Tuesday, May 29, 2007

قطب بیست و نهم: جناب حسینعلی شاه اصفهانی

اَلعارِفُ الصَّمدانی و العالِمُ الرَّبانی، جناب حسینعلی شاه اصفهانی، نام شریفش محمدحسین، اکمل مشایخ عصر خود بود و در علوم ظاهری نیز مانند مراتب باطنی کسی با وی برابری نمی نمود. در فقر و فنا و صدق و صفا و زهد و تقوی، یگانه و بی نظیر، و در تصرف مریدان و جلب طالبان بی بدیل و فی الحقیقه ثانی الاثنین خواجه عبدالله انصاری بود. مولد وی قصبه خونسار اصفهان و جدّ وی شیخ زین الدین جامع علوم نقلی و عقلی و زاهدی متقی بوده و به امامت جماعت اشتغال داشته است.
جنابش هنگام جوانی به وراثت از آباء در اصفهان به تحصیل علوم ظاهری و فضائل صوری مشغول و پس از تکمیل علوم نقلیه و عقلیه پای در وادی طلب گذاشت، و بر استخلاص نفس از علایق فانیه و جستجوی حقایق باقیه همت گماشت. در بلاد ایران و عربستان مسافرتها نمود و به صاحبت بسیاری از عرفا و مشایخ عصر خود شتافت و هیچ کجا مقصود خویش را نیافت، تا عاقبت خدمت مقربان درگاه اله سیدمعصوم علیشاه و نورعلیشاه و فیض علیشاه رسید و به امر جناب سیدمعصوم علیشاه بر دست نورعلیشاه تلقین توبه و ذکر یافت، و به یُمن تربیت جناب نورعلیشاه در فقر و فنا به مرتبه اعلا رسید و چندین سال سفراً و حضراً سایه وار در خدمت مرشد خود بود تا به ذوره کمال نائل آمد و از طرف جناب نورعلیشاه رخصت ارشاد و هدایت عباد حاصل کرد و به وطن مألوف مراجعت، هم به وعظ و درس و امامت جماعت و هم به دستگیری و ارشاد طالبان به شاهراه طریقت مشغول گردیده، بین هدایت ظاهر و باطن را جمع نمود. و چنان در رعایت هر دو جنبه دقیق بود که نه ظاهرپرستان از اسرار باطنیش مستحضر بودند و نه باطن بینان از اهل ظاهر و قشریش می شمردند. و درویشان صوری را که مایه بدنامی فقر بودند به خود راه نمیداد و در مجلس وعظ طوری بیان حقایق می فرمود که اهل صورت به باطنش پی نمی بردند و معنی دانان از فرمایشاتش مستفیض و بهره ور می شدند، تا در سال یکهزار و دویست و دوازده در قصبه ذهاب کردستان در حضور جمعی از فقرا و دراویش جناب نورعلیشاه وی را به جانشینی خویش تعیین نمود و پس از آن نیز از طرف حضرت قطب الزّمان و مرکز عرفان جناب رضاعلیشاه به جانشینی و خلیفه الخلفائی نایل شده، آنگاه مراجعت به وطن فرمود. پس از مدتی توقف در ایران از راه فارس عزیمت سفر حجّ و زیارت بیت الله الحرام نمود. در طی طریق در هر دیار و بلاد عده ای طالبین و مستعدّین را بر منهج مستقیم طریقت هدایت فرمود.
بعد از مراجعت آن جناب از سفر حجّ به اصفهان حسد حسّاد و عدوات عالم نماهای بدنهاد نسبت به آن جناب ظاهر و به آزار و اذیت وی پرداختند تا جائی که حکام جور را تحریک و اغوا نمودند که به آن جناب اهانت بسیار نموده و عاقبت فتوای قتل آن جناب را صادر و پای مبارکش را در زنجیر ظلم و جور مقیّد نمودند! پادشاه ایران فتحعلیشاه بنا به سعایت دشمنان وی را به تهران احضار و جنابش پس از زحمت بسیار که بین راه از ظالمان دید به تهران رسید، فتحعلشاه پس از ملاقات آن جناب فهمید که سعایت ساعیان روی اصل غرض ورزی مغرضان بوده است، از این رو نسبت به حضرتش ابراز ملاطفت و اظهار محبت نموده رخصت مراجعت به وطن داد. حضرتش در مراجعت با احترام و اعراز تمام وارد اصفهان گردید و همچنان بر سر شغل و وظیفه هدایت عباد آمد، تا در سال یکهزار و دویست و سی و سه هجری از وطن ظاهری و مولد صوری قطع علاقه فرموده به عتبات عالیات هجرت و مجاور کربلای معلی گردید. و پس از چندی عده ای بزرگان طریقت را احضار فرموده، در محضر همگانی جناب مجذوب علیشاه را به خلیفه الخلفائی و جانشینی خویش تعیین فرمود و امور فقرا را در عهده کفایت وی گذاشت. و در شب چهارشنبه یازده محرم سال یکهزار و دویست و سی و چهار هنگام تلاوت قنوت نماز مغرب داعی حق را لبیک اجابت گفته، روح شریفش به شاخسار جنان پرواز کرد. سن شریفش چون تاریخ تولد وی ضبط تذکره ها نیست، غیر معلوم است، ولی مدت جلوس وی بر مسند ارشاد بیست و دو سال بوده است.

مشاهیر معاصرین آن جناب از عرفا و مشایخ: 1- آقاعلی اشرف اکبر شیرازی؛ 2- مولانا لطفعلی خاکی خراسانی؛ 3- حاج میرزا ابوالقاسم معروف به سکوت؛ 4- مولانا محمد اسمعیل ازغندی؛ 5- حاج علی گیلانی مشهور به بی دندان؛ 6- شیخ خالد کرد نقشبندی؛ 7- صفی الدین مشهور به صفی القدر نقشبندی.
از علماء و فضلا: 1- سیدجعفربن ابی اسحق مشهور به کشفی؛ 2- شیخ حسن بن شیخ جعفر مشهور به کاشف الغطاء؛ 3- مولانا احمد نراقی؛ 4- سیدمحسن بن سیدحسین بغدادی معروف به مقدس کاظمی؛ 5- حاج محمدمهدی علامه نراقی؛ 6- ابوعلی محمد طبری صاحب منتهی المقال؛ 7- میرزا ابوالقاسم بن حسین گیلانی مشهور به میرزای قمی؛ 8- شیخ احمد احساوی.
از شعرا و حکماء: 1- فتحعلیان صبای کاشانی؛ 2- میرزا مرتضی محجوب ترشیزی؛ 3- سیدحسین مجمر اصفهانی ملقب به مجتهد الشعراء؛ 4- میرزا عبدالوهاب نشاط اصفهانی.
از سلاطین و امراء: در ایران، فتحعلیشاه قاجار. در عثمانی، سلطان مصطفی رابع و سلطان محمود ثانی.
از فرمایشات وی: روزی شخصی در خدمت آن جناب از یکی از درویشان شکایت نمود، معروض داشت که فلان درویش مرتکب امری است که لایق درویشان نیست. فرمود: شخصی که به فعل قبیحی اقدام کند و اذعان برگناه خویش نماید هزار مرتبه بهتر است از آن بدبختی که به لباس تزویر و به کسوت زرق و شید ملبّس، و خود را به زیور نفاق بیاراید و به مردم، متقّی و پرهیزکار نمایاند و مانند ابلیس از راه تلبیس بندگان خدا را از طریق هدایت دور اندازد. و نیز فرمود که طالب راه هدی به مثل کبریت احمر بلکه از ان نایاب تر است که و قلیلٌ مِنْ عِبادی الشّکور (عدّه کمی از بندگان من شکرگزار هستند. سوره سبا، آیه 13)، مدتی است که طالبان نزد من مراوده می کنند و اظهار طلب می نمایند، شاید زیاده از صد هزار کس نزد من تردّد کردند در میان ایشان بیش از پنج نفر مشاهده نکردم که محض طلب قرب ایزد تعالی باشد و غیر از حق مقصودی او را نبوده باشد!

