Friday, August 3, 2007

قطب سی و هفتم: جناب آقای رضاعلیشاه

عالم حقایق ایمانی و عارف معارف ربانی، زین العرفاء و قُرّة عین الفقراء الحاج سلطان حسین تابنده رضاعلیشاه، فرزند و خلیفه حضرت قطب الاقطاب و لُبّ الالباب مُولینا المُوْتَمن الحاج شیخ محمدحسن صالح علیشاه طاب ثراه و نتیجه سلطان الحکماء المتأهلین و برهان العرفاء الموحّدین مرحوم سلطان علیشاه نورالله ثراه می باشند.
تولد با سعادتش در 28 ذیحجه الحرام 1332 قمری برابر 25 آبان 1293 شمسی از عفیفه کریمه معظمه صبیه مرحوم آقای ملاّمحمد صدرالعلماء بوده است.
پس از ایام رضاعت و صباوت، به آموختن خواندن و نوشتن نزد مرحوم ملاّخداداد خیبرگی مشغول گردید. سپس مقدمات عربیت را در بیدخت نزد مرحوم آقا ملاّمحمد رحمانی نودهی مشهور به ادیب و بعد نزد مرحوم ملاّمحمد اسماعیل رئیس العلماء و معانی و بیان را نزد مرحوم آقا ملاّمحمد صدرالعلماء و معالم و شرایع و شرح لمعه و شرح منظومه حکمت و منطق را در محضر انور مرحوم آقای صالح علیشاه طاب ثراه استفاده نمود.
در سال 1310 شمسی (1350 قمری) به امر پدر بزرگوار برای تکمیل تحصیلات به اصفهان مسافرت فرمود. و در آنجا اشارات و قوانین را نزد مرحوم آقا شیخ محمد گنابادی و اسفار را نزد مرحوم آقا شیخ محمود مفید و شرح مکاسب و هندسه و هیئت را نزد آیت الله مرحوم حاج آقا رحیم ارباب و فرائد الاصوال را نزد آقای حاج سید مرتضی خراسانی معروف به جارچی و کفایت الاصول را نزد مرحوم آیت الله آقای سیّدمحمد نجف آبادی استفاده نمود و موفق به اخذ اجازه روایت گردید.
در همان اصفهان تحصیلات خود را ادامه داد و شرح فصوص و بعض علوم دیگر را نزد مرحوم آقا شیخ اسدالله ایزد گشسب (درویش ناصرعلی) تلمذ نمود و پس از پنج سال توقف در اصفهان به تهران آمده، وارد دانشگاه معقول و منقول شد و از آقایان مرحوم عصار و مرحوم مشکوت و مرحوم آشتیانی و سایر اساتید محترم استفاده علمی نمود. ضمناً در دانشسرای عالی مشغول تحصیل گردید و در سال 1318 شمسی موفق به اخذ گواهی نامه لیسانس شد. بعداً مدتی در تهران توقف فرمود و در سال 1321 شمسی به بیدخت تشریف برد و در خدمت و ملازمت پدر بزرگوار و استفاضه از محضر انور و انجام دستورات سلوکی ایشان اقامت نمود.
در سال 1316 شمسی (1356قمری) با صبیه مکرمه مرحوم آقای دکتر علی نورالحکماء ازدواج فرمود و در هفتم ذیحجه الحرام 1364 قمری (22 آبان 1324 شمسی) خداوند متعال اولین فرزند سعادتمند ذکور به نام علی که سومین فرزندشان است، به ایشان عنایت فرمود. دومین فرزند ذکور ایشان به نام محمد است که در سوم ربیع الثانی 1374 مطابق نهم آذرماه 1333 متولد شده و فرزندان ذکور ایشان منحصر به این دو نفر می باشد.
در سال 1364 قمری (1324 شمسی) به عزم تشرف عتبات عالیات حرکت فرمود و به آستانه بوسی اعتاب مقدسه عراق مشرف شد و در ضمن به ملاقات علماء اعلام و حجج اسلام و مراجع تقلید از قبیل آیتالله مرحوم آقای سیدابوالحسن اصفهانی و آیات الله آقای حاج آقا حسین قمی و آقای حاج شیخ عبدالکریم زنجانی و مرحوم آقای سیدهبت الدین شهرستانی و مرحوم آقای حاج شیخ محمدحسین آل کاشف الغطا، موفق و مورد احترام آنان واقع گردید و در سفر بعدی در سال 1368 قمری در نجف اشرف از آیت الله مرحوم آل کاشف الغطاء پس از امتحان و پرسش بعض مطالب غامض فقهی و اصولی به اجازه اجتهاد نائل گردید.
