش آمده بود حکمیت فرموده دستور داد که حجرالاسود را در پارچه ای گذاشته و اطراف آن را همگی گرفته دسته جمعی به پای دیوار خانه بردند، آنگاه حضرتش دست پیش برده سنگ را برگرفت و به رکن عراقی نصب فرمود. کم کم تمایلی به انزوا در حضرتش پیدا شد و سالی یک ماه در غار حِرا به خلوت می پرداخت و از غذایی که خانواده اش برایش می بردند به کمتر چیزی قناعت می فرمود، تا اینکه موقع بعثت نزدیک و آثار آن بر وی ظاهر می شد. مدتی بود که در خلوت صدای فرشته ای را بدون رؤیت می شنید و از او چیزها می آموخت تا اینکه سن مبارکش بالغ بر چهل شد و شب 27 رجب که پیشوایی ماسوی را به او دادند رسید
در آن شب جبرئیل بر حضرتش نازل و خود را به صورتی که در سیر و اخبار مذکور است بر وی ظاهر کردو فرمان الهی را به مضمون میمنت مشحون اقرا باسم ربک الذی خلق(بخوان به نام پروردگار خویش که بیافرید. سوره علق آیه 1) به حضرتش ایلاغ کرد و این وقت سال 611 میلادی بود و از آن به بعد نزول آیات قرآن به تدریج شروع شد
پس از اعلام همگانی اسلام و پس از لیلةالعقبه، کفار مصمم بر قتل و افنای آن حضرت گردیدند و حضرتش طبق امر الهی تصمیم به هجرت به مدینه گرفت و مقدمةً اکثر اصحاب را به تدریج به مدینه فرستاد. پس از آن خود حضرت در شب غره ربیع الاول سا ل سیزدهم بعثت، شبی که کفار قریش تصمیم گرفته بودند دسته جمعی به خوابگاهش حمله برده به قتلش برسانند؛ حضرت علی(ع) را احضار نموده و اماناتی که از مردم داشت به علی(ع) تسلیم نمود که به صاحبانش برساند و سفارشهای لازم را برای حرکت دادن خانواده اش به مدینه فرمود. آنگاه به علی(ع) فرمود که برای اغفال مشرکین شب در رختخواب به جای وی بخوابد و خود با ابوبکر شبانه حرکت فرموده و پس از سه روز توقف در غار ثور سحرگاه سوم راه مدینه را در پیش گرفت و در روز شنبه دوازدهم ربیع الاول به قریه قبا در چهار میلی مدینه وارد شدند. و حضرت علی(ع) که طبق دستور پس از 3 روز از مکه حرکت کرده بود در قبا به وی پیوست.
پس از گذشت 5 ماه از استقرار در مدینه روی تمام اصحاب را از مهاجرین و انصار در مجمعی گرد آورد وبین هر دو نفر از آنان عقد اخوت بست و آنان را در همه چیز برادر یکدیگر قرارداده مگر علی(ع) را که برای وی برادری تعیین نکرد.علی(ع) عرض کرد: یا رسول الله برای من برادری تعیین نفرمودی؟ فرمود: انت اخی فی الدنیا و الآخرة(تو برادر من در دنیا و آخرت هستت)؛ تو برادر خودم می باشی، و این اولین دفعه بود که مزیت علی(ع) را بر دیگران علی رؤس الاشهاد بیان فرمود.
باری در اول سال هفتم هجرت آیه مبارکه قل یا ایهاالناس انی رسول الله الیکم جمیعا(بگو ای مردم، من رسول خدا بر همه شما هستم. سوره اعراف آیه158) نازل و طبق این امر به حضرتش تصمیم گرفتند که رسالت خود را به اطراف و اکناف عالم ابلاغ و سلاطین و فرمانروایان جهان را دعوت به اسلام نمایند. لذا بر حسب مصلحت دید اصحاب فرمود تا انگشتری از نقره که بر نگین آن محمد رسول الله حک نمودند برای توشیح نامه ها تهیه کردند. آنگاه شش نامه به شش تن از پادشاهان نوشتند. اولین نامه برای نجاشی پادشاه حبشه، دوم برای هرقل امپراطور روم، سوم برای کسری پرویز شاهنشاه ایران، چهارم برای مقوقس فرمانروای اسکندریه، پنجم برای حارث بن ابی شمر فرمانروای شامات، ششم برای هوذة بن علائ حنفی والی یمن.