Friday, May 25, 2007

شیخ المشایخ دوم: نور علیشاه اول

شَیخ المشایخ، سَیَاحُ مُدُن الاَبَد و الاَزل و سَبّاح بِحار العِلم و العَمل، جناب نورعلیشاه اول. نام شریفش محمدعلی پس از تشرّف به فقر و دریافت اجازه ارشاد به «نورعلیشاه» ملقب گردید. وی از همان اوان جوانی طالب منهج قویم و صراط مستقیم بود، جنابش در جمال صوری و کمال معنوی و مراتب باطنی یگانه عصر خود بود. اصل وی از تون خراسان (فردوس کنونی) ولی جدّ اعلای وی به اصفهان مهاجرت کرده، وی و پدرش متولد شده اصفهانند، چون جدش از زمره علماء و طبقه فضلا بود لاجرم به حکم وراثت ابتدا وی نیز به تحصیل علم ظاهری مشغول و در علوم عربیه و فنون ادبیه کامل شد ولی در علم ظاهری بهره ای که او می خواست نبرد و کمال آن باب باطنی به روی وی نگشود، لذا قدم در وادی طلب گذاشته پس از جستجوی بسیار به اتفاق پدر بزرگوارش فیض علیشاه خدمت جناب سیّدمعصوم علیشاه رسید، پدر و پسر هر دو دستگیری و در ظلّ عنایت وی به کمال رسیدند و اجازه ارشاد و هدایت یافتند. جناب فیض علیشاه در تاریخ یکهزار و صد و نود و نه به رحمت ایزدی و اصل و جناب نورعلیشاه پس از طی درجات کمال به مقام جانشینی جناب سیدمعصوم علیشاه نائل آمد.
جناب نورعلیشاه را بر عارفان ایران و سالکان و فقرای این سامان حقی عظیم و منتی جسیم است، زیرا مدتها بود که به وسیله اغتشاش و اضطراب احوال ملک ایران راه و رسم طریقت و حتی فکر جستجوی حقیقت از ایران رخت بربسته بود، چونکه از اواسط سلطنت شاه سلطان حسین صفوی تا اواخر حکومت کریم خان زند مشوش بودن امور مملکت و غفلت پادشاهان و اولیاء دولت از عوالم اخروی حال و مجالی برای مردم باقی نگذاشته بود که به خیال پیدا کردن راه حقیقت و طریقت باشند:
از این رو آئین فقر و درویشی به کلی از خاطرها محو شد تا جائی که در اواخر زمان شاه سلطان حسین خفت عقل و غفلت وی و تلقینات اصحاب مدارس، آن پادشاه ضعیف النفس را بر مخالفت اساس فقر و عرفان واداشت تا عاقبت از دست افغانان سزای غفلت خویش را یافت و پاداش خاموش کردن اجاق آباء و اجدادی خود را دید. پس از تسلط افغانان نیز کثرت ظلم و ستم آنان که جز مشتی راهزن و غارتگر نبودند به مردم مجال تفکر در امور ماورای حفظ جان و تهیه لقمه ای نان نداد، پس از راهزنان نیز نادر صاحب ملک و مملکت گردید که وی هم ترکی قاچاق و سلحشوری قلچماق بود و جز جنگ و خونریزی و غلبه و فیروزی بر خصم چیزی دیگر در مخیله اش راه نداشت و به فحوای النّاس عَلی دین مُلُوکِهم، اهالی ایران را عموماً به پیروی از رویّه او واداشت. پس از نادر لُری جاهل و نادان منتها عادل و انصاف جو به نام کریم خان بر ایران غلبه یافت که به هیچ وجه بوئی از علم و معرفت و عرفان به مشام وی نرسیده به کلی از این عوالم بی خبر بود، از این رو قرب شصت سال می گذشت که کشور ایران از شمیم معارف و عرفان و لطایف ایمان و ایقان محروم و از وجود سالکان و راه پیمایان وادی طریقت خالی و مهجور بود، تا اینکه از عنایات الهی مجدّد سلسله علیّه جناب سیدّمعصوم علیشاه حسب الامر حضرت شاه علیرضا دکنی از حیدرآباد در اواخر دولت کریم خان عزیمت ایران فرمود و در ایران به ارشاد و تربیت جناب نورعلیشاه همّت بسته وی را به یمن عنایات خود به ذروه کمال رسانید. جناب نورعلیشاه در سفر و حضر و هنگام آسایش و خطر همواره مراقب خدمت و مواظب حضرت پیر بزرگوارش بود تا بالاستحقاق به جانشینی وی نائل و به لقب «نورعلیشاه» ملقب گردید. جناب سید معصوم علیشاه آن هنگام که از هرات عازم کابل و هدوستان بود جناب نورعلیشاه را به ایران فرستاد. وی به اصفهان وارد و پس از مدتی توقف با مشتاق علیشاه و عده ای دیگر از اصحاب عزیمت کرمان فرمود و پس از اتفاق واقعه هائله شهادت مشتاق علیشاه به شیراز آمد و از لطفعلی خان زند آزار و اذیت بسیار دید، لذا به عتبات مسافرت فرموده مجاور گردید. چون حضرتش در اظهار ارشاد و دعوت عباد مجاهدت زیاد داشت به زودی صیت بزرگواریش در آن بلاد انتشار و اشتهار یافت و مغرضین و فاسدین را بر آن داشت که نزد امراء و سلاطین وی را به دعوی سلطنت و جمع آوری مریدان به قصد تهیه قدرت و شوکت متهم داشته و نزد علماء و صلحا به عدم حفظ مراتب شریعت بدنامش ساختند! ولی با این همه احوال به هر شهر و دیاری می گذشت خلق بی اختیار به دورش گرد آمده در پی اش می رفتند و گاهی که هنگام قدم زدن قصیده ای می سرائید از ازدحام خلق راه عبور مسدود می شد.
خلاصه قرب پنج سال در عراق مجاور بود و بسیاری از عباد را هدایت و ارشاد فرمود و جمعی از علماء و محققین هم پنهانی دست ارادت به وی دادند و عده ای هم از عالم نماها بر حسادت فطری از راه انکار و عدوات درآمده حتی آشکارا محضری در طعن و تکفیر جنابش نوشته و به امضاء عده ای بی خبر رساندند. با این حال چون عده ای از اهالی اظهار عدم رضایت از توقف ایشان در کربلا نمودند، به مصلحت اندیشی جناب سید مهدی بحرالعولوم و آقامیرزا علی صاحب ریاض به قصد زیارت مکّه از سلیمانیه به جانب موصل رهسپار شده و در آن بلاد رحل اقامت افکند. جنابش را درمدت توقف عتبات عالیات دو مرتبه مسموم نمودند، چون قضا رسیده بود کارگر نیفتاد، آخرالامر در موصل در سال یکهزار ودویست و دوازده مطابق کلمه «غریب» رحلت فرمود و در جوار مرقد حضرت یونس (ع) مدفون گردید. از وی تصانیف مفیده و رسالات عدیده به یادگار مانده است از آن جمله رساله جامع الاسرار به طرز گلسان، دیگر رساله اصول و فروع دین موسوم به روضه الشهداء و تفسیر سوره مبارکه بقره منظوماً، دیگر خطبه البیان، یگر کبرای منطق منظوماً، دیگر رساله ای منظوماً در حالات حضرت سیدالشهداء (ع)، دیگر دو دیوان شعر که در یکی نور علی تخلص فرموده و در دیگری به نور تنها اکتفا فرموده است، دیگر مثنوی جنات الوصال.
چون شهادت جناب سیدمعصوم علیشاه و رحلت جناب رضاعلیشاه و شهادت جناب نورعلیشاه قریب به یکدیگر و در فاصله کمتر از سه سال بوده است لذا معاصرین این بزرگوار هم همان معاصرین جناب سیدمعصوم علیشاه و جناب رضاعیشاه بوده اند، از این رو فقط به ذکر نام مأذونین جناب نورعلیشاه اکتفا می شود: 1- آخوند ملاعبدالصمد همدانی؛ 2- جناب رونق علیشاه؛ 3- جناب رضاعلیشاه هروی؛ 4- جناب مظهرعلیشاه تونی؛ 5- نظرعلیشاه نائینی؛ 6- عین علیشاه هروی؛ 7- مظفرعلیشاه کرمانی؛ 8- صدق علیشاه کرمانی.
شطری از کرامات آن جناب: در آن هنگام که جناب نورعلیشاه در کربلا مجاور بود، مغرضین و معاندین طوماری مشتمل بر طعن و لعن و کفر وی نوشته به امضاء معروفین علما می رسانند. مِن جمله طومار مزبور را برای امضاء به نجف خدمت جناب سیدمهدی طباطبائی بحرالعلوم برده بودند، سید مزبور فرمود که اگر مرا در شمار مقلّدین می دانید چه امضاء و تصدیق از من می خواهید و اگر مرا مجتهد می دانید تا بر خودم شخصاً چیزی از این مطالب که در طومار است معلوم نشود، حکمی نتوانم نمود، من در نجف هستم و شما در کربلا و شخص مورد بحث را هم نمی شناسم و معرفتی به حالش ندارم در همین اوقات عازم زیارت کربلا هستم در این باب از نزدیک تحقیق خواهم نمود. این فرمایش جناب سید آنها را ساکت نموده در انتظار گذاشت. جناب سیّد هنگام تشرف به کربلا توسط ملاعبدالصمد همدانی که مقبول الطرفین بود و به هر دو طرف راه داشت فرمود: می خواهم این شخص نورعلیشاه را که جمعی تکفیر می کنند و در صدد قتلش هستند ببینم و از عقاید وی مطلع گردم، خوب است شما وی را شبی در خانه خود دعوت کنی که من مخفیانه در تاریکی شب به ملاقاتش بیایم. ملاعبدالصمد مطلب را به جناب نورعلیشاه عرض نمود، فرموده بود: مضایقه از ملاقات ایشان نیست و شبی برای ملاقات تعیین فرمود. در شب مزبور جناب سید بحرالعلوم هنگام ورود به منزل ملاعبدالصمد من باب احتیاط سرّاً به صاحب خانه می گویند ترتیب جلوس طوری داده شود که زیاد به این شخص نزدیک نباشم و غلیان و ظروف غذا هم هر یک جداگانه باشد. به هرحال پس از ملاقات، سیدّ بحرالعلوم می گویند: آقا درویش این چه همهمه و هیاهوست که در میان مسلمانان انداخته ای؟! جناب نورعلیشاه می فرمایند: نام من آقا درویش نیست و نورعلیشاه است. سیدّ می گوید: خوب شاهی به شما از کجا رسیده؟ فرمود: از جهت سلطنت و قدرت بر نفس خودم و سایر نفوس. سیّد می گوید: از کجا معلوم بر سایر نفوس سلطه داشته باشی؟ صاحب خانه می گوید ناگاه تصرفی به ظهور رسید و حال مرحوم سیدّ منقلب گردید و تغییری پیدا و تحیّری عجیب حاصل شد که زبان از وصف آن عاجز است! این وقت سیدّ بحرالعلوم به من فرمود: قدری در بیرون اطاق باشید که مرا سخنی محرمانه است. بیرون خانه رفتم و نشستم تا آنگاه که مرا به درون خواندند. وقتی دو مرتبه غلیان آوردم سید بحرالعلوم به دست خود غلیان را تقدیم جناب نورعلیشاه نمود که اول ایشان کشید سپس در یک طرف غذا خوردند. آن شب گذشت و جناب بحرالعلوم شبی دیگر خواهش ملاقات از جناب نورعلیشاه کردند. ایشان فرود: ما را دیگر با ایشان کاری نیست اگر ایشان کاری دارند بیایند، لذا مِن بعد بعضی شبها آن موقع که کوچه ها خلوت می شد جناب بحرالعلوم و من عبا بر سرکشیده حضورش مشرف می شدیم.
و نیز در بستان السیاحه در ذکر حالات جناب نورعلیشاه، اخبار ایشان از انقراض قاجاریه و ظهور فرمانروایی عادل که در زمان او بر فقرا خوش خواهد گذشت مرقوم شده است.

عرض تسلیت

با عرض تسلیت خدمت سرور و مقتدایمان جناب آقای نورعلی تابنده مجذوبعلیشاه(ارواحنا لتراب و مقدمه الفداه) جهت درگذشت ناگهانی برادر بزرگوارشان جناب آقای دکتر نعمت اله تابنده.

