Thursday, November 23, 2006

مختصری از زندگانی مولی الموالی حضرت علی ع

امیرالمومنین و یَعسوب الدین و قائدالغرالمحجلین، ولی الله و اسده و اخ الرسول و زوج ابنته و خلیفته علی ابن ابیطالب. نام مبارکش علی،پدرش ابوطالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف، نام پدر عالی مقدارش عمران بود،پس از تولد اولین فرزندش طالب کنیه ابوطالب گرفت. حضرت امیرالمومنین را کنیه های بسیار است که اشهر آنها ابوالحسن و ابوتراب است. القاب همایونش نیز بی شمار که از حمله اسدالله و اسدالرسول و سیف الله و مرتضی و امیرالمومنین و یعسوب الدین است. مادر والا گهرش فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبدمناف است. حضرتش چهارمین فرزند ابوطالب و سناً کوچکترین برادران دیگر طالب، عقیل و حمزه است و این بزرگواران اولین هاشمی هستند که از دو سوی(پدر و مادر) هاشمی نژادند.
تولد ذات همایونش بنابر اصح اخبار 13 رجب سی سال بعد از عام الفیل و 24 سال قبل از هجرت، در درون خانه کعبه روی داده، که آن روز مادر آن حضرت به زیارت خانه کعبه رفت. چون مقابل خانه رسید آثار وضع حمل در وی پدیدار شد. همان لحظه دیوار خانه بشکافت و فاطمه داخل خانه گردید و دیوار خانه به هم پیوسته شد و پس از تولد آن حضرت فاطمه از خانه بیرون آمد، در حالتی که قنداقه علی را در بغل داشت گفت: هاتفی در خانه به من القا کرد که وی را علی نام بگذار.
حضرتش تا 8 سالگی در سایه عنایت پدر بزرگوارش نشو و نما یافت و بعد از آن تحت تکفل حضرت رسول(ص) قرار گرفت. علی با خلوص و علاقه قلبی به خدمتگزاری مربی خویش می پرداخت تا زمان بعثت حضرت رسول(ص) رسید و حضرتش به نبوت مبعوث شد ولی هنوز به دعوت مامور نبود. در همان اوان علی که ده ساله بود در اولین نمازی که خدیجه و حضرت رسول خواندند شرکت کرد
در سال دوم هجرت بتول عذرا فاطمه زهرا را از حضرت رسول(ص) خواستگاری کرد و به حباله نکاح درآورد و در همه جا مصاحب حضرت و مواظب خدمت بود و در تمام غزوات پیامبر جز غزوه تبوک که پیغمبر وی را به خلافت خود در مدینه گذاشت،شرکت داشت و در همه جنگها بواسطه شجاعت و از خودگذشتگی در راه اسلام پیروز می گردید که در بعضی از غزوات مقامات ملکوتی در آسمان و حضرت رسول در زمین علنا شجاعت و صمیمیت و جوانمردی وی را ستودند، چنانکه در غزوه احد که سال سوم هجرت روی داد و اکثر مهاجرین و انصار و کبار اصحاب و اصحاب کبار فرار را بر قرار ترجیح دادند و جز چند نفر معدود با پیغمبر محمود نماند، علی(ع) چنان پایداری نمود که سه شمشیر در دست وی بشکست و شمشیر ذوالفقار رسید و هاتفی آسمانی ندا درداد لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
در جنگ خندق سال پنجم هجرت هنگامی که حضرتش به مقابله با عمرو بن عبدود که همه اصحاب از مقابله با او تن زده بودند رفت، حضرت رسول(ص) در میان جمع فرمود که برز الایمان کله مع الشرک کله (کل ایمان در مقابل کل شرک ظاهر شده است) درباره همین مبارزه بود که باز فرمود: ضربة علی فی یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین (ضربت علی در روز خندق بالاتر از عبادت انس و جن است) و در سال ششم هجرت در غزوه خیبر پس از آنکه دیگران که مأمور فتح حصار قموص شده،مغلوب و منکوب از پای حصار باز آمده و رأیت اسلام را ذلیل و هزیمت دیده برگرداندند، حضرت پیغمبر(ص) فرمود: لاٌعطین الرأیة غداً رجلا کرارا غیر فرار یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله یفتح الله علی یدیه یأخذها عنوة، یعنی فردا این رأیت را به مردی می دهم که جنگاور و غیر مغلوب شدنی است و خدا و رسول را دوست می دارد و خدا و رسول او را دوست می دارند و فتح و تصرف قلعه بر دست وی صورت می گیرد. و روز بعد پرچم را به علی داده، مأمور فتح حصار مزبور فرمود. و علی(ع) رفت و با سرپنجه حیدری درب مشهور قلعه را از جا کنده قلعه را مفتوح نمود