پس از درک استفاضه کامل از زیارت اعتاب مقدسه در سال 1364 قمری به طرف سوریه حرکت فرمود و در دمشق به زیارت مزار کثیرالانوار حضرت زینب سلام الله علیها و سایر مقابر اهل بیت موفق گردید و پس از گردش در شهرهای حمس و حلب به بیروت رفته و از آنجا به طرف مصر حرکت نمود و در قاهره و اسکندریه نقاط تاریخی و مراکز علمی و امکنه تماشائی را مشاهده فرمود و ازمصر به فلسطین تشریف برد به زیارت مسجد اقصی و مسجد صخره موفق شد و ضمناً کلیساهای مهم مانند کلیسای قیامت و کلیسای مریم و کلیسای جتسیمانی و سایر کلیساها را دیدن فرمود و به خلیل الرحمن و بیت اللحم و زیارت مرقد مطهر حضرت موسی علیه السلام موفق گردید و از آنجا به سوریه و سپس به عراق حرکت فرمود و از راه بصره به ایران مراجعت نمود. پس از توقف چندی و رفتن به قم و زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها و ملاقات آیات الله و حجج اسلام به تهران آمد و از آنجا به گناباد تشریف برد. و تحت تربیت و مراقبت پدر عالیمقدار به ریاضت و مجاهده و تزکیه نفس و تصفیه قلب مشغول گردید و پس از خالص شدن ازکدورات نفسانیه و منزه شدن از تبعات و لوازم عالم طبع و نیل به فناء در توحید و انغمار در احدیت و سیر کامل مراتب سلوک، در شعبان 1369 قمری به اخذ اجازه امامت جماعت و تلقین اذکار و اوراد لسانی از طرف پدر بزرگوار موفق گردید و در یازدهم ذی القعده همان سال (1369 قمری) به ارشاد عباد و دستگیری طالبین با لقب ((رضاعلی)) مفتخر گردید.
سپس در همان سال 1369 قمری (1329 شمسی)برای تشرّف مکه معظمه حرکت نمود و پس از انجام مناسک حج و زیارت روضه منوره نبوی و قبور متبرکه ائمه اربعه بقیع علیهم اسلام و سایر مقابر بزرگان به طرف سوریه و لبنان حرکت فرمود و از آنجا به مصر و اردن و فلسطین رفت و پس از تشرف به بیت المقدس و سایر اماکن مقدسه و گردش در شهرهای معروف لبنان مانند: بعلبک و طرابلس و شهرهای دیگر به عمان رفته سپس به سوی عراق حرکت فرمود و پس از درک زیارت اعتاب مقدسه و ملاقات مراجع تقلید به سوی ایران مراجعت فرمود.
در سال 1333 شمسی مرحوم صالح علیشاه طاب ثراه مبتلا به کسالت شدیدی شد، به تهران تشریف آورد و اطباء پس از معاینات دقیقه لزوم حرکت ایشان را به اروپا برای معالجه لازم دانسته و با اصرار دوستان و الزام اطباء عازم اروپا شد. و آقای حاج آقا تابنده نیز در ملازمت پدر بزرگوار به ژنو تشریف برد و مراقبت و پرستاری کامل در بیمارستان از ایشان می نمود و مدت معالجه قریب سه ماه به طول انجامید و عمل جراحی انجام شد. در خلال این مدت برحسب دعوت و اصرار آقای شیخ مصطفی سر سلسله طرقه شاذلیه که در پاریس مقیم بود، آقای حاج آقا تابنده به پاریس تشریف برد و مورد استقبال و تجلیل کامل واقع گردید و چند روزی در پاریس توقف فرمود و نقاط دیدنی و موزه های تاریخی و مراکز علمی آنجا دیدن نمود. در این سفر آقایان دکتر محب الله آزاده و حسین علی مصداقی و ابوالحسن مصداقی و حاج مهدی آقا ملک صالحی در ملازمت حضرت آقای صالح علیشاه طاب ثراه بودند و آقای دکتر محمدحسین حافظی نیز که در آنجا سکونت داشت، در امور پرستاری در بیمارستان مراقبت کامل داشت.