سال هشتم هجری واقعه فتح مکه اتفاق افتاد. بعد از نقض صلح حدیبیه توسط بزرگان قریش حضرتش به سمت مکه حرکت نمودند که وقتی حضرت به حدود مکه رسیدند ملازمان رکاب آن حضرت قریب 12 هزار نفر بودند. عباس بن عبدالمطلب عموی آن حضرت در این زمان اسلام آوردند. در چنین احوالی ایوسفیان و بدیل بن ورقا برای خبرگیری از اطراف مکه از شهر خارج شده و به طرف وادی پیش می رفتند که ناگاه خود را نزدیک سپاه فراوان پیغمبر دیدند و قبل از آنکه بتوانند به عقب برگردند دیده بانان سپاه آنها را دیده و دستگیر کردند. در این بین عباس عموی پیامبر بنابر سابقه دوستی با ابوسفیان، او را از آنها گرفته و حضور حضرتش آورد که حضرتش او را دعوت به اسلام نمود و ابوسفیان کرها اسلام آورد. آنگاه حضرت وی را فرمود که قبل از آن حضرت به مکه برود و به مردم اعلام کند.
حضرت رسول(ص) در روز سیزدهم یا بیستم رمضان سال هشتم هجرت با فتح و پیروزی وارد مسجد الحرام گردید و دور خانه هفت شوط طواف کرد. آنگاه فرمود تا درب خانه کعبه گشودند و نمام بتهای خانه را بشکست و بعضی از بتان که بر بالای طاقچه دیوار خانه بود و دست حضرتش نمی رسید به علی(ع) فرمود که پای بر دوش مبارکش نهاد و آنها را انداخته و درهم شکست.
سال دهم هجرت رسید و حضرتش برای گزاردن حج به مکه آمد و پس از ده روز توقف و ادای حج به طرف مدینه عزیمت فرمود و چون به اراضی غدیر جحفه که به «غدیرخم» مشهور است، رسید. در آنجا برای اجرای فرمان الهی و ابلاغ دستور ربانی که به امر صریح یا اَیُهاالرّسوُل بَلِّغ ما أُنزل الیک(ای پیامبر آنچه را از پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ کن) به ابلاغ آن تأکید و به مضمون وإن لم تفعل فما بلغت رسالته( و اگر نکنی رسالت او را ادا نکرده ای، سوره مائده آیه67) بر ترک آن تهدید شده بود، یعنی نصب علی بن ابیطالب(ع) به خلافت و تعیین وی به وصایت و فریضه قراردادن ولایت او بر امت توقف فرمود. پس همگی را که طبق بعضی روایات 70هزار نفر گفته اند به دور خود جمع کرد و فرمود تا منبری از جهاز شتر در میان جمع ترتیب دادند، علی(ع) را بالای منبر خواسته بازوی وی را بگرفت و وی را به مردم نشان داده فرمود ایها الناس من کنت مولاه فهذا علی مولا(ای مردم هرکس من مولای اویم اینک علی مولای اوست) و با عبارات مختلف و بیانات مکرر و مترادف خلافت و وصایت وی را تصریح و ولایتش را فریضه قرار داد. سپس فرمود تا چادری مخصوص بیعت مردم با علی(ع) به خلافت نصب کردند و حاضرین حضرتش همه با علی(ع) بیعت کردند، من جمله عمر هنگام بیعت با علی(ع) گفت بخ بخ لک یا علی اصبحت مولای کل مومن و مومنة (به به برتو ای علی که مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمن شدی).و بالاخره در روز دوشنبه 28 صفر یا 12 ربیع الاول سال یازدهم هجرت پس از 13 یا 14 روز بیماری روح مقدسش به لقای پروردگار نائل آمد و امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(ع) با کمک عباس و فضل و قشم فرزندان عباس، بدن مطهرش را غسل دادند و تا روز چهار شنبه یعنی سه روز جنازه مقدسش را برای اینکه همه مسلمین از فیض نماز بر آن حضرت بهره مند شوند دفن نکردند. آنگاه در روز چهارشنبه بدن مبارکش را در خانه خود آن حضرت که مسکن عایشه بود دفن نمودند، صلوات الله و سلامه علیه و علی آله، سن مبارکش هنگام رحلت 63 سال بود که چهل سال بعد از بعثت در مکه و ده سال بعد از هجرت در مدینه سپری شد