در سال دهم هنگام مراجعت از حجة الوداع در غدیر خم به فرمان الهی، حضرت رسول دست علی را بلند نموده و به جانشینی خویش و خلافت الهی و مولائی مسلمین تعیین فرمود و امر داد چادری برای بیعت مردم با علی نصب کنند و ولایت وی را بر کافه مسلمین فرض فرمود
در سال یازدهم هجری که پیغمبر به روضه رضوان خرامید، وی مشغول تغسیل و تکفین و تدفین بدن مطهر آن حضرت بود که دیگران در سقیفه بنی ساعده جمع شده و جوش و خروش خلافت داشتند و از مردم به خلافت خود بیعت گرفتند. حضرتش پس از آنکه از مطالبه و احتجاج مسالمت آمیز برای گرفتن حق خویش نتیجه نگرفت، به منظور اجتناب از ایجاد تفرقه و تشتت بین مسلمین و وقفه نهضت اسلام و اطاعت از وصایای خصوصی حضرت رسول(ص) لزوماً دست روی دست گذاشته در خانه نشست. و بنابر اصح چون 75 روز از رحلت حضرت رسول(ص) گذشت، فاطمه زهرا سلام الله علیها رحلت فرمود و غمی بزرگ و المی سترگ بر آلام حضرتش افزود
چون سال 13 هجرت رسید، ابوبکر پس از دو سال و سه ماه تعهد خلافت به سرای دیگر شتافت و با اینکه بارها بالای منبر گفته بود اقیلونی و لست بخیرکم و علی فیکم(مرا رها کنید، زیرا من بهترین شما نیستم در حالیکه علی در میان شماست) هنگام وفات عمر را به جانشینی خویش تعیین کرد و زمام خلافت را به وی سپرد و باز هم مردم حق و حقیقت را ندیده یا ندیده انگاشتند و با عمر بیعت کردند. حضرت امیرالمومنین همچنان اختلاف بین مسلمین و وقفه پیشرفت اسلام را روا ندانسته، صبر و بردباری پیشه کرد و قدمی برای احقاق حق خویش برنداشت و کماکان به همکاری و راهنمایی خلیفه دوم در اعتلای بیرق اسلام ادامه داد و عمر هم مکرر و در موارد مختلف لولا علی لهلک عمر( اگر علی نبود عمر نابود می شد) گفت و لا ابقانی بعدک یا علی(ای علی مرا بعد از تو بقایی نیست) سرود. و قضیه اخبار آن حضرت عمر را در مسجد مدینه از گرفتاری مسلمین در جنگ نهاوند و امر کردن وی را به ندای یا ساریة الجبل و رساندن صدای وی به نیروی ملکوتی به صفوف مسلمین در نهاوند همه و همه شاهد همکاری و همفکری آن حضرت با آنان به منظور حفظ بیضه اسلام و توسعه ثغور اسلامی است
خلاصه عمر هم در ذیحجه سال 23 هجرت به ضرب دشنه ابولؤلؤ ایرانی از پای درآمد و سه روز مجروحاً در بستر مرگ بود و در همین حال در باب امر خلافت بعد از خود فکر می کرد و قضیه را در باطن خویش حلاجی می کرد که راهی پیدا نماید که در عین اختفاء منظور اصلی وی نتیجةً به منویه و نظریه وی منتهی شود و بالاخره خلافت را در بین شش نفر: حضرت امیرالمومنین علی(ع) و عثمان بن عفان و طلحة بن عدالله و زبیر بن العوام و عبدالرحمن بن عوف و سعد ابی وقاص محدود کرد. و ابوطلحه انصاری را با 50 نفر از دلیران انصار مأمور نمود که پس از فوت وی شش نفر مزبور را در محلی گرد آورده تحت نظر بگیرد، تا آنها از میان خود یا از مسلمین خارج به اتفاق یک نفر را برای بدست گرفتن زمام خلافت تعیین نمایند. و اگر اتفاق تام نداشتند و مختلف الرأی غیر متساوی بودند شخص منتخب اکثریت آنها را خلیفه شناخته اقلیت مخالف را گردن بزند، و اگر مختلف الرأی متساوی بودند منتخب آن دسته را که عبدالرحمن بن عوف جزو آنها باشد خلیفه شناسد و با وی بیعت کنند و پسر خود عبدالله را بدون حق شرکت در رأی ناظر اجرای ماجرا قرار داد. البته هر شخص متتبع و دور از تعصبی که قرابت عبدالرحمن را با عثمان که پسر عم عثمان و هم داماد وی بود بداند، و از نقار باطنی سعد وقاص با علی آگاه باشد منظور کلی از تمهید این مقدمه را که انحراف مقام خلافت علی(ع) باشد در می یابد