در سال 1336 شمسی (1376 قمری) بنا به دعوت مرحوم آقای حاج ابوالفضل حاذقی نماینده فرهنگی ایران به افغانستان مسافرت نمود و در مدت اقامت چند روزه شهرهای هرات، کابل، غزنین و مزار شریف را گردش کرد و به زیارت مقابر بزرگان و عرفاء موفق گردید و به طرف پاکستان حرکت کرد ودر شهرهای پیشاور و لاهور و کراچی و کویته گردش نموده به ایران مراجعت فرمود و از زاهدان به کرمان رفت و به زیارت مزار کثیرالانوار حضرت شاه نعمت الله ولی طاب ثرا در ماهان موفق شد و سپس به یزد و اصفهان و شیراز و کاشان و قم تشریف برده، به تهران مراجعت فرمود و پس ازتوقف چندی به گناباد تشریف برد. در سال 1338 شمسی هم سفری به شهرهای شمالی و غربی ایران نمود.
در ذیعقده 1379 قمری فرمان خلیفه الخلفائی و جانشینی پدر عالیمقدار با لقب ((رضاعلیشاه)) برای ایشان صادر گردید.
در سال 1380 قمری (1340 شمسی) در ملازمت پدر بزرگوار برای انجام عمره رجبیه به مکه معظمه و مدینه طیبه مشرف گردید و ولادت با سعادت مولای متقیان صلوات الله علیه را در مکه معظمه و روز بعثت پیغمبر اکرم (ص) را در مدینه منوره مشرف بود و از آنجا در ملازمت پدر عالیمقدار به عمان و فلسطین رفته، به زیارت بیت المقدس و اماکن مقدسه موفق گردید؛ سپس به طرف عراق حرکت فرمود و به زیارت عتبات عالیات مشرف گردیده، به ایران مراجعت فرمود.
در سال 1382 قمری مطابق اوائل سال 1342 شمسی نیز برحسب اجازه پدر بزرگوار به مکه معظمه برای حج تمتع و پس از زیارت روضه منوره نبوی و ائمه اربعه بقیع (ع) و حرم مطهر حضرت زینب علیها السلام دردمشق و رفتن اردن و بیروت در محرم 1383 به تهران مراجعت نمود. مکررهم به زیارت مرقد مطهر حضرت ثامن الائمه، علیه آلاف الثناء و التحیه، مشرف می شد و به افتخار خدمت در کشیک سوم آستان ملک پاسبان رضوی (ع) مفتخر گردید.
در هشتم ربیع الثانی 1386 قمری (1345 شمسی) آقای صالح علیشاه طاب ثراه برحسب معمول به بیرونی تشریف آورده و به رسیدگی امور و پذیرائی مشغول شد. ناگاه کسالتی که از سابق مبتلا بود شدت یافت و به اندرون تشریف برد و اطباء حاضر شده و مشغول معالجه شدند، ولی با کمال تأثر صبح روز نهم موقع اذان صبح پس از پنجاه سال هدایت و ارشاد در سن 78 سالگی مرغ روح مطهرش قفس تن را شکست و در ملأ اعلی به محبوب حقیقی و معشوق واقعی پیوست، رحمت الله الواسعه علیه، و عالم تشیع و عرفان را عزادار و سوگوار نمود. و جناب آقای رضاعلیشاه تا مدت چهل روز صبح و عصر در مزار و متبرک و داخل قریه بیدخت و قراء گناباد به تعزیه داری مشغول بود.
پس از رحلت مرحوم اقای صالح علیشاه طاب ثراه، به موجب فرمان و وصیت، مسند ارشاد و هدایت و پیشوائی سلسله جلیله علویه رضویه نعمت اللهیه سلطان علیشاهی به وجود مقدس آقای رضاعلیشاه زیل و زینت یافت و به امور فقراء و ارشاد طالبین و دستگیری مشتاقین مشغول گردید. ضمناً رسیدگی به امور کشاورزی و تکمیل و توسعه صحن های مزار متبرک مرحوم آقای سلطان علیشاه طاب ثراه و آبادی محل و حفر و تنقیه قنوات اشتغال داشت و در صحن کوثر مهمانسرای مفصلی به هزینه خود برای پذیرائی وافدین و زائرین بنا فرمود و محلی از خود برای هزینه پذیرائی معین نمود.
پس از رحلت آقای صالح علیشاه طاب ثراه تاکنون یک سفر حج تمتع و 4 سفر برای انجام عمره به مکه معظمه مشرف گردیده. چند سفر در سالهای 1348 و 1350 و 1358 شمسی به هندوستان و اروپا برای معالجه قلب و روماتیسم مسافرت فرمود. اکنون همچون کسالت های سابق شدت یافته بود در تاریخ 17 بهمن 1359 به هندوستان مسافرت فرمود. در ایران هم برحسب تقاضا و دعوت دوستان چندین نوبت به شهرهای شمالی و غربی و جنوبی تشریف برد. در سال 1359 شمسی هم مسافرتی به کرمان و زیارت مقبره متبرکه ماهان و شهرهای بین راه فرمود.