Tuesday, May 22, 2007

شیخ المشایخ اول: جناب سیدمعصوم علیشاه

ناشِرُ آیاتِ الله و الشَّهیدُ فی سَبیل الله، جناب شیخ المشایخ سیّد معصوم علیشاه. مولد آن جناب حیدرآبد دکن، وی از ابناء اشراف و زاده خاندان دولت آن دیار بوده، نام شریفش میرعبدالحمید یا میرعبدالرحیم به اختلاف ذکر شده. وی در تربیت مریدان و تکمیل ناقصان، گوی سبقت از همگنان می ربود. در بدایت حال چون سایر خداوندان مال سرگرم جاه و جلال روزگار بود که ناگاه جذبه رحمانی به وی رسیده، با اینکه در ریعان جوانی بود از امور دنیوی دست کشیده قدم در ودای طلب نهاده. به جستجوی حق پویا شد، تا بالاخره به خدمت العارف بالله شاه علیرضای دکنی رسیده، سر ارادات بر آستان وی نهاد و توبه و تلقین یافته، مدتی در ظلّ تربیت وی به ریاضت و تزکیه نفس اشتغال داشت، و از برکات انفاس مرشد به درجه کمال ارتقاء یافت و به اجازه دستگیری و ارشاد عباد مفتخر آمده، به امر پیر بزرگوار در سال یکهزار و صد و نود و چهار هجری مقارن اواخر دولت کریم خان زند عزیمت ایران و با خانواده خود وارد شیراز گردید.
در شیراز جناب فیض علیشاه و نورعلیشاه را دستگیری نموده و هر دو را در ظلّ تربیت خویش گرفته، به درجه کمال رسانید و به هر دو اجازه دستگیری و هدایت عباد مرحمت فرمود. و پس از چندی جناب نورعلیشاه را به سمت جانشینی شخص خویش تعیین نمود. زیرا جناب سیّد به سبب بُعد مسافت و عدم رابطه بین ایران و هندوستان که مرکز ارشاد و مسکن قطب الاقطاب جناب رضاعلیشاه بود، از طرف جناب رضاعلیشاه به تعیین شیخ و جانشینی برای شخص خود در صورت لزوم مجاز بود که در ایران وقفه ای در پیشرفت امر طریقت واقع نشود.
جناب سیّدمعصوم علیشاه پس از چندی که در شیراز توقف فرمود به عداوت جانی نام هندی که خواهش علم کیمیا از آن جناب داشت و اجابت نشد، در نزد کریم خان سعایت نمود، کریم خان عذر آن حضرت را از شیراز خواست. حضرتش به اتفاق فیض علیشاه و نورعلیشاه و مشتاق علیشاه و نظرعلیشاه و درویش حسنعلی عازم اصفهان گردید. کریم خان پس از شش ماه از این سوء رفتار به سزای عمل خود رسیده و دولت زندیه از هم پاشید.
باری حضرت به اصفهان وارد و در آنجا نیز پس از چندی مغرضان و ساعیان نزد علی مرادخان هزند که برای دفعه دوم اصفهان را گرفته بود، سعایت کردند که این درویشان داعیه سلطنت دارند. علی مرداخان، رستم داروغه و اصلان خان میرآخور را مأمور تبعید آن سیدّ بزرگوار نمود که ایشان را با اصحاب از تکیه فیضی به اهانت و ذلت بیرون نموده و از اصفهان خارج کردند. آنان به عزم خراسان راه کاشان را پیش گرفتند و در منزل مورچه خورت حضرت سیدّ معصوم علیشاه به مراقبه فرو رفته، فرمودند: هنوز حدّت شرارت تسکین نیافته، عنقریب برای آزار ما می رسند. هر یک از شما که خواهد در این باغات پنهان شود. آنان را که استعداد کافی برای صبر بر بلایا نبود شدند، ولی جناب نورعلیشاه عرض کرد: «به کجا دگر گریزم من از این گریزگاهم؟» طولی نکشید که دو نفر فراش دیگر رسیدند و پس از اذیّت و آزار بسیار، آن دو بزرگوار را از کاشان گذرانده به تهران رساندند.
در تهران آقامحمدخان قاجار که هنگام حبس بودن در شیراز گویا بنابر فی الجمله رابطه ای درباره این طایفه حسن ظّن داشت و از وضعیت جناب سیّد و همراهان خبردار شده، همگی را مورد محبت و اکرام قرار داد و زاد و راحله تا مشهد مقدس را نیاز نمود. جناب سید دعای خیری گفته، عزیمت مشهد فرمود. در مسافرت مشهد نیز جناب نورعلیشاه و درویش حسنعلی و مشتاق علیشاه و نظرعلی و صفاعلی و شوقعلی در رکابش بودند. آن حضرت پس از زیارت مشهد مقدس عزیمت هرات نموده و در آنجا نیز عده ای را هدایت و ارشاد فرمود. پس از عده ای از مریدان عراق و فارس را که در ملازمت بودند، از قبیل نورعلیشاه و حسین علیشاه و مشتاق علیشاه ورونق علیشاه و مظهرعلی را امر به مراجعت فرمود و خود عزیمت زابل و کابل و هندوستان کرده و پس از سیاحت آن بلاد به عراق عرب مسافرت و در عتبات عالیات رحل اقامت افکند. مدتی در نجف اشرف، سپس در کربلا ساکن گردید. این هنگام نورعلیشاه و رونق علیشاه و عده ای دیگر از اصحاب در حضورش بودند. پس از چندی از عتبات به قصد تجدید زیارت حضرت رضا (ع) به طرف ایران روی آورده، وارد کرمانشاهان گردید. در این شهر آقامحمدعلی بن آقامحمدباقر مجتهد آن حضرت را گرفته و محبوس و پس از چندی به پشتیبانی و کمک حاج ابراهیم خان شیرازی ملقب به اعتمادالدوله وزیر و مصطفی قلی خان زنگنه حاکم کرمانشاه حضرتش را پنهانی در رود قره سو غرق نمود. و نیز گفته شد که حضرتش را در باغ معروف به عرش برین خفه نموده و در زیر عمارت دفن نمودند. این جنایت عظیم در سال یکهزار و دویست و دوازده اتفاق و سن شریف حضرتش متجاوز از شصت سال بود.
مأذونین از طرف جنابش: 1- جناب فیض علیشاه اصفهانی؛ 2- جناب نور علیشاه اصفهانی که شیخ المشایخ و جانشین آن حضرت بود.
معاصرین جناب سیدمعصوم علیشاه از علماء و فقها: 1- شیخ جعفربن شیخ خضر مشهور به کاشف الغطاء؛ 2- سیدصادق بن سیدحسین حسینی معروف به فحام؛ 3- آقامحمدباقربن محمداکملی مشهور به آقابهبهانی؛ 4- جناب سیدمهدی طباطبائی مشهور به بحرالعلوم؛ 5- آقامیرزامحمدمهدی مشهور به شهرستانی حائری.
از مشایخ و عرفا: 1- شیخ زاهد گیلانی که نسبت طریقتش به شیخ ابراهیم زاهد مشهور می رسد. 2- سیدصدرالدین دزفولی ذهبی؛ 3- شاه طاهر دنی؛ 4- جناب مشتاق علیشاه اصفهانی.
از سلاطین و امراء: در هندوستان، سلطان جلاءالدین مشهور به شاه عالم. در عثمانی، سلطان عبدالحمید اول. در ایران، 1- لطفعلی خان زند؛ 2- جعفرخان زند؛ 3- آقامحمدخان قاجار.
از شعرا و حکماء: 1- سیداحمدهاتف اصفهانی؛ 2- میرزا محمدحسین رونق علیشاه؛ 3- میرزاعبدالله شهاب ترشیزی؛ 4- میرزا جعفر اصفهانی ملقب به صافی؛ 5- سلیمان صباحی شاعر.
شطری چند از کلمات آن حضرت: فرمود رهانیدن مرغ لاهوتی که در قفس ناسوتی است، میسر نگردد بی تأثیر جذبه که آن هم بسته به متابعت مصطفی (ص) است، فَعَلیکَ باتّباعه. و فرمود: سالک آن است که روی به راه حق آورد و کتاب خدا به دست راست گیرد و سنت رسول (ص) به چپ و میان این دو روشنائی طی طریق نماید. و گفت: انسان مرکب از سه چیز است: اول: دل، دوم: زبان، سوم: جوارح. دل برای توحید است، زبان برای شهادت، جوارح برای عبادت. و فرمود: خداوند اکرم الاکرمین است و معنی آن این است که وقتی گناهی از بنده ای عفو کند دیگری را به آن گناه نگیرد که این گناهی است که از فلان بنده عفو شده. و گفت: سالک را از چهار چیز چاره نباشد: علمی که رایض وی باشد تا وی را راست و ملایم کند و ذکری که مونس وی بود تا در تنهائی وحشت نگیرد و فکری که مرکب او بود تا از همراهان باز نماند و ورعی که ناهی او باشد که به ناشایست ننگرد. و گفت: راحت دنیا در سه چیز است: اول: ذکر سبحان، دوم: تلاوت قرآن، سوم: زیارت اخوان. و گفت: سالک باید چهار موت بر خود فرض کند تا به مرتبه فقر رسد: اول: موت ابیض که گرسنگی است، دوم: موت اسود که صبر بر ایذای خلایق است، سوم: موت احمر که مخالفت نفس است، چهارم: موت اخضر که از پوشش نو به کهنه قناعت کردن است. و گفت: پیرکامل آن است که متابعت رسول (ص) را لازم دانسته باشد و مرید کامل آنکه در آینه حال پیر و جمال مراد، انوارالهی را بیند. و فرمود: علامت مرید فبول یافته آناست که با مردم بیگانه صحبت نتواند کرد و اگر به صحبت بیگانه افتد چنان باشد که مرغی در قفس و اسیری در زندان. و گفت: ملامتی نه آن بود که بی حرمتی شریعت کند که او ملامت کنند، ملامتی آن است که در کار حق تعالی از ملامت خلق باک ندارد. و فرمود: زهد آن است که از دنیا اعراض کنی و به قسمت رضادهی و سخن جز به مقدار کردار نگوئی، زهد نه به عدم تجمل و مال است بلکه به فراغت دل از ماسوای ذوالجلال است، فقیر دنیا دوست را با کمال فاقه زاهد نخوانند و سلیمان را با آن دستگاه زاهد دانند. و گفت: فقیر آن است که خاموشی او به فکر باشد و سخن گفتن او به ذکر، و بهترین قول ها ذکر است و بهترین فعلها نماز و بهترین خصلتها حلم.