خلاصه به علل فوق عثمان با موافقت عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقاص به خلافت رسید و بار دیگر علی(ع) دست به دامن صبرو بردباری زد و ناظر وقایع شد، ولی بعد از این تألمات روحی و وی روز بروز بیشتر و شدیدتر می شد. زیرا عثمان برخلاف دو سلف خود نه در حفظ حدود اسلامی و سنن نبوی دقت و مراقبت داشت و نه بر جلوگیری از مفاسد و فتن توانا و قادر بود. آخرالامر در 18 ذیحجه سال 35 هجرت مسلمین به منزلش هجوم برده و محصورش نمودند وبا اینکه حضرت علی(ع) فرزندان خود حسن و حسین (ع) را برای محافظت جان وی به منزلش فرستاده بود مهاجمین به منزلش ریخته به قتلش رساندند
پس از قتل عثمان مردم به منزل حضرت امیرالمومنین ازدحام نموده وی را به تصدی امر خلافت دعوت کردند. آن حضرت ابتدا به کلی از قبول خلافت تحاشی فرمود و پس از اصرار مردم فرمود: من در صورتی حاضر به قبول تقاضای شما می شوم که تصدی من توأم با رضایت و قبول کلیه اصحاب و وجه مهاجر و انصار باشد و از اطاعت و فرمانبرداری عمومی مطمئن گردم
در سال 36 هجری در جریان جنگ جمل که به تحریک طلحة بن عبدالله و زبیر بن العوام و عایشه شروع شده بود را پس از سه روز نبرد در بیستم جمادی الاولی پیروز گردیدند. حضرتش پس از ورود به بصره، عایشه را با عده ای زن ملبس به لباس مردان به طرف مدینه اعزام داشت و خود بعد از 2 ماه توقف در بصره به سمت کوفه حرکت فرمودند. اواخر ذیقعده سال 36 هجرت طلیعه سپاه خود را به طرف شام روانه و خود نیز پس از یک روز با نود هزار سوار حرکت و در اواخر ذیحجه به صفین که قبلا معاویه به آنجا وارد شده بود، ورود فرمود
این جنگ تا صفر سال 38 هجری ادامه داشت که بدون نتیجه دنبال می شد. تا اینکه در سال 38 با حمله عمومی دو سپاه آغاز گردید و این جنگ با شدت غیر قابل وصفی سه شبانه روز بلاانقتاع در تمام ساعت شبانه روز جریان داشت، بطوری که شب آخر مبارزان از شدت خستگی به روی زمین غلتیده و با دندان و ناخن یکدیگر را مجروح می کردند که آن شب را لیلة الهریر نام نهادند. آخر روز سوم بود که لشگر معاویه هزیمت یافته و شکست وی قطعی شده بود و اشتر نخعی حمله آخری را چنان با شدت و حرارت شروع کرد که تا نزدیک سراپرده معاویه رسید و وی تصمیم به فرار گرفت و کار نزدیک به خاتمه بود که ناگاه به خدعه عمروعاص عده ای از شامیان قرآن با خشت پاره هایی را به نام قرآن بر سر نیزه ها کردند. بعد در این عوان قضیه حکمیت مطرح گردید که حضرت بر ابن عباس یا مالک اشتر نظر داشتند اما لشگریان، حماقت مآب ابوموسی اشعری را تعیین نمودند. تا تعیین خلیفه از جهت حکمین، اکثر سپاهیان کوفه مردمانی نبودند که ایمانی محکم و عقیده ثابت داشته باشند، این بود که در همان صفین پس از امضای قرارداد حکمیت عده ای از همان طرفداران متارکه جنگ تغییر عقیده داده و نغمه تازه ساز کردند و صدای اعتراض علیه تحکیم بلند کردند و ندای لاحکم الالله برآوردند و حضرت امیرالمومنین و معاویه هر دو را خطاکار و حتی کافر گفته و حرب با آنان را جهاد در راه خدا دانستند و همین عده بودند که بعدا به نهروان رفتند و به نام خوارج نهروان موسوم شدند.