معمول آن جناب در بیدخت عصرها به صحن مزار تشریف می آورده، تفسیر منیر بیان السعادت را (تألیف مرحوم آقای سلطان علیشاه طاب ثراه) با بیانی جامع که هم عالم کامل و هم افراد جاهل استفاده می نمودند، تدریس می فرمودند و در ضمن بیان به مناسبت، نصایح و دستورات مذهبی و اخلاقی و مواعظ لازمه ذکر می کردند. شب های جمعه هم پس از ادای فریضه رساله صالحیه (تألیف مرحوم آقای نورعلیشاه طاب ثراه) را شرح می دادند.
از وقایع مهم ایشان: انقلاب اسلامی و انقراض حکومت پنجاه ساله پهلوی و خروج شاه در تاریخ 26 دی ماه 1357 شمسی و رفراندم (همه پرسی) جمهوری اسلامی در فروردین ماه 1358 شمسی انجام گردید. امید است این انقلاب موجب رفاه و آسایش خلق و اجرای قوانین متقنه اسلامی بوده باشد و انتخاب نخستین رئیس جمهوری اسلامی در پنجم بخمن ماه 1358 شمسی به عمل آمد.
دیگر حمله متجاوزانه حکومت بعثی عراق در مهرماه 1359 به ولایت جنوبی و غربی ایران که کلیه طبقات و عشایر ایران که قادر بر دفاع می باشند با فداکاری و جانبازی مشغول مدافعه هستند و البته با نصرت و فضل الهی دشمن اسلام نابود خواهد شد که الاسلام یَعْلُوولایُعلی عَلَیه. (وقایع مهم اخیری که در زمان ایشان رخ داده عبارتند از:1- خاتمه جنگ میان عراق و ایران و متجاوز خوانده شدن عراق. 2- درگذشت بنیانگذار انقلاب اسلامی و تعیین حضرت آیت الله خامنه ای به مقام رهبری انقلاب.)
آقای رضاعلیشاه از فضلاء عصر و علماء و محققین زمان خود محسوب می گردیدند و علاوه بر مقام عالی معنویت و روحانیت در فضائل انسانی و کمالات نفسانی و ملکات فاضله ممتاز و کم نظیر بودند. عشق و علاقه وافری به مطالعه کتب و تهیه آنها و تألیف و تصنیف داشتند و کتب مفیده بسیاری در موضوعات مختلفه مذهبی و اخلاقی و تاریخی به فارسی و عربی تألیف و تصنیف فرموده اند که بعض آنها چند نوبت به چاپ رسیده است و مکرر هم مقالات علمی و مذهبی از ایشان به فارسی و عربی در مجلات درج میشده است.
تألیفات و تصنیفات آن جناب: 1- تجلی حقیقت در اسرار قضیه تف (سه نوبت چاپ شده)؛ 2- رساله خواب مغناطیسی ضمیمه کتاب تنبیه النائمین (دو نوبت چاپ شده)؛ 3- شرح حال خواجه عبدالله انصاری (دو نوبت چاپ شده)؛ 4- ترجمه دعای ابوحمزه ثمالی (سه نوبت چاپ شده)؛ 5- فلسفه فلوطین رومی (دو نوبت چاپ شده)؛ 6- نابغه علم و عرفان (دو نوبت چاپ شده)؛ 7-فلسفه این رشد و ترجمه کتاب «الکشف عن مناهج الادله فی عقاید المله» (چاپ نشده)؛ 8- سیر تکاملی و حرکت جوهریه (چاپ نشده)؛ 9- تاریخ و جغرافیای گناباد (چاپ شده)؛ 10- یادداشتهای سفر به ممالک عربی (چاپ شده)؛ 11- خاطرات سفر حج (دو نوبت چاپ شده)؛ 12- گردش در افغانستان و پاکستان (چاپ شده)؛ 13- یادداشتهای سفر از گناباد به ژنو (چاپ شده)؛ 14- رساله رفع شبهات (سه نوبت چاپ شده)؛ 15- رهنمای سعادت (چاپ شده)؛ 16- نظر مذهبی به اعلامیه حقوق بشر (دو نوبت به فارسی و انگلیسی نیز چاپ شده). (علاوه بر اینکه برخی از کتب مذکور چاپ مجدد شده، تألیفات اخیر ایشان که چاپ شده عبارتند از: 1- ده سخنرانی؛ 2- قرآن مجید و سه داستان اسرارآمیز عرفانی (سه نوبت چاپ شده)؛ 3- سه گوهر تابناک از دریای پرفیض کلام الهی (چاپ دوم، 1376)؛ 4- التاریخ المختصر فی احوال المعصومین الاربعه عشر (که در ایام صباوت مرقوم فرموده ولی اخیراً چاپ شده است)