Friday, May 18, 2007

قطب بیست و هشتم: جناب رضاعلیشاه دکنی

مُروج الشّریعهِ و مُحبی الطَّریقة، العارِفُ الوَلیّ و السّلطان السنی، رضا علیشاه دکنی. نام شریفش سیّدعلیرضا و لقب طریقتی وی رضاعلیشاه است. وی فرزند و جانشین شیخ شمس الدّین است. مولد و موطنش حیدرآباد دکن بوده و پس از رحلت جناب شیخ شمس الدین پدر بزرگوارش، ارشاد و هدایت خلق را عهده دار و بر دست مبارک وی جمع کثیری وارد طریقه نعمت اللهّی گردیدند. طبق آنچه از ترجمه کتاب محبوب ذوالمنن، تذکره اولیای دکن تألیف محمدغبدالجبّار فاضل هندی که به زبان اُردو تدوین شده و به نقل از کتاب مشکوه النبوّه مستفاد می شود. جناب رضاعلیشاه پس از پدر بزرگوار تا مدت یک سال در کمال آسایش و راحت و آرامش به هدایت عباد اشتغال داشت آنگاه جذبه من جذبات الرّحمن وی را در ربوده چنان از خود بی خود نمود که چندی از دنیا و مافیها خبر نداشت. در این هنگام میرعلی برادر آن جناب که مضمون بعض الأقاب را مصداق و در چنگال هوای نفس خود و حسد و خودخواهی اسیر و منقاد بود، موقع را مغتنم دانسته به کمک و همدستی والده آن جناب طوماری تهیه و در آن نسبت جنون به حضرت رضاعلیشاه داده و جذبه الّهی وارده بر آن جناب را اثر دیوانگی و زوال عقل خوانده و به فقرا و احباء پیشنهاد کرد که جناب ایشان تا عود سلامت ممنوع الخروج از خانقاه باشند و میرعلی به جای آن جناب پیشوا و رهبر فقرا باشد و به عنوان نیابت بر مسند ارشاد تکیه زند. و این طومار را مزوّرانه به امضاء عده ای از معاریف و مشایخ رسانده و به استناد آن، حضرت رضاعلیشاه را محبوس نمود و خود همت بر انحراف فقرا از آن جناب و متوجه ساختن آنها به خود گماشت. تا اینکه فرزند آن جناب میرسیّداحمد نامه شکوائیه ای به پادشاه وقت نظام علیخان نوشته، درخواست رهائی پدر بزرگوار را از محبس عمّ بدکردار کرد. و به حکم پادشاه حضرت رضاعلیشاه از حبس نجات یافته مجدداً زینت افزای محفل فقری و جمع فقرا گردید و مدتها به ارشاد خلق مشغول بود.
ازحضرتش بارها کرامات و خوارق عادات بروز و ظهور نموده، از آن جمله: نظام علیخان را که به حکم وی حضرت شاه از حبس نجات یافته بود در سال یکهزار و دویست و نه لشکرکشی پیش آمد، و برای سرکوبی قبیله مرهته که قبیله ای بزرگ و عاصی در دکن بود ناچار شد به طرف کهرله هجوم برده به قطع شرارت آن عاصیان بپردازد. و در همان اوقات که نظام علیخان به شدّت مشغول محاربه بود باز حالت جذبه بر جناب رضاعلیشاه طاری گردیده و وی شمشیری به دست گرفته، مقداری از اشجار باغ خانقاه را قطع، آنگاه شمشیر در غلاف نموده و به حجره مراجعت فرمود، و پس از افاقه از آن حال در جواب سؤال مریدان و حاضران فرمود: جان هزاران مسلمان را نجات دادم. مریدان رمز آن گفته، ندانستند تا اینکه خبر رسید که در همان روز جنگ شدیدی بین نظام علیخان و کفاّر مرهته درگرفته و لشکر نظام علیخان با کمتر تلفاتی بر دشمنان غلبه یافته و فاتح شده اند.
حضرت رضاعلیشاه زندگانی باشکوه و مجلّل داشت و با شو کت تمام از خانقاه بیرون می آمد و همیشه جمعی از خاصّ و عام و وضیع و شریف در رکابش بودند. در مدت حیات آن حضرت اختلاف است. در اغلب تذکره ها و تواریخ مدوّن در ایران عمر آن حضرت را تا یکصد و بیست سال هم نوشته اند ولی طبق ضبط کتاب مشکوه النبوه که تدوین شده در هند موطن و مسکن جناب رضاعلیشاه است و باید نزدیکر به واقع باشد دت حیات آن جناب را هفتاد سال می نویسد و تاریخ رحلت آن حضرت را هم هشتم رمضان یکهزار و دویست و پانزده ذکر می کند و این تاریخ فوت با آنچه در سایر تذکره ها ضبط است موافق است. به هر حال از هدایت یافتگان بر دست آن جناب عده ای از یُمن تربیت و عنایت و توجه وی به درجه کمال رسیده و به دریافت اجازه دستگیری و هدایت نایل آمده اند، مِن جمله جناب سیدّمعصوم علیشاه و سرّعلیشاه و محمودعلیشاه و حیدرعلیشاه هندی و اسدعلیشاه دهلوی و احمدعلیشاه و عنایت علیشاه و شاه طاهر دکنی، و جناب حسین علیشاه اصفهانی که جانشین و خلیفه وی و قطب بعد از ایشان است.
جناب رضاعلیشاه سیّد معصوم علیشاه را مأمور مسافرت ایران و هدایت و ارشاد ایرانیان فرمود، و جناب سیدّ عزیمت ایران نموده، در آن ولایت جمعی را هدایت و دستگیری فرمود و جناب فیض علیشاه و نورعلیشاه را در ظلّ تربیت خود به کمال رسانده با اجازه ارشاد مأمور مسافرت سایر بلاد نمود. و چون این سیّد بزرگوار در ایران و دور از هندوستان بود و دسترس ظاهری به قطب الاقطاب حضرت رضاعلیشاه نداشت با اجازه ای که از آن حضرت داشت جناب نورعلیشاه را پس از خود به سمت جانشینی شخص خود به عنوان شیخ المشایخ تعیین نمود. به هر حال جناب رضاعلیشاه چنانچه فوقاً ذکر شد، سال یکهزار و دویست و پانزده در حیدرآبد رحلت فرمود. جانشین و خلیفه آن جناب حسین علیشاه اصفهانی است. مزار متبرکش در خانقاه جدّ عالی مقدارش جناب شیخ محمود و جوار پدر بزرگوارش شیخ شمس الدّین است.
معاصرین آن جناب از هر طبقه از علماء و فقها: 1- شیخ جعفربن شیخ خضر مشهور به کاشف الغطاء؛ 2- سیدّ صادق بن سیدّ حسین معروف به فحام؛ 3- آقامحمد باقربن محمد اکمل مشهور به آقا بهبهانی؛ 4- سیدّ مهدی طباطبائی مشهور به بحرالعلوم؛ 5- میرزامحمد مشهور به شهرستانی حائری.
از مشایخ و عرفا: 1- شیخ زاهد ثانی گیلانی؛ 2- سیدّ صدرالدّین دزفولی ذهبی.
از سلاطین و امراء: در هندوستان، سلطان جلاء الدّین ملقب به شاه عالم؛ 2- نظام علی خان آصف جاه ثانی. در عثمانی، سلطان عبدالحمید اول. در ایران: 1- لطفعلی خان زند؛ 2- جعفرخان زند؛ 3- آقامحمدخان قاجار.
از شعرا و حکماء: 1- سیداحمد هاتف اصفهانی؛ 2- میرزا حسین رونق علیشاه؛ 3- میرزا عبدالله شهاب ترشیزی؛ 4- میرزا جعفر اصفهانی متخلص به صافی؛ 5- سلیمان صباحی شاعر.

Wednesday, May 16, 2007

قطب بیست و هفتم: شیخ شمس الدین دکنی

اَلسَلطانُ السَّنی و المُقربُ اِلی الله الغَنی، جناب شمس الدّین دکنی. نام شریفش شمس الدّین و در دکن، مسقط الرأس خود، مشهور به شمس مولا بوده. جنابش فرزند ارجمند شیخ محمود دکنی است که حضرتش هم در دکن معروف به شاه محمود اولیاء بود. شیخ شمس الدّین طبق آنچه از کتاب محبوب ذوالمنن، تذکره اولیاء دکن تألیف محمد عبدالجّبار هندی به زبان اُردو و اقتباس شده است، در سال یکهزار و هشتاد هجری در شهر حیدرآباد دکن متولد گردیده و در ظّل عطوفت و مواظبت پدر بزرگوارش نشو و نما یافته و پس از انقضاء دوران کودکی از محضر پدر بزرگوار و سایر علماء و دانشمندان آن دیار کسب علوم ظاهری نموده تا آنگاه که در علوم ظاهری کامل گردید. پس از تکمیل علوم ظاهر و قال، طالب و مشتاق علوم باطن و حال شده و بر دست پدر عالی مقدار وارد وادی سلوک الی الله گردید تا به عنایت پروردگار و توجه مرشد بزرگوار و سعی و مداومت در کار، مراتب را به انتها رسانیده و هدایت و پیشوائی خلق را مستعد و قابل و به مقام خلافت و جانشینی پدر نائل آمد و به راهنمائی انام مأمور گردید.
حضرتش صاحب کشف و کرامات بسیار بود، عموم مردم دکن از شیعه و سنّی معتقد حضرتش و ارادتمند وجود مبارکش بوده اند. حضرتش نیز نسبت به هر دو فرقه به طور مساوی محبت و عنایت می فرمود و همه را از زلال معرفت و هدایت سیراب می نمود. هم چنین با تمام مشایخ طریقت و نمایندگان سلالسل فقری معاصر خویش رفتاری محبوب آمیز و مهرانگیز و بزرگوارانه و محترمانه داشت. حضرتش غالباً در خانقاه خود که بر سر کوهی واقع بود منزوی و معتکف می بود و چندان مراوده با امراء و وجوه الناس نداشت و فقط در هفته یک روز، روز پنجشنبه از حجره بیرون آمده و با مریدان و معتقدان و زیارت کنندگان خود مصاحبه می فرمود و آنان را از زیارت خود بهره مند می نمود. در انوارالاخیار، چاپ هند، می نویسد که ترتیب خروج آن جناب از حجره چنین بود که وی با لباس سفید در بر و عمامه سفید بر سر، شالی سفید برکمر بسته، شمشیر و خنجری از آن آویزان نموده، بیرون تشریف می آورد و مریدان که دم درب حجره به حالت احترام ایستاده بودند وی را با سلام و صلوات و ذکر و تسبیح پروردگار استقبال می نمودند. آنگاه حضرتش در میان آنها جلوس می فرمود و به مصاحبه و بیان لطایف و نکات سیر و سلوک و یا به مراقبه ذکر و فکر مشغول می شد و در هر حال بر محضرش چنان سکوتی دل انگیز و هیبت آمیز حکم فرما می شد که کسی را مجال صحبت دنیوی نبود.
صاحب کتاب مشکوة النبوّه می نویسد: حضرتش صاحب تصرّف و دارای کرامات بسیار بود، مِن جمله مشهور است که حضرت شمس الدّین در روز سالگرد رحلت حضرت شیخ محمود پدر بزرگوارش طبق معمول هندوستان به تهیه وسائل مجلس تذکّر در این روز که به زبان هندی «عرس» می گویند، بود و مریدان و معتقدان عده کثیری در حضرتش مجتمع بودند تا به سر کوهی که مرقد حضرت شیخ محمود بود برای انجام مراسم بروند. ناگهان خبر رسید که شیری عرین بر سر راه ظاهر شده و راه را به عابرین بسته است، مجتمعین مضطرب و متحیر شدند که چه کنند. ناگاه حضرت شیخ شمس الدّین از جای حرکت فرموده، تنها به محل توقف شیر رفته، فرمود: امروز روز عرس حضرت شاه محمود و خلایق برای برگزاری مراسم و خواندن فاتحه جمع شده اند تو از این جا برو و راه را باز کن. شیر به شنیدن کلام آن حضرت راه جنگل پیش گرفت تا از نظر غائب شد. حضرت شیخ طبق روایت کتاب تذکرة اولیای دکن در چهاردهم جمادی الاولی سال یکهزار و صد و شصت و یک هجری در سن هشتاد سالگی خرقه تهی کرده، به سرای باقی شتافت و مسند ارشاد و هدایت را به جانشین و فرزند ارشد خود جناب سیدعلیرضا ملقب به رضاعلیشاه سپرد. مرقد مطهر حضرت شیخ شمس الدّین در جوار مرقد مطهّر پدر بزرگوارش شیخ محمود در همان خانقاهی که در بالای کوهی در حیدرآباد مشهور به کوه شاه محمود است، واقع و زیارتگاه عام و خاصّ است.
اولاد حضرت شیخ شمس الدین: حضرتش چهار پسر داشته است: 1- سیّدعلیرضا ملقب به رضاعلیشاه؛ 2- سیدمحمدعلی؛ 3- شاه عظیم الدین؛ 4- سید ارتضاء.
سلطان معاصر آن جناب: آصف جاه دکنی سر سلسله سلاطین آصف جاهی حیدرآباد.