در این اوان نیز معاویه بر خلاف عهد و پیمان فی مابین به ولایات و بلاد تحت نظر حضرت امیر تجاوز می کرد و به قتل و غارت می پرداخت. به هرحال مهلت حکمین به پایان رسید و با حماقت ابوموسی و تلبیس عمروعاص فتنه های زیادی اتفاق افتاد. طرفداران معاویه از همانجا به شام رفته بر وی به خلافت سلام کردند و طرفداران علی(ع) به کوفه آمدند و مراتب را به حضرتش اطلاع دادند. حضرتش مجدد مشغول تجهیز سپاه و جمع قوا برای حمله به شام و تجدید پیکار با معاویه گردید و از کوفه به نخیله رفت تا سپاه را آماده نموده، عزیمت شام نماید. اما از آن طرف خوارج که در حرورا بودند و از خروج حضرتش از کوفه مطلع شدند از حرورا به طرف نهروان رفتند که پس از عزیمت آن حضرت و سپاهیان وی به شام به کوفه تخلیه شده و بی دفاع حمله کنند. حضرتش که از قصد آنها مطلع شد و دفع آنها را که خار راه و باعث نگرانی بودند لازمتر دانستند، لذا به طرف نهروان کوچ کردند و با خطابات و نصایح و مذاکرات توانستند هشت هزار نفر از آنها را به راه راست هدایت و از کرده خود پشیمان نماید. اما در چهار هزار نفر آنها هیچ پندی سود نداد و از لجاج و عنادشان نکاست. ناچار حضرتش فرمان حمله صادر کرد و از صبح تا بعدازظهر سوای نه نفر بقیه از دم شمشیر گذشتند و آن نه نفر متواری گردیده هسته اصلی خوارج بعدی گردیدند
جنگ خوارج به نهایت رسید و تلاش حضرتش برای حرکت به سوی شام از طرف کوفیان منافق و بی وفا بی نتیجه ماند. آن عده از خوارج هم که در نهروان طریق اقامت گرفته به کوفه آمده بودند، پس از چند روزی باز به عقیده سابق خود بازگشتند و گاه به گاه به زخم زبان حضرتش را می آزردند. تا اینکه در یکی از جلسات که در کوفه یا مکه تشکیل شد تصمیم بر قتل سه نفر که به عقیده آنها عامل جنگ و اختلاف می دانستند یعنی حضرت علی(ع)، معاویه و عمروعاص، گرفتند. برک بن عبدالله متعهد قتل معاویه گردید و دادویه مولی بنی النضیر یا عمرو بن بکر میثمی علی اختلاف الروایات قتل عمروعاص را برعهده گرفت و عبدالرحمن بن ملجم مرادی عهده دار قتل علی علیه السلام شد و برای اینکه عمل آنها کاملا قابل اجرا و نتیجه بخش باشد موقع اجرای عمل را هر سه نفر سحر روز نوزدهم ماه مبارک رمضان هنگام نماز صبح در مسجد تعیین نمودند
به هرحال روزگار کج رفتار قصد برک را نسبت به معاویه ناقص و به زخمی قابل معالجه منتهی نمود و عزم دادویه یا عمرو بن بکر را نسبت به عمروعاص به واسطه عدم حضور او در مسجد بی نتیجه گذاشت، و عبدالرحمن را فرصت داد که نیت پلید خود را اجرا نماید و عالم اسلام را تا ابد داغدار کند
حضرت امیر در شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجری در منزل دختر خویش ام کلثوم افطار نمود و پس از لحظه ای چند استراحت حرکت فرموده، به نماز و راز و نیاز به درگاه بی نیاز مشغول شد، ولی مضطرب الحال و پریشان احوال بود و تا طلیعه صبح چند مرتبه به صحن حیاط رفت و به آسمان نظر نمود، گوئی سیر ستارگان را بررسی می فرمود و گاهی با کلمات رقت انگیز و دهشت آمیز اشاره به آنچه واقع خواهد شد می نمود. تا سپیده صبح آشکار شد، حضرتش به مسجد تشریف برده، اذان بگفت و آنگاه خفته ها را بیدار نمود. به ابن ملجم که با شمشیر زیر عبا به رو خفته بود که رسید، وی را نیز بیدار کرده کنایة به اطلاع از نیت پلیدش اشاره فرمود. صفوف نماز بسته شد.