مشایخ آن جناب: 1- تجدید فرمان جناب آقای حاج آقا محمد راستین (درویش رونق علی)؛ 2- تجدید فرمان جناب آقای حاج شیخ عبدالله صوفی املشی (درویش عزت علی)؛ 3- تجدید فرمان جناب آقای حاج سیدمحمد شریعت (درویش همت علی)؛ 4- تجدید فرمان فقیر حاج سیدهبه الله جذبی اصفهانی (ثابت علی)؛ 5- فرمان دستگیری جناب آقای حاج آقا محمد آموزگار کرمانی (ظفرعلی)؛ 6- فرمان دستگیری جناب آقای حاج سیدمحمدعلی طباطبائی معروف به فانی (فیض علی). (فرامین دستگیری که بعداً از جناب معظم له صادر شده به شرح ذیل است: 1- فرمان دستگیری جناب آقای عبدالغفور ابوالحسن زاده قوچانی (درویش ناصرعلی)؛ 2- فرمان دستگیری جناب آقای حاج شیخ عزیزالله محقق نجفی (مظفرعلی)؛ 3- فرمان دستگیری جناب آقای حاج علی تابنده (محبوب علی)؛ 4- فرمان دستگیری جناب آقای یوسف مردانی (درویش صدق علی)؛ 5- فرمان دستگیری جناب آقای محمدعلی ناسوتی شیرازی (هدایت علی)؛ 6- فرمان دستگیری جناب آقای حاج میرطلب میرزاده گراشی (مشتاق علی). ضمناً فرمان دستگیری مرحوم آقای حاج ابوالقاسم نورنژاد با لقب ((درویش صابرعلی)) از فرزندان حضرت آقای نورعلیشاه نیز در سال 1378 قمری (1346 شمسی) صادر ولی قبل از اعلام آن، مشارالیه به رحمت ایزدی پیوست.
مجازین کتبی آن جناب: 1- تجدید اجازه جناب آقای حاج علی محمد سلطانپور در امامت جماعت؛ 2- تجدید اجازه امامت جماعت و اجازه تجدید عهد و تعلیم اذکار لسانی مرحوم آقای حاج ابراهیم نورنژاد؛ 3- تجدید اجازه امامت جماعت و اجازه تجدید عهد و تعلیم اوراد مرحوم حاج شیخ علی اکبر عارف کاشانی؛ 4- تجدید اجازه امامت جماعت و اجازه تجدید عهد و تعلیم اذکار و اورادلسانی جناب آقای حاج محمدجواد آموزگار کرمانی؛ 5- اجازه امامت جماعت شبهای جمعه و دوشنبه آقای حاج شیخ محمدمتضرع در لاهیجان؛ 6- اجازه امامت جماعت مرحوم آقای شیخ جعفر فانی در مشهد؛ 7- اجازه انعقاد مجلس نیاز به جناب آقای حاج محمد راستین؛ 8- اجازه امامت جماعت آقای حاج سیدمحمدعلی طباطبائی؛ 9- اجازه امامت مرحوم آقای حاج شیخ فتح الله انصاری گراشی؛ 10-اجازه امامت جماعت مرحوم آقای حاج مهدی دانایی سمنانی؛ 11- اجازه انعقاد مجلس نیاز به جناب آقای حاج شیخ عبدالله صوفی املشی (عزت علی)؛ 12- اجازه امامت جماعت مرحوم آقای محمدعلی مودّت شیرازی؛ 13- اجازه امامت جماعت آقای عبدالغفور ابوالحسن زاده قوچانی؛ 14- اجازه امامت جماعت آقای مهندس اخوان اراکی؛ 15- اجازه امامت جماعت آقای حاج سیدعلی زاهد زاهدانی؛ 16- اجازه انعقاد مجلس نیاز به فقیر حاج سیدهبه الله جذبی. (کسانی که از طرف آن جناب بعداً در امر اقامه امامت جماعت کتباً تعیین شده اند، عبارتند از: 1- آقای قنبرعلی همتی در حیدرآباد و سایر بلاد هند؛ 2- جناب آقای حاج علی تابنده؛ 3- جناب آقای حاج شیخ عزیزالله محقق نجفی؛ 4- جناب آقای یوسف مردانی در کرج؛ 5- آقای محمدحسین عزیززاده در بروجرد؛ 6- آقای محمدعلی طاهریا در سمنان؛ 7- آقای حاج محمود گنجی نیشابوری در نیشابور؛ 8- آقای شیخ محمدعباس انصاری کشمیری در کشمیر؛ 9- آقای حاج محمد ابریشمی در تبریز؛ 10- آقای حاج غلامرضا ضیائی در تنکابن؛ 11- آقای دکتر بهمن زند در آمریکا؛ 12- آقای علی طاهری در قوچان؛ 13- آقای حاج سیداحمد شریعت در قم همراه با اجازه تجدید عهد.)