Sunday, May 13, 2007

قطب بیست و ششم: جناب شیخ محمود دکنی

اَلشّیخُ الجَلیل و المَظهَرُ الاَصیل، شیخ محمود ساکن دکن. مولد و موطن اصلی آن جناب طبق آنچه عبد الجبّار هند در کتاب تذکرة اولیاء دکن از انوارالاخبار نقل کرده، نجف اشرف بوده و اجداد آن جناب متولّی آن آستان ملائک پاسبان بوده اند.
جنابش بر اثر تقدیر پروردگار و گردش روزگار از موطن اصلی رهسپار دیار هندوستان گردیده و پس از سیر و سیاحت در نقاط مختلف آن کشور سرانجام به شهر بیدر دکن که مقرّ حضرت شمس الدّین حسینی قطب سلسله شاه نعمت اللهی بود وارد شد و چون آوازه ارشاد و هدایت و صیت بروز کرامات و خوارق عادات آن ولایت مآب را در تمام ولایت دکن بر سر هر کوی و برزن بلند دید شوق دیدار آن مرشد کامل در سینه وی مشتعل گردید و روزی با همراهان و موالیان به حضور حضرت شیخ رفت و در همان جلسه اول فریفته چهره ملکوتی و صورت نورانی وی شده، دست طلب و ارادت به دامانش زده به شرف قبول توبه و اخذ تلقین مفتخر گردید و دل در اقامت آن دیار و اعتکاف کوی آن بزرگوار بست و تا سه سال تمام از محضر پیر عالی مقدار دوری نجست و در آن مدّت با سعی تمام درِ دل را بکوفت تا عاقبت به مقصود واصل و در سیر و سلوک کامل گردید و توانائی ارشاد و راهنمائی خلق از وجناتش ظاهر شده، از حضرت شمس الدّین به دریافت منصب خلافت و اجازه جلوس بر مسند هدایت نائل آمد، آنگاه از طرف شیخ بزرگوار مأمور عزیمت حیدرآباد شد.
جنابش در اواخر سلطنت سلطان عبداللّه قطب پادشاه حیدرآباد، آن ولایت را به نور جمال خویش منوّر فرمود و بر سر کوهی که هم اکنون به کوه شاه محمود معروف است، اقامت فرموده به عبادت پروردگار اشتغال جست. حضرتش گاهی چنان از نشئه باده معرفت و زلال محبت الّهی سر مست می گردید که مدتی به حالت اغما و بیهوشی می افتاد. در افاقه یکی از این حالات فرمود که مرقد من در همین محل و بر سر همین کوه خواهد بود و اجل موعود در همین مکان خواهد رسید. و پس از چندی در سر همان کوه شالوده خانقاهی ریخت و با نهایت اهتمام شروع به ساختمان آن نمود و برای پیشرفت بیشتر کار به مزدوران و عمله جات اجرت بسیار و بیشتر از حدّ انتظار آنها مرحمت می فرمود.
اتفاقاً در همان ایّام سلطان ابوالحسن تاناشاه پادشاه آن وقت دکن مشغول ساختن قصری برای خود و بناء گنبدی بر مقبره مرشد خود موسوم به شاه راجو بود و اکثر عمله جات در آن دو بنا مشغول کار بودند و عمله کمتر پیدا می شد و کار خانقاه جناب شیخ محمود به تأنّی پیش می رفت، لذا جناب شیخ اجرت کارگران و عمله جات را دو برابر معمول مقرر فرمود. به این سبب کارگران به طرف خانقاه حضرت شیخ روآور شدند و پیشرفت ساختمان ابوالحسن شاه به توقف گرائید. شاه از این باب خشمگین شده امر کرد که عموم کارگران را اجباراً به سر ساختمان پادشاهی بیاورند. کارگران را روزها به عنف به سر کار پادشاهی می بردند ولی آنها شب ها را در عوض روز به طمع اجرت زیاد به سر بنای خانقاه رفته به کار می پرداختند و دو برابر اجرت معمولی روز اجرت می گرفتند. اما کار شب و بیدار خوابی، آنها را خسته و فرسوده می کرد و روز سر ساختمان پادشاهی به سستی و اهمال می گذراندند. از این رو تاناشاه به شدّت متغیر شد و در صدد راهی برای تعطیل کار بنّائی خانقاه بر آمد. و چون کار بنّائی شبِ خانقاه مستلزم وجود چراغ و وجود چراغ مستلزم وجود روغن سوخت بود لذا تاناشاه حکمی صادر کرد که هیچ یک از عصّاران و روغن گران حق ندارند به کسان و بستگان و کارکنان حضرت شیخ محمود روغن بفروشند که نتیجتاً کار خانقاه تعطیل شود. حضرت شیخ پس از شنیدن این قضیّه متنفر شده فرمودند: به جای روغن از آب چاه خانقاه در چراغ و مشعل ها ریخته آنها را برافروزند. و از کرامت آن جناب آب چاه به جای روغن مشتعل می شد و کارگران در روشنائی به کار ادامه می دادند، و جناب شیخ درباره تاناشاه نفرین کرده، فرمود: بنای این خانقاه به عون الهی به اتمام خواهد رسید ولی قصر تاناشاه و گنبد شاه راجو ناتمام می ماند و تاناشاه عن قریب مغلوب غالبی می شود و سلطنتش را از دست می دهد. عاقبت هم آنچنان که وی فرمود عالمگیر شاه در سال یکهزار و نود و هفت بر تاناشاه حمله کرده، هجوم آورد و قرب ده ماه وی را در کلکنده پای تخت او محاصره نمود و در سال یکهزار و نود و هشت کلکنده را مفتوح و تاناشاه را اسیر و در قلعه دولت آباد زندانی نمود که پس از چهار سال اسارت در سال یکهزار و یکصد و دوازده در زندان جان سپرد و قصر وی و گنبد شاه راجو همچنان ناتمام ماند.
خلاصه جناب شیخ محمود مرشدی کامل و عارفی واصل و شیخی صاحب کمال و رهبری فرشته خصال بود. جنابش در سیزده شعبان سال یکهزار و صد هجری خرقه تهی فرموده به سرای باقی شتافت و در همان خانقاه کوهستانی خود مدفون گردید. (در ده کیلومتری حیدرآباد در کوه میر محمود اولیاء دارای بارگاه مفصل و ساختمان زیباست لکن متأسفانه رو به خرابی است.) صاحب مشکوة النبوّه می نویسد که جناب شیخ قبر مطهّر و مرقد منوّر خود را در زمان حیات خویش ساخته و آماده کرده بود. جنابش صاحب اولادی چند بود که ارشد و اکبر آنها جناب شیخ شمس الدّین معروف به شمس مولا را به خلافت و جانشینی خویش تعیین نموده و مسند ارشاد و هدایت را به وی واگذار فرمود، رحمة اللّه علیه رحمة واسعه.

Thursday, May 10, 2007

قطب نوزدهم: میرکمال الدین عطیة الله اول

جناب میرکمال عطیه الله اول خلیفه و جانشین پدر بزرگوارش شاه حبیب الدّین محب اللّه اوّل است. (مقبره ایشان در بیدر که فاصله آن از حیدرآباد یکصدوسی کیلومتر است، واقع است.) و پس از آن جناب قطب بیستم میرشاه برهان الدّین خلیل اللّه دوم عهده دار ارشاد عباد گردید. و بعد ازوی قطب بیست و یکم میرشاه شمس الدّین محمد اول طبق امر میرشاه برهان الدّین بر مسند خلافت آن جناب جلوس و به هدایت عباد اشتغال ورزید. و پس از انقضاء زمان آن جناب قطب بیست و دوم جناب میر شاه حبیب الدّین محبّ اللّه دوّم به رتبه ارشاد و دستگیری خلایق نائل آمد. و چون آن جناب مدّت مقرر حیات را به نهایت رساند خلافت خود و هدایت خلق را به قطب بیست و سوم میر شاه شمس الدّین محمد دوّم واگذار فرمود. و آن جناب پس از خود قطب بیست و چهارم میرشاه کمال الدّین عطیه اللّه دوّم را به جانشینی خود منصوب فرمود. و جناب میرشاه کمال الدّین دوّم منصب خلافت و هدایت را بعد از خود به قطب بیست و پنجم میر شاه شمس الدّین محمّد سوّم تفیص فرمود. (مقبره ایشان در بیدر که فاصله آن از حیدرآباد یکصدوسی کیلومتر است، واقع است.) و آن جناب قطب بیست و ششم جناب شیخ محمود دکنی را به جانشینی خود و راهنمائی عباد منصوب فرمود. و جناب شیخ محمود قطب بیست و هفتم شیخ شمس الدّین دکنی را به منصب خلافت خود و ارشاد عباد تعیین فرمود. و جناب شیخ شمس الدّین بیست و هفتمین قطب سلسله معروفیه است.
و چون این بزرگواران همه در هندوستان توطّن داشته و در زمان سعادت اقتران آنها ایران تحت نفوذ و هدایت معنوی و سلطه سلطنت ظاهری سلسله صفویّه بوده و روابطی هم بین هندوستان و ایران وجود نداشته، لذا شرح حال بعضی از این بزرگواران در هیچ یک از تألیفات ایرانِ زمان معاصرشان و نه بعدها ثبت و ضبط نشده، و نویسنده با تمام جدیت و کوشش خود متأسفانه شرح حال چند نفر از آنان را در هیچ جا ندیده، حتی از دوستان هندوستان در این باره کمک خواستم و تا این تاریخ به نتیجه نرسیده امیدوار از باطن خود آن بزرگوارانم که بعداً موفق شده، شرح حالی از هر یک تهیه و ضمیمه این اوراق نمایم و اینک به شرح قطب بیست و ششم جناب شیخ محمود دکنی می پردازیم.

قطب بیستم: میر شاه برهان الدّین خلیل اللّه دوّم
قطب بیست و یکم: میر شاه شمس الدّین محمد اوّل
قطب بیست و دوم: میر شاه حبیب الدّین محبّ اللّه دوّم
قطب بیست و سوم: میر شاه شمس الدّین محمد دوّم
قطب بیست و چهارم: میر شاه کمال الدّین عطیه اللّه دوّم
قطب بیست و پنجم: میر شاه شمس الدّین محمد سوّم

Monday, May 7, 2007

قطب هجدهم: شاه حبیب الدین محب الله اول

اَلسّالِکُ اَلاَکْمَل و العالِمُ الاَجَلّ، جناب میرشاه حبیب الدّین محب الله اول. وی چهارمین فرزند شاه خلیل الله بن شاه نعمت الله و جانشین و خلیفه پدر بزرگوارش می باشد. اولین دفعه که پس از تولّد، وی را خدمت جدّش شاه نعمت الله بردند درباره اش فرمود:

محب الله من ای نور دیده--خلیل الله را مهمان رسیده
به سی سال و به سی ماه و به سی روز--بماند او به اخلاق حمیده

جنابش چنانکه در حالات پدر بزرگوارش گذشت، در خدمت پدر به دکن رفت. سلطان احمدشاه دکنی ارادت کاملی ظاهر نموده نوه خود را که صبیه شاهزاده علاء الدّین بود به حباله نکاح وی درآورد. جنابش در دکن رحل اقامت افکنده ساکن آن دیار گردید و در سنه هشتصد و شصت پدر بزرگوارش خرقه تهی کرد و جانشینی و خلافت خود و احیای سلسله علیه را به وی واگذار فرمود.
وی پس از پدر عهده دار امور طریقت شده، خانقاهی در قرب احمدآباد بیدر بنا کرده جنابش با آنکه داماد شاه و سلطان وقت بود، از آثار تقرّب بارگاه سلطنت هیچ گاه چیزی و اثری با وی نبود. کوشش جنابش در ترویج شریعت و تقویم طریقت بی نهایت بود. سلسله نعمت اللهی در زمان تمکن وی بر مسند ارشاد رونقی جدید و بهائی تازه یافت. وضع رفتار و حسن سلوک وقار و هیبتش طوری بود که سلطان همایون بهمنی را که در ظلم و بیداد معروف و به بی باکی و جسارت موصوف بود، مجال تعدّی و بی ادبی و آزار جناب نبود. حضرتشاه حبیب الدّین محب الله در میدان غزوه و جهاد نیز چون در کنج خلوت و ریاضت و صحنه ارشاد شجاع و دلیر و پیروز می بود و در جهاد اصغر نیز چون جهاد اکبر همیشه غالب و فاتح بود. در نبردهائی که به عنوان غزوه با کفار آن سامان روی می داد، بسی دلاوری و مردانگی از خود نشان می داد. هنگامی که نظام شاه بهمنی با راجه های چنگیز و اورسیه (اوریا) مشغول محاربه بود، حضرتش که به قصد جهاد با وی همراه بود با یکصد و شصت سوار مسلح از لشکر جدا شده بر مقدّم کافران که ده هزار پیاده و چهل هزار سواره بودند تاخت و از صبحگاه تا نیمه روز مشغول نبرد بود تا شاهد پیروزی را در آغوش گرفت. در زمان جلوس محمدشاه بهمنی بر اریکه سلطنت، شاه محبّ الله و شاه جبیب الله که افضل مشایخ وقت بودند فاتحه خیر خوانده، تاج بهمنی را بر سر محمود شاه بهمنی گذاردند. بالاخره حضرت محب الله در زمان سلطنت شاه محمود در سال نهصد و چهارده در دکن رحلت فرموده، در آرامگاه پدر بزرگوارش مدفون گردید. گویند وی در مدت زندگانی دارای هفتاد و سه فرزند شد که چهل و یک نفر در صغر سن از دنیا رفتند و هفده پسر و پانزده دختر به کمال رسیدند که یکی از اولاد امجادش جناب میرکمال الدّین عطیه الله خلیفه و جانشین وی می باشد. مدت تمکن وی بر مسند ارشاد پنجاه و چهار سال بوده است.
مشاهیر معاصرین آن جناب از علماء و فقهاء: 1- مولانا عبدالرحمن جامی؛ 2- مولانا کمال الدّین حسین بن علی الواعظ کاشفی هروی؛ 3- قاضی کمال الدّین حسین میبدی؛ 4- جلال الدّین محمد دوانی.
از عرفا و مشایخ طریقت: 1- سید جلال الدّین معروف به شیخ چند آذر هندوستان؛ 2- خواجه مؤید مهنه ای از احفاد سلطان ابوسعید؛ 3- خواجه یوسف برهان از احفاد شیخ احمد جام؛ 4- خواجه ناصرالدین عبدالله نقشبندی؛ 5- شاه قاسم نوربخش؛ 6- شاه طاهر دکنی؛ 7- شیخ قطب الدّین یحیی.
از سلاطین و امراء: در هندوستان: 1- یوسف عادل شاه هندی؛ 2- سلطان محمد شاه بهمنی.
در ایران: 1- سلطان ابوسعید سلطان محمدبن میرانشاه؛ 2- میرزا بابربن عمر شیخ بن سلطان ابوسعید؛ 3- سلطان احمد بن سلطان ابوسعید.
شعرا و حکما: 1- میرزا ابوالقاسم میرفندرسکی؛ 2- اهلی شاعر شیرازی؛ 3- بنائی شاعر؛ 4- هاتفی شاعر.