حضرت جلوی محراب ایستاد. ابن ملجم آن شقی ازل و ابد لعنة الله علیه، پشت سر امام قرار گرفت و در سجده دوم شمشیر زهرآلود را با گفتن لا حکم الالله بر فرق همایونش فرود آورد و فرق مبارکش را شکافت و لرزه در زمین و زمان انداخت. حضرتش دو روز در بستر به وداع اصحاب و جواب سوالات سائلین و تنظیم وصایا مشغول بود و فرزند ارجمند خود حضرت حسن مجتبی(ع) را به جانشینی خویش و خلافت الهی تعیین فرمود و در بیست و یک رمضان سال چهل هجرت به لقاء پروردگار واصل گردید. سن مبارکش هنگام شهادت 64 سال و مدت خلافت و امانت وی 29سال و اندی و مدت خلافت صوری وی چهارسال و هشت ماه و چند روز
معجزات و کرامات حضرتش از حد شمارش افزون و خطبات حکمت آیات و سخنان معرف بنیانش از حیز احصا بیرون است که نمونه ای از آنها نهج البلاغه و دستورالعمل برای مالک اشتر و وصایای آن حضرت به جناب امام حسن(ع)است. فضایل و مناقبش زیاده از آن است که عقل و فهم بشری برای درک تمام آنها رسا باشد یا گمان امکان تعریف و توصیف وی جز از عارفان وی به نورانیت روا باشد. وی شخصی است که خدای متعال در قرآن مجید هریک از خصائص و فضایل وی را جداگانه ستوده است. در صفت فداکاری وی در راه دین و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله(از مردم کسانی هستند که در پی خشنودی خدا جان خویش را می فروشند، بقره آیه 207) و درباره بذل و بخشش او یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون(آنانکه نماز را به پای دارند و زکات دهند در حالیکه در رکوعند، مائده آیه 33) و درباب ایثار و از خودگذشتگی او و یطیعون الطعام علی حبه(طعام را در حالی که خود دوست دارند،اطعام می کنند،انسان آیه 8) نازل فرموده و شجاعتش را هاتف غیبی از مقام لاریبی به لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار اعلام کرده و رسول اکرم(ص) به وی انت اخی فی الدنیا و الآخرة و انت منی به منزلة هارون من موسی و و من کنت مولاه فهذا علی مولاه، اللهم وال من والاه، و لاعطین الرأیة غدا رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله، و ضربة علی یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین فرموده و در قضیه مباهله وی را به مصداق انفسنا همراه برده، با این حال چگونه دیگران می توانند که یک از هزارها فضایل او را برشمارند که
اوصاف علی به گفتگو ممکن نیست / گنجایش بحر در سبو ممکن نیست
معاریف و اصحاب کبار آن حضرت: عده ای از معاریف اصحاب حضرت امیر که بعضی از آنها اصحاب سر آن حضرت بوده اند: 1- محمد ابی بکر 2- اویس قرنی 3- مالک بن حارث 4-زید بن صوحان 5- صعصعة بن صوحان 6- محمد بن ابی حذیفه 7- سعید بن قیس همدانی 8- ربیع بن خیثم الثوری 9- اعین بن صعصعة 10- طرماح بن عدی 11- سعید بن جبیر 12-اصبغ بن نباتة 13- مسلم المشاجعی 14- میثم التمار 15- حبیب ابن مظاهر 16- حارث بن عبدالله همدانی 17- رشید هجری 18- عبدالله بن ابی رافع 19- قنبر 20- کمیل بن زیاد 21- مالک اشتر نخعی

1 comment:

Anonymous said...

با سلام ... وبلاگ ايليا با چندين مطلب به روز شد