مجازین شفاهی آن جناب: 1- امامت جماعت آقای شیخ علی بحرانی در ششده فسا؛ 2- اجازه امامت جماعت فقراء آقای حاج شیخ ابراهیم کاظمی؛ 3- اجازه اقامه جماعت به آقای کربلایی اسدالله نورایی در بیدخت؛ 4- امامت جماعت آقای حاج شیخ حبیب الله رازی در تهران؛ 5- امامت جماعت جناب آقای حاجی شیخ عزیزالله محقق نجفی؛ 6- امامت آقای عبدالحمید تدیّن در اردبیل؛ 7- امامت جماعت آقای عباس وجدی در زنجان؛ 8- امامت جماعت فقراء آقای حسینعلی کاشانی در موقع غیبت مجازین. (سایر مجازین شفاهی که از طرف آن جناب در امر امامت جماعت تعیین شده اند، عبارتند از: 1-آقای جهانبانی در گراش؛ 2- آقای براتعلی رابطی در همدان؛ 3- آقای محمد نورایی در بیدخت؛ 4- آقای رفیع محسنی در رشت؛ 5- آقای سیدفخرالدین برقعی در قم؛ 6- آقای فرّخروز کاشانی در حیدرآباد دکن؛ 7- آقای حاج میرطلب میرزاده گراشی در دُبی؛ 8- آقای سیدمحمدرضا قاعی در کرمان؛ 9- آقای حاج علی عبدیزدان در اصفهان؛ 10- آقای محمدعلی ناسوتی در شیراز؛ 11- آقای حاج ناصرقلی ضیاء در شهرکرد؛ 12- آقای حاج ابراهیم کیمند در کرمانشاه؛ 13- آقای احمدمعصومی در اردبیل؛ 14- آقای شیخ عبدالعظیم باستانی پاریزی در پاریز؛ 15- آقای حسن تابان در ارادان گرمسار؛ 16- آقای حاج اسماعیل بهشتی فرد در شاهرود؛ 17- آقای محمدجعفر صالحی در سوئد؛ 18- آقای سیدمصطفی راد در تهران؛ 19- آقای ناصر ملکی در شیراز.)
حضرت آقای رضاعلیشاه متأسفانه در سحرگاه هیجدهم شهریور سال 1371 مطابق با یازده ربیع الاول 1413 دارفانی را وداع گفت و به ملکوت اعلی پیوست. جانشین منصوص ایشان فرزند ارشد ذکورشان حضرت آقای حاج علی تابنده محبوب علیشاه، ایام ارشادشان کوتاه و فقط چهار سال و چندماه بود و با کمال تأسف در بیست و هفت دی ماه سال 1375 مطابق با ششم رمضان 1417 از قید تن جسمانی رهایی یافته و روح مقدسش به وصال محبوب رسید. جانشین منصوص معظم له عم مکرمشان حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده مجذوب علیشاه هستند که اینک مقام قطبیت و ارشاد در سلسله جلیله نعمت اللهی گنابادی مزین به وجود ایشان است.