Friday, May 4, 2007

قطب هفدهم: شاه برهان الدین خلیل الله

اَلعارِفُ بِاَمرالله و مَجْلی اسرارِالله، جناب میرشاه برهان الدّین خلیل الله. یگانه فرزند برومند حضرت شاه نعمت الله و خلیفه و جانشین آن جناب است. وی در کوه بنان کرمان در سال هفتصد و هفتاد و پنج هجری متولد شده. جناب شاه نعمت الله درباره تولد وی فرموده است:

از قضای خدای عزّوجل -- حیّ قیوم و قادر سبحان
نیم ساعت گذشته بود از روز -- روز آدینه در مه شعبان
یازدهم بد ز ماه وقت شریف -- ماه در حوت و مهر در میزان
پنج و هفتاد و هفتصد از سال -- رفته در کهبنان که ناگاهان
میر برهان دین خلیل الله -- آمد از غیب بنده را مهمان
خیر مقدم برآمد از عالم -- مرحبائی شنیدم از یاران
کسب او باد علم ربّانی -- حاصلش باد عمر جاویدان

وی ذاتاً از اوان کودکی گرم خو و مهربان و زود اُنس بود به حدّی که هر کس را می دید اظهار مهر و علاقه به وی می کرد، وجود گرامیش بی نهایت مورد توجه و علاقه پدر بزرگوارش بود که از کثرت علاقه درباره اش فرموده:

ای به نور روی تو روشن دو چشم جان من -- ای خلیل الله من فرزند من برهان من
شمع بزم جان من از نور رویت روشن است--باد روشن دائماً چشم و چراغ جان من
مدت هفتاد سال از عمر من بگذشته است--حاصل عمرم توئی ای عمر جاویدان من
یادگار نعمت الله قره العین رسول--نسل طه آل یاسین سایه سلطان من

جناب شاه خلیل الله علوم ظاهری را در خدمت ارادتمندان پدر تحصیل و معارف باطنی و عوامل سیر و سلوک را در ظلّ تربیت پدر تکمیل نموده، از فیوضات باطنه پدر بهر ور گردیده، مدارج کمال را طی نمود تا به سمت خلیفه الخلفائی و جانشینی پدر بزرگوارش نایل آمده پس از رحلت پدر بزرگوارش طبق اجازه و امر پدر ارشاد طالبان و هدایت جویندگان راه حق را به عهده گرفت و در آن هنگام پنجاه و نه سال از عمر وی گذشته بود. حضرت شاه نعمت الله خطاب به وی فرموده بود که:

رهرو و میر ما خلیل الله -- در همه راه با همه همراه
جمع کن رهروان و خوش میگو -- وحده لاالّه الاَهو

چون صیت جلوس وی بر مسند ارشاد به دور و نزدیک رسید، از هر شهر و دیار فقرا و دراویش برای تجدید بیعت و اخذ شرافت روی به درگاهش نهادند. چون حاکم کرمان از هجوم خلایق و ازدحام عام به درگاه وی مستحضر شد، متوحش شده شرحی از کثرت هواداران و ارادتمندان و مبالغه در باب ثروت آن جناب به سلطان وقت شاهرخ تیموری نگاشته اضطراب خود را آشکار کرد، به طوری که شاهرخ نیز نگران شده آن حضرت را محرمانه به دارالسلطنه هرات احضار نمود. وی حسب الامر سلطان به هرات رفته، مدتی در آن بلاد توقف فرمود. گویند که هر وقت حضرت شاه خلیل الله به دربار شاهی می رفت در محفه ای می نشست و تا داخل بارگاه می رفت و چون وارد می شد با سلطان بر یک مسند جلوس می فرمود. امیری از اعاظم امرای شاهی به نام فیروز شاه که غالباً در محضر شاهی بود و بر حضرت شاه خلیل الله به شدّت حسد می ورزید، نوبتی در محضر سلطان به آن حضرت گفت: مخدوما، مرا در خاطر بر رفتار شما سه اعتراض است: اول آنکه پادشاه جهان سلطان و اولی الامر است و تعظیم اولی الامر بر کافّه مسلمانان واجب است و شما با محفّه به بارگاه سلطان می آئید. دوم آنکه بدون رعایت رتبه پادشاهی در پهلوی شاه روی مسند جلوس می فرمائید. سوم آنکه مالیات املاک کرمان را به مأمور شاهی نمی پردازید. آن حضرت در جواب فرمود که سلطان از پدر تاجدارش حضرت صاحب قرآن و الاتر نخواهد بود و پدر من بر درگاه آن پادشاه با محفّه می رفت، حتّی یک دفعه هم این بیت را برای آن پادشاه انشاء فرموده:

مُلک من عالمی است بی پایان -- و آن تو از ختاست تا شیراز

و اما جلوس من با پادشاه در مسند: من از پدر خود شنیدم که فرمود در حدیث نبوی وارد است که هر کسی را این دغدغه در سر باشد که فرزندان من باید در حضور او بایستد به تحقیق حرام زاده است، و من به پاکی نطفه و حلال زادگی سلطان یقین دارم. اما خراج املاک کرمان: منازعت یزید و جدم حسین (ع) بر سر همین چیزها بود. اکنون هم هر چه تو از املاک من خواستاری به تو واگذار نمودم برو تصرف نما. شاهرخ به آن امیر تغیّر نموده، فرمود: تو را به این فضولی ها چه کار؟ و از حضرتش عذرخواهی نمود.
وی را در هندوستان نیز سرسپردگان و مریدان از هر طبقه بسیار بود، چنانکه یکی از راجه های هندی کرسیئی برای آن حضرت فرستاده که پایه به آن طلا و مرصع به جواهر بود که عیناً آن را با تسبیحی از یاقوت و تحف دیگر برای شاهرخ مرحمت فرمود. بایسنقر میرزا فرزند ارشد شاهرخ میرزا ارادتخاصی به حضرتش داشته است، چنانچه وقتی در مجلس هنگام دست شستن آن حضرت شاهزاده شخصاً طشت و آفتابه ای به حضورش آورد. بالاخره چون مدتی از توقف حضرتش در هرات گذشت با موافقت شاهرخ به کرمان عزیمت فرمود، پس ازچندی فرزند خود شاه شمس الدّین محمد را به نمایندگی خود در ماهان تعیین و امور آستانه ماهان را به وی واگذار و خود با دو فرزند دیگر شاه محب الدّین حبیب الله و شاه حبیب الدّین محب الله عازم دکن شد. شاه نور الله فرزند دیگر وی که از چندی قبل در دگن بود مهیای استقبال از پدر بزرگوارش گردید، ولی سلطان دکن، سلطان احمدشاه بهمنی به واسطه گرفتاری جنگ با هنود شخصاً از استقبال معذور بود، لذا عده ی از اشراف و اکابر را در معیّت شاه نورالله به استقبال فرستاد. آنان هنگام شرفیابی به حضور شاه خلیل الله اضطراب خاطر سلطان را به واسطه هجوم هنود به عرض رسانیدند. آن جناب هنگام حرکت قبلی خواسته، محفّه بر آن بسته سوار شد و به طرف رزمگاه دو سپاه رفت و به عزم جنگ و غزا بر لشکر کفار تاخت، هنود چون جنابش را دیدند از سطوت ملکوتی وی مضطرب و متحیر شدند. مرتاضی که در میان هنود بود فریاد برآورد که مردی که بر آن فیل سوار است دارای جنبه ملکوتی و رتبه روحانی است و ما را یارای جنگ و غلبه بر او نیست. کفار از گفته وی مرعوب و فرار بر قرار اختیار نمودند، و سلطان احمد از آن مخمصه خلاصی یافت و بر دست شاه خلیل الله بوسه ها داده، آن حضرت را با عزت و احترام وارد دکن نمود، و منزل و لوازم آسایش وی همراهان را از هر جهت فراهم آورد و حضرتش تا هنگام رحلت در دکن توفق فرمود.
جناب شاه خلیل الله را چهار فرزند برومند بود: 1- شاه نورالله؛ 2- میرشمس الدّین محمد؛ 3- میرمحب الدّین حبیب الله؛ 4- میرحبیب الدّین محبّ الله.
شاه نورالله فرزند ارشد وی قبل از عزیمت پدر بزرگوارش به دکن به آن ولایت رفت و سلطان احمد از وی به اعزاز تمام استقبال و پذیرائی نموده، وی را بر همه عظمای شهر حتّی اولاد سیّد محمد گیسودراز مقدم می داشت. وی تا آخر حیات در دکن مقیم و در همانجا وفات یافت (مقبره ایشان در شهر بیدر می باشد که فاصله آن از حیدرآباد یکصد و سی کیلومتر است و گنبد و صحن مفصل زیبا دارد، لیکن مخروبه شده است). دومین فرزند شاه شمس الدّین را پدر هنگام عزیمت دکن در ماهان گذاشت و امور دنباله و آستانه را به وی محول نمود، و آن جناب پدر شاه تقی الدّین ثانی قطب بیست و دوم سلسله نعمت اللّهی استکه شاه خلیل الله ثانی فرزند شاه تقی الدّین است. سومین فرزند جناب شاه خلیل الله، محب الدین حبیب الله است که موقع تولد وی جدش حضرت شاه نعمت الله درباره وی فرمود: «شاه السند و شهیدالهند» و همین طور هم شد زیرا وی زمان اختلال اوضاع سلطنتی سلطان احمد بهمنی و اختلاف آنان با هنود در محاربات شرکت نمود، عاقبت در قلعه ای موسوم به بیجارپور شربت نوشید. چهارمین فرزند شاه خلیل الله حضرت شاه حبیب الدّین محب الله است که به خلافت و جانشینی پدر بزرگوارش نائل آمد و بر مسند قطبیت پس از پدرش نشست. جناب شاه خلیل الله در سال هشتصد و شصت در دکن رحلت و خلافت خود و امور سلسله را به فرزند ارجمندش جناب شاه حبیب الدّین محبّ الله محوّل فرمود. مدت تمکّن وی بر مسند ارشاد بیست و شش سال و سنین عمر وی بالغ بر هشتاد و پنج سال بود.
مشاهیر معاصرین آن جناب از علماء و فقهاء:
از علماء شیعه: 1- شیخ ناصربن ابراهیم عاملی غنیاثی صاحب حواشی علام؛ 2- ابن ابی جمهور شیخ محمدبن علی بن ابراهیم بن ابی جمهور؛ 3-ابوالعباس احمدبن فهد حلّی مشهور به ابن فهد.
از اهل سنت: 1- ابن حجر عسقلانی؛ 2- احمدبن علی ملقب به شهاب الدّین؛ 3- مقریزی احمد بن علی بن عبدالقادر ملقب به تقی الدّین.
از عرفا و مشایخ عظام:
1- شیخ جلال الدّین مشهور به شیخ چندا؛ 2- خواجه مؤید مهنه ای؛ 3- خواجه شمس الدّین محمد از احفاد سلطان ابویزید بسطامی؛ 4- شمس الدّین محمد شادکامی؛ 5- شمس الدّین محمد روجی؛ 6- کمال الدّین عبدالرازق سمرقندی؛ 7- شیخ مودود لاری.
از سلاطین و امراء در ایران و هندوستان:
در هند: 1- نظام شاه بهمنی؛ 2- سلطان محمود بهمنی.
در ایران: 1- میرزا شاهرخ بن امیرتیمور؛ 2- میرزا الغ بیک بن شاهرخ؛ 3- میرزا شاه محمودبن بایسنقر.
از شعرا و حکماء:
1- مولانا طوطی شاعر؛ 2- سیمی شاعر؛ 3- شیخ محمد جامی شاعر برادر عبدالرحمن جامی؛ 4- مولانا لطفی شاعر؛ 5- شرف الدّین علی یزیدی ادیب و شاعر.