Monday, November 20, 2006

بسم الله الرحمن الرحیم

به عنوان اولین پست این وبلاگ شرحی از گفته های گهربار مولی الموالی حضرت علی ابن ابی طالب(ع) درباره معرفی بهترین بندگان خدا و زشت ترین بندگان خدا ذکر می کنم


در بعضی نسخ نهج الیلاغه این خطبه با شماره های مختلفی ذکر شده است - خطبه 84-85-86

معرفی بهترین بنده خدا - الگوی انسان کامل


ای بندگان خدا! همانا بهترین بنده خدا نزد خدا بنده ای است که خدا او را در پیکار با نفس یاری داده است. آن کس که جامه زیرین او اندوه، و لباس رویین او ترس از خداست. چراغ هدایت در قلبش روشن شده و وسائل لازم برای روزی او فراهم آمده و دوری ها و دشواری ها را بر خود نزدیک و آسان ساخته است
حقایق دنیا را با چشم دل نگریسته، همواره به یاد خدا بوده و اعمال نیکو،فراوان انجام داده است. از چشمه گوارای حق سیراب گشته، چشمه ای که به آسانی به آن رسید و و از آن نوشیده سیراب گردید
راه هموار و راست قدم برداشته، پیراهن شهوت را از تن بیرون کرده و جز یک غم از تمام غمها خود را می رهاند. و از صف کوردلان و مشارکت با هواپرستان خارج شد، کلید باز کننده درهای هدایت شد و قفل درهای گمراهی و خواری گردید. راه هدایت را با روشندلی دید و از همان راه رفت؛ و نشانه های آنرا شناخت و از امواج سرکش شهوات گذشت. به استوارترین دستاویزها و محکمترین طنابها چنگ انداخت، چنان به حقیقت رسید که گویی نور خورشید بر او تابید. در برابر خداوند خود را به گونه ای تسلیم کرد که هر فرمان او را انجام می دهد و هر فرعی را به اصلش بازمی گرداند. چراغ تاریکی ها و روشنی بخش تیرگی ها، کلید درهای بسته و برطرف کننده دشواری ها و راهنمای گمراهان در بیابان های سرگردانی است. سخن می گوید، خوب می فهماند، سکوت کرده به سلامت می گذرد، برای خدا اعمال خویش خالص کرده آن چنان که خدا پذیرفته است، از گنجینه های آیین خدا و ارکان زمین است
خود را به عدالت واداشته و آغاز عدالت او آن که هوای نفس را از دل بیرون رانده است، حق را می شناساند و به آن عمل می کند.کار خیری نیست مگر که به آن قیام می کند و در هیچ جا گمان خبری نبرده جز آنکه به سوی آن شتافته
اختیار خود به قرآن سپرده و قرآن را راهبر و پیشوای خود قرار داده است، هرجا که قرآن بار اندازد فرود آید، و هر جا که قرآن جای گیرد مسکن گزیند

وصف زشت ترین انسان - عالم نمایان


و دیگری که او را دانشمند نامند اما از دانش بی بهره است. یک دسته از نادانی ها را از جمعی نادان فراگرفته و مطالب گمراه کننده را از گمراهان آموخته و به هم بافته، و دام هایی از طناب های غرور و گفته های دروغین بر سر راه مردم افکنده، قرآن را بر امیال و خواسته های خود تطبیق می دهد و حق را به هوس های خود تفسیر می کند.مردم را از گناهان بزرگ ایمن می سازد و جرائم بزرگ را سبک جلوه می دهد. ادعا می کند از ارتکاب شبهات پرهیز دارد اما در آنها غوطه می خورد. می گوید: از بدعت ها دورم ولی در آنها غرق شده است. چهره او چهره انسان و قلبش قلب حیوان درنده است. راه هدایت را نمی شناسد که از آن سو برود و راه خطا و باطل را نمی داند که از آن بپرهیزد، پس مرده ایست در میان زندگان


والسلام علی من اتبع الهدی
اللهم عجل لولیک الفرج