Friday, July 6, 2007

قطب سی و ششم: جناب صالح علیشاه

قطبُ العارفین و صالحُ المؤمنین، المُولَی المُوْتَمَن، الحاج شیخ محمدحسن صالح علیشاه. جنابش فرزند و خلیفه جناب حاج ملاّعلی نورعلیشاه ثانی و نوه حضرت آقای سلطان علیشاه طالب ثراه است. تولدش هشتم ذی الحجه یکهزار و سیصد و هشت هجری قمری، مولدش قریه بیدخت گناباد، موطن و مسکن پدر و جدّ بزرگوارش بوده، تا حلول یکهزار و سیصد و بیست و هفت هجری که جدّ بزرگوارش حیات داشت، در تحت تربیت پدر و جدّ خود در بیدخت مشغول تحصیل علوم بود، و پس از شهادت جدّ عالیمقدارش فاصله ای نکشید که به اغوای اعدای خارجی و راهنمائی دشمنان داخلی فقر و درویشی، مردی یاغی و راهزنی طاغی به نام سالارخان بلوچ به گناباد آمده غفلتاً بیدخت مرکز عرفان را مورد یغما و چپاول قرار داد و جناب نورعلیشاه والد بزرگوار آقای صالح علیشاه را با تمام اقوام و اصحاب زندانی نمود. جنابش که این وقت در دسترس دشمنان و غارتگران قرار نداشت، برحسب امر پدر بزرگوارش مخفی شده و شبانه با لباس مبدّلبه طرف تهران فرارنمود و پس از آنکه بر اثر اقدامات ایشان و سایر فقرا و دوستان جناب نورعلیشاه از چنگ دشمنان مستخلص شده به تهران آمدند، پدر و پسر به دیدار هم مشعوف گردیدند. سپس جنابش در رکاب پدر به اصفهان مسافرت فرموده، به امر پدر برای تحصیل علوم در اصفهان با نویسنده این سطور در مدرسه صدر اصفهان متوقف و مسکن گزید و مدتی د رمحضر اساتید بزرگ مثل آخوند ملاّمحمد کاشیی و جهانگیرخان قشقائی و سایر مدرسین آن ولایت به تحصیل علوم منقول و معقول مشغول بود تا اینکه پدر بزرگوارش وی را به تهران احضار فرمود و در شعبان یکهزار و سیصدو بیست و هشت به وی اجازه امامت جماعت و تلقین ذکار لسانی مرحمت فرمود. پس از آن در ربیع الثانی یکهزار و سیصد و بیست و نه به دستگیری و ارشاد عباد مأمورش نموده و به لقب «صالح علیشاه» ملقب و مفتخرش فرمود. آنگاه در رمضان یکهزار و سیصد و سی، فرمان خلافت و جانشینی خود را برای وی صادر کرد و حضرت صالح علیشاه در همان سال به زیارت بیت الله مشرف گردید.
دو سال بعد از این سفر، جنگ جهانی اول دنیا را دچار بی نظمی و اختلال کرده در گناباد هم که مدتی بود امنیت و آرامش داشت اغتشاش و اضطراب و عدم امنیت حکمفرما شد، لذا جناب نورعلیشاه ثانی فرزند برومند خود را برای حفاظت و رسیدگی به امور دنباله گذاشته و خود به تهران برای دیدن فقرا عازم کاشان شده و در کاشان به دست دشمنان مسموم و در پانزده ربیع الاول یکهزار و سیصد و سی و هفت رحلت فرمود و چنانکه گفتیم مسند فقر و امور فقرا را به فرزند خود آقای صالح علیشاه واگذار نمود.
جناب صالح علیشاه در یکهزار و سیصد و سی و هشت به عتبات عالیات مشرف گردیده، سپس به خانقاه خود در بیدخت مراجعت فرمود. آنگاه در سال یکهزار و سیصد و چهل و دو، باز مسافرتی به تهران و پس از چهل روز مراجعت به وطن نمود. تا اینکه در سال یکهزار و سیصد و هفتاد و سه، کسالتی عارض آن جناب گردید که اجباراً به تهران به ژنو برای معالجه رهسپار شده، در بیمارستان ژنو بستری و پس از سه ماه معالجه که عارضه نسبتاً مرتفع گردیده بود به وطن مراجعت فرموده. بیدخت را به قدوم خود غرق شادی کرد. اصل عارضه گر چه رفع شده بود ولی آثار آن از قبیل درد پای مشهور به فلبیت تا آخر عمر باقی و مزاحم حضرتش بود. به هر حال سفری هم در یکهزار و سیصد و هفتاد و پنج به عتبات تشرف حاصل و در رجب یکهزار و سیصد و هشتاد برای انجام عمره مقرّره و زیارت مرقد منورّ حضرت رسول (ص) به حرمین الشّریفین مشرف گردید. پس از آن غالباً دچار ضعف مزج و کسالتهای تدریجی و متوالی بود تا اینکه شب پنج شنبه نهم ربیع الثانی یکهزار و سیصد و هشتاد و شش قمری مطابق شش مرداد یکهزار و سیصد و چهل و پنج، سه ساعت و نیم بعد از نصف شب هنگام شروع مؤذّن به اذان صبح داعی حق را اجابت و روح پر فتوحش به مقرّ اصلی پرواز و عموم فقرا را عزادار نمود.