Tuesday, May 1, 2007

قطب شانزدهم: شاه نعمت الله ولی

رَئیس السّلسله و اَبُ و سیّدالطریقه، العالم العلیّ جناب سیّد شاه نعمت الله ولی. نام مبارکش سیّد نعمت الله فرزند عبدالله، به طوری که خود آن جناب نظماً فرموده است نسب جسمانی وی به بیست واسطه به حضرت رسول (ص) می رسد که می فرماید:

نعمت اللّهم وز آل رسول -- محرم عارفان ربانی
قرة العین میر عبدالله -- مرشد وقت و پیر نورانی
پدر او محمد آن سید -- که نبودش به هیچ رو ثانی
باز سلطان اولیاء جهان -- میر عبدالله است تا دانی

تا که آخر فرماید:

بیستم جد من رسول خداست -- آشکار است نیست پنهانی

پدرش سید عبدالله از حلب به کیج و مکران آمد و پس از مدتی توقف در مکران با خوانین شبانکاره فارس وصلت نمود و به این سبب عزیمت کوه بنان کرمان کرده در آنجا متوقف شد. ولادت حضرت شاه نعمت الله در کوه بنان در سال هفتصد و سی و یک روی داده که منسوب به خود آن جناب است که فرموده «تاریخ تولد من ذال منقوط است». جنابش پس از تحصیل علوم ظاهری نزد عده ای از فضلا و علماء از قبیل شیخ شمس الدّین مکّی و سیدجلال الدّین خوارزمی و قاضی عضدالدّین و شیخ رکن الدّین شیرازی و تکمیل فضایل صوری، طالب کمالات باطنی گردیده و به صحبت اولیاء الله روی آورده هر جا نشانی از بزرگی و شیخی می یافت بی درنگ به آن سو می شتافت و در وادی طلب مسافرتها نموده ریاضتها کشیده و رنج ها دیده است. حضرت شاه پس از گردش ایران به مسافرت ممالک توران و دیار عرب پرداخت و به صحبت بسیاری از مشایخ عظام و عرفای والامقام عصر خود از قبیل سیدحسین اخلاطی در مصر و قطب الدّین رازی در مکّه و غیره رسیده. ولی از ملاقات و مصاحبت آنان چهره مقصود بر وی نمودار نگردید تا اینکه در مکّه معظّمه شرف حضور جناب شیخ عبدالله یافعی را دریافت و در خدمت وی مقصود را حاصل دید. آنگاه به امر آن جناب مدت هفت سال مشغول ریاضات و مجاهدات مختلفه گردید. چنانکه گاهی به خدمت شبانی مأمور می شد تا مراتب سلوک را طی، و به ذروه کمال رسید و به دریافت اجازه ارشاد و تلقین عباد مفتخر گردیده و به اشاره جناب شیخ عبدالله به وطن مألوف بازگردید. جنابش در مراجعت از مکّه از خطّه ماوراءالنهر عزیمت ایران فرمود و در شهر سبز نزدیک سمرقند چندی توقف نمود و در کوههای آنجا اربعیناتی به پایان برد و در آن ولایت جمعی کثیر و جمّی غفیر دست ارادت به دامان حضرتش زده شرف توبه و تلقین یافتند. گویند عدّه ارادتمندان وی در توران و خوارزم قرب صدهزار نفر شدند از این رو بعضی از مفسدین ومغرضین از جمله امیر کلال بخاری که منسوب به سلسله نقشبندیه بود، به امیر تیمور پادشاه وقت عرضه داشت که جناب سیّد با این عدّه کثیر که ارادتش می ورزند اگر داعیه کند مجال مقاومت بود! امیر تیمور به ملاقات جناب شاه آمد عرض کرد: این ملک موطن شما نیست منسب چنان است که به سمت دیگر عزیمت فرمائید. جناب شاه به مراقبه سپس فرمود: می رویم ولی پس ازخوردن نان و حلوای فوت امیر کلال! و همانطور هم شد زیرا هنگام حرکت از سمرقند نان و حلوای فوت امیر کلال را آوردند، حضرتش لقمه ای تناول فرموده و حرکت نمود. به هر حال جناب شاه از سمرقند به طرف مرو روانه و از آنجا به مشهد مقدس حضرت رضا(ع) مشرف گردید و یک اربعین در آنجا بسر آورده متوجه هرات گردید و در آن بلد به پیروی از سنت جد بزرگوارش صبیه میرعمادالدّین حمزه حسینی را به حباله نکاح درآورد و پس از مدتی توقف از هرات متوجه مولد خود کوه بنان گردیده در آنجا نزول اجلال کرد. در کوه بنان خداوند فرزند ارجمندش شاه خلیل الله را به وی عطا فرمود. پس از هفت سال توقف در کوه بنان دیدن یزد میل کرد. به آن صوب مسافرت نمود، و در تفت یزد مقام کرد و طرح خانقاه و عمارتی آنجا ریخت و آسیائی و باغی احداث نموده پس از مدتی توقف در تفت عزیمت کرمان فرمود و از کرمان روزی برای تفرج به سرآسیاب ماهان تشریف فرما شد، گویند پیرزالی سفره نانی و کاسه ماستی از سر اخلاص حضور وی آورده استدعا نمود که وی در ماهان رحل اقامت افکند. آن جناب قبول فرموده ساکن ماهان گردید و تا اخر عمر ساکن همانجا بود.
سرسپردگان و راه یافتگان بر دست وی بیرون از شمار و مشایخ و بزرگانی که به درک صحبت وی رسیده و از برکات انفاس قدسیه اش بهره مند گردیده اند بسیار است که به نام عده ای در ذکر معاصرین وی اشاره می شود. تألیفاتی و رسالات علمی و عرفانی و ادبی حضرتش به فارسی و عربی بیش از سیصد رساله و تصنیف کوچک و بزرگ و یوان اشعار شورانگیز و غزلیات شوق آمیزش بی نیاز از تعریف و توصیف است. در قصیده منسوب به آن حضرت که با مطلع «قدرت کردگار می بینم» شروع می شود بسیاری از وقایع و اخبار آینده در آن اشاره شده که مشهور و معروف است. حضرتش متجاوز از یکصد سال عمر یافت و هفتاد و چهار سال آن را مستقلاً بر مسند قطبیت و ارشاد عباد متکی و به هدایت طالبان حقیقت اشتغال داشت. در سال هشتصد و سی و چهار خلافت و جانشینی خود را به فرزند ارجمندش سید برهان الدّین خلیل الله تفویض و وی را مأمور تربیت سالکان و مراقبت و حفاظت خانقاه و مریدان فرمود و خود رخت به عالم بقا کشید و در ماهان درمزار متبرکی که الان مطاف عارفان و درویشان است مدفون گردید رحمه الله علیه.
مشاهیر معاصرین آن جناب از مشایخ و بزرگان عرفا:
1- میر سید علی همدانی؛ 2- خواجه اسحق ختلانی؛ 3- پیر جمال الدّین اردستانی؛ 4- شاه قاسم انوار؛ 5- شیخ صدر الدّین اردبیلی؛ 6- خواجه بهاء الدّین نقشبندی؛ 7- خواجه محمّد پارسا؛ 8- خواجه ابونصر پارسا؛ 9- مولانا نظام الدّین خاموشی؛ 10- جلال الدّین یوسف اوبهی؛ 11- خواجه علاء الدّین چشتی؛ 12- نور الدّین حافظ ابرو؛ 13- سید محمد نوربخش؛ 14- شیخ زین العابدین ابوبکر خوافی؛ 15- سید نظام الدّین محمود ملقب به داعی اللّه.

از علماء و فقهاء:
1- ابوعبداللّه شمس الدّین محمّد بن مکّی معروف به شیخ شهید اول؛ 2- شیخ رکن الدّین شیرازی؛ 3- سید جلال الدّین خوارزمی؛ 4- عبدالرّحمن بن رکن الدّین معروف به قاینی عضد الدّین؛ 5- سید علی بن محمد بن علی شهیر به میرسیّد شریف جرجانی؛ 6- خواجه افضل الدّین محمد صدرترکه اصفهانی؛ 7- مشرّف الدّین اسمعیل بن ابی بکرشافعی مشهوربه ابن الحرمین؛ 8- احمد بن محمد بن فهد حلّی مؤلف عدّه الدّاعی که از بزرگان فقهای شیعه است و در تصوّف او نیز شک و اختلافی نیست.

از سلاطین و امراء:
امیر تیمور گورکانی و پسرش شاهرخ میرزا.از شعرا و حکما: 1- باباسودائی ابیوردی؛ 2- شیخ شرف الدّین علی یزدی؛ 3- محمد شیرین مغربی؛ 4- شیخ ابواسحق معروف به شیخ اطعمه؛ 5- میر مختوم شیرازی شاعر.
چون به ذکر فرمایشات شورانگیز و کلمات حقایق آمیز آن حضرت با بودن تألیفات و رسائل وی که حاوی همه قسم مطالب و معارف و دقایق و نصایح است در اینجا احتیاج نیست و این مختصر گنجایش حتّی شمّه ای از افاضات عالیه و فراوان آن حضرت را ندارد، لذا از وروددر آن باب صرف نظر شده خواهندگان را به تألیفات دقیقه آن حضرت ارجاع می دهد و فقط به ذکر چند کرامت از وجود فایض الجودش اکتفا می ورزد:
مشهورترین کرامت آن جناب که در همه تذکره هائی که شرح حال ایشان را نوشته، ذکر شده همان قضیه آن حضرت با امیر تیمور و ظهور مصداق «گر جهان را خون بگیرد مال مال، کی خورد مرد خدا الاّ حلال» است، که شرح آن چنین است که چون هجوم خلایق به ورود در سلک ارادتمندان حضرت شاه و ازدحام عام برای توبه و تلقین به حضورش به سمع امیر تیمور رسید، از کثرت مریدان و رغبت مردمان به تشرّف حضور آن جناب ترسیده حضرتش را به هرات طلبید. وی حسب الامر سلطان عازم هرات شد و برای مدتّی در آنجا رحل اقامت افکنده همواره به کار خویش که نشر علوم ظاهر و بسط و ظهور کمالات باطنی بود مشغول و در هدایت خلق کماکان سعی بلیغ مبذول می فرمود، چنانکه جمعی از امراء سلطان نیز بدائره ارادت آن حضرت وارد شدند و به مراسم خدمت قیام داشتند، و با اینکه خود سلطان هم غالباً حضورش شرفیاب و از برکات مصاحبت آن حضرت مستفیض می شد مع ذلک به سبب استغنائی که طبعاً آن حضرت در سلوک با سلطان ظاهر می فرمود غبار کدورتی بر خاطر سلطان نشسته بود، و ظاهراً همین غبار کدورت باعث شد که امیر تیمور چنین سؤال معترضانه و در تعقیب آن چنان امتحان مغرضانه ای از حضرتش بنماید که روزی در هنگام مصاحبه با آن جناب عرض کرد که: با آنکه شما به ولایت معروف و به زهد و تقوی موصوف هستید چگونه است که می بینم با امرای دولت من و محتشمان اردو مصاحبت و مجالست و در اکل و شرب با آنها مشارکت می فرمائید و از لقمه های شبهه ناک بی پروا تناول می نمائید؟ آن حضرت در جواب تبسمی فرموده گفت:
گر بگیرد خون جهان را مال مال -- کی خورد مرد خدا الاّ حلال؟
البتّه این جواب وی را قانع نکرد و پسند خاطر وی نیفتاد بلکه ممدّ اعتراض و مؤید بدبینی حتّی تکدّر خاطر وی گردید، از این رو در مقام امتحان آن حضرت برآمده و محرمانه به خوانسالار خود دستور داد که فردا برّه ای به طریق ظلم و جور از مظلومی ناتوان گرفته به طبّاخ دهد که از آن اقسام اطعمه ساخته موقع نهار بر سرسفره وی گذارد، و ضمناً از حضرت شاه استدعا نمود که نهار فردا را در مصاحبت وی صرف نمایند. خوانسالار به فرموده عمل نمود و از پیره زنی نحیف برّه ای به جبر گرفته به طبّاخ داد، وی نیز انواع اطعمه ساخته بر سفره سلطان گذارد، چون سلطان به اتّفاق حضرت شاه ولی به سفره نشستند،سلطان به تواضع تمام ازهرقسم غذای مطبوخ برّه مزبور تقدیم حضرتش می نمود و وی بسم اللّه گفته میل می فرمود. پس از خاتمه ناهار سلطان گفت این چه حالت است که می بینم ، غذائی که می دانم بی شبهه حرام است بدون تأمل میل فرمودید و حلال دانستید؟! آنگاه ماجرای برّه گرفتن از پیره زن را مشروحاً عرض کرد. آن حضرت فرمود بهتر است تحقیق و تفتیش بیشتری در این باب بفرمائید که شاید حکمتی در آن نهفته باشد. سلطان دستور داد پیره زال صاحب برّه را به مجلس حاضر کرده شرح قضیه را از وی سؤال نمود. پیره زال گفت: ای شاهِ جهان فرزندی دارم که به سرخس به جلاّب کشی رفته بود و مدتی از وی بی اطلاع بودم و اخبار اضطراب آمیز و وحشت خیز از وی می شنیدم، نذر کردم که اگر به سلامت بازآید برّه ای نیاز خدمت سیّد نعمت اللّه نمایم، روز گذشته پسرم به سلامت بازآمد، طبق نذر خود برّه ای به خدمت سیّد می بردم که غلامان سلطان آن را به عنف و جبر از من گرفته و به مطبخ شاهی آوردند و به زاری من اعتنائی نکردند. شاه از شنیدن این سخن شرمسار و منفعل شده از حضور مبارکش عذرخواهی نموده خواستار عفو گردید، آنگاه رخصت داد که حضرتش به وطن مألوف مراجعت فرماید.
دیگر آنکه در مسافرت مصر با چند نفر از اصحاب به ملاقات میرسیّد حسین اخلاطی تشریف می برد، هنگامی که به قرب محل می رسند، میر حسین آگاه شده به ملازم خود دستور می دهد که جناب شاه و اصحاب را در صفّه ای که نزدیک خلوت وی است وارد کنند و قبل از ورود طبقی نُقل آنجا جهت ایشان می فرستد. جناب شاه پس از ورود مختصر تأملی نموده می فرمایند بهتر است به محلی دیگر برویم و از صفّه بیرون می روند، بلافاصله سقف فرو می ریزد و همه متعجب می شوند. سپس سیّد حسین از خلوت بیرون آمده در غرفه ای که مشرف به رود نیل بوده با جناب شاه ملاقات و خلوت می نماید. میر می گوید می خواهم از حالات شما بهره مند شوم. جنابشاه می فرماید ما نیز همین تقاضا را ازشما داریم. میر سیّد حسین از علوم غریبه مثل کیمیا و لیمیا و سیمیا رمزی برایشان ظاهر کرد و دریچه ای که به طرف رود بود گشود و آب رود را در نظر حضرت شاه به چندین قسم نمایش داد. حضرت شاه فرمود ما را از این قسم حالات نیست مدّعا و دعوی ما کیمیای فقر محمّدی است، و از خلوت بیرون تشریف آورده مراجعت می فرمایند، پس از قطع مسافتی حقّه ای سر بسته و ممهور به وسیله درویشی برای سیّد حسین می فرستد، چون سیّد حسین سر حقّه را می گشاید قدری پنبه و آتش در آن می بیند. متعجب شده، می گوید، افسوس که قدر صحبت نعمت اللّه را ندانستم.دیگر آنکه درویشی که حقّه ارسالی را برای سیّد حسین می برده در راه به خاطرش رسید که کاش حضرت سیّد چند روزی در صحبت میر سیّد حسین توقف می فرمود که ما از عمل کیمیا بهره ور شده از فقر و فاقه خلاص می شدیم، چون به خدمت آن حضرت برگشت آن حضرت سنگ ریزه ای از زمین برداشته پیش وی انداخته، فرمود: این سنگ را نزد جواهر فروش برده قیمت آن تعیین کن و باز گرفته بیاور. چون آن درویش سنگ ریزه را به جواهری برد ، جواهری پاره ای لعل دید که در عمر خود ندیده بود، آن را یکهزار درهم قیمت کرد، درویش سنگ را گرفته حضور حضرت شاه آورد و حضرت شاه امر کرد سنگ لعل شده را صلایه نموده شربتی بساختند و به هر درویش جرعه ای از آن چشانید. دیگر آنکه در مصر به مغازه ای وارد شد که در آن مغازه مجذوبی مسکن داشت بابا حاج علی نام که همیشه در پیش او آتش بدون مدد خارج می سوخت و از او حالات غریبه بسیار سر می زد و خلق مصر اعتقاد عظیمی به او داشتند. آن حضرت پس از آنکه آن درویش را دریافت از خود غایب گردید، متوجّه حال او شد. چون از آن توجه باز آمد درویش مجذوب را در روی افتاده و آتش را خاکستر گردیده یافت. پس از زمانی درویش به هوش آمد. دست ارادت به دامن آن جناب زده در سلک ارادتمندان درآمده ملازم حضرت بود و پس از مرگ نزدیک ماهان مدفون گردید.
و نیز در نامه دانشوران آورده که حضرت در سفری که از یزد از راه بافق متوجه کوه بنان بود چون به منزل چاره قادر رسید کاروانی را دید که آنجا بار انداخته اند، هنگام حرکت کاروان عده ای قطّاع الطّریق که کمین گرفته بودند به میان قافله ریخته تمام اهل قافله را دست بسته انداختند. آنگاه متوجّه آن حضرت شدند تا وی را نیز گرفتار کنند وی به جانب ایشان نگاهی تند و نظری غضب آلود انداخت، حرکت از دست و پای دزدان رفته و دست و پای اهل قافله نیز باز شد. اهل قافله دزدان را دست بسته به حضور شاه آوردند، جنابش از روی عطوفت دزدان را نصیحت و ارشاد فرموده، از آن فعل قبیح توجّه داد و به گشودن دست آنان اشارت فرمود، و قافله به سلامت از آن منزل گذشتند.
در اول توقف آن حضرت در ماهان سلطان احمد شاه هندی که ارادت کامل به مشایخ و بزرگان طریقت داشت، صیت کمالات و آوازه کشف و کرامات حضرتش را شنیده، چند نفر از علماء و صلحا را با تحف و هدایای شاهانه حضور آن حضرت روانه و استدعای دعای خیر و طلب همّت نمود. حضرت شاه آنها را مورد لطف و عنایت قرار داده و هنگام مراجعت آنها یکی از مریدان مقرّب خود موسوم به ملاّ قطبالدّین کرمانی را همراه آنها به دکن روانه کرده و با وی تاج سبز دوازده ترکی برای سلطان احمد مرحمت فرمود. در همان ایّام احمد شاه در هندوستان با خصمی به نام فیروز شاه مشغول جنگ و جدال بوده و در خواب دیده بود که شخصی تاج دوازده ترکی به وی داده، گفت: این تاج شاهی است که بزرگی گوشه نشین و تاج بخش برای شما داده است. چند روزی از رؤیای احمد شاه نگذشته بود که ملاّ قطب الدّین به خدمت رسید، تا چشم سلطان به وی افتاد، فرمود: این همان شخص است که در رؤیا تاجی برایم آورد! آنگاه با وی با محبت و احترام برخورد نمود. ملاّ قطب الدّین با اجازه وی تاج مرحمتی حضرت شاه ولی را از صندوق بیرون آورد که به وی تقدیم کند. تا چشم شاه به تاج افتاد گفت: عین همان تاجی است که در خواب به من هدیه شد، وآن را با احترام تمام بر سر گذاشت. پس از مدّتی مجدداً سلطان احمد شاه چند نفر از مقرّبان خود را حضور حضرت شاه ولی روانه نموده درخواست کرد که یکی از فرزندان خود را به هندوستان بفرستند که وی از حضور شریفش فیض یاب و از زیارتش بهره مند باشد. حضرت شاه ولی چون فرزند ذکوری جز شاه خلیل اللّه نداشت و دوری آن جناب را تحمل نمی توانست، نوه خود شاه نوراللّه فرزند شاه خلیل اللّه را روانه هند نمود که احمد شاه وی را با استقبالی شایان و احترامی فراوان وارد دکن نموده و وی را مورد همه گونه عنایت و مکرمت قرار داده بر جمیع مشایخ طریقت و اشراف و اعیان دولت مقدّمش می داشت و به لقب ((ملک المشایخ)) ملقبش ساخت و بالاخره به دامادی خود سرافراز و صبیه مکرمه خود را به عقد زوجیت وی درآورد.برای حضرتش کرامات فراوان دیگر در کتب و تذکره ها ذکر شده و روایت گردیده که ذکر همه حالات حضرتش از حوصله و گنجایش این مختصر خارج است لذا به همین قدر اکتفا و به شرح حال تتمه اقطاب بزرگوار می پردازیم.