حضرتش در تمام مدت حیات به امور کشاورزی اشتغال داشت و بر آبادی و عمران املاک و مزارع و حفر قنوات و ایجاد باغات همت می گماشت. مخصوصاً در توسعه و تعمیم و بسط عمارات و صحن های مزار جدّ بزرگوارش حضرت سلطان علیشاه، جدّی وافی وسعی کافی می فرمود. من جمله برای ایجاد آبی در مزار مزبور که فاقد آب بود به حفر قناتی مشغول شد و چندین سال متوالی در کار آن جدیت نمود، تا بالاخره قنات را به آب گوارا رسانید و آب آن را وارد صحن مزار نمود که اکنون جاری و آباد، و به قنات صالح آباد موسوم و بحمدالله با آب کافی مظهر آن در مزار متبرک است. و صحنی مفصل وسیع با اطاقهای متعدد در مظهر قنات بنیاد فرمود که درای باغچه های گل کاری زیبا و کرت های سبزی برای مصرف فقرای وارد به مزار است.
اوقات شریفش قبل از ظهر به رسیدگی امور زراعتی و ملاقات فقرا و واردین و عصرها به دادن درس از تفسیر بیان السعاده تألیف جناب سلطان علیشاه می گذشت. حضرتش در ذیقعده یکهزار و سیصد و هفتاد و نه طبق فرمانی فرزند ارجمندش جناب حاج سلطان حسین تابنده را به خلافت خود تعیین و به لقب «رضاعلیشاه» ملقب فرمود.
اولاد آن جناب: جنابش هنگام رحلت هفت فرزند ذکور و یک دختر داشت. پسران: 1- جناب حاج سلطان حسی تابنده «رضاعلیشاه»؛ 2- دکتر محبّ الله آزاده؛ 3- دکتر نورعلی تابنده؛ 4- دکتر نعمت الله تابنده؛ 5- مهندس نصرالله تابنده؛ 6- مهندس شکرالله تابنده؛ 7- مهندس محمود تابنده.
مشایخ و مأذونین از طرف آن جناب: 1- حاج شیخ عبدالله حائری (رحمت علیشاه) که از طرف جنابان سلطان علیشاه و نورعلیشاه نیز شیخ مجاز بود؛ 2- حاج شیخ عباسعلی کیوان قزوینی (منصورعلی) که وی نیز از مشایخ جناب نورعلیشاه و در ابتدا هم خدمت جناب صالح علیشاه تجدید کرده و از طرف ایشان هم شیخ مجاز بود ولی در اواخر دچار وساوس شیطانی شده از مقام خود خلع و به راه خود سری شتافت؛ 3- آقا میرزا ابوطالب سمنانی (محبوبعلی)؛ 4- حاج شیخ عمادالدین سبزواری (هدایت علی) که این دو نفر نیز از مشایخ جناب نورعلیشاه بودند؛ 5- حاج میرزا یوسف حائری (ارشادعلی)؛ 6- آقای شیخ اسدالله ایزد گشسب گلپایگانی (درویش ناصرعلی)؛ 7- آقای شیخ محمد امام جمعه اصطهباناتی (فیض علی)؛ 8- حاج محمدخان راستین عراقی (درویش رونق علی)؛ 9- آقا شیخ محمد فانی سمنانی (درویش ظفرعلی)؛ 10- آقای شیخ مهدی مجتهد سلیمانی تنکابنی (وفاعلی)؛ 11- آقای شیخ عبدالله صوفی املشی (درویش عزت علی)؛ 12- آقای سیدّهبه الله جذبی (ثابت علی)؛ 13- آقا سیدّمحمد شریعت قمی (درویش همت علی).
معاصرین جناب صالح علیشاه ازعلماء: 1- مرحوم آقا سیدمحمد کاظم یزدی؛ 2- مرحوم آقا سیدابوالحسن اصفهانی؛ 3- مرحوم حاج شیخ عبدالکریم یزدی؛ 4- مرحوم حاج آقا حسین بروجردی؛ 5- آقای سیدمحسن حکیم؛ 6- آقا سیدمحمود شاهرودی.
از عرفا و منسوبان به عرفان: 1- آقای حاج میرزا عبدالحسین ذوالریاستین؛ 2- آقای مشهدی محمدحسن مراغه ای شهیر به محبوب علیشاه؛ 3- آقای میرزا احمد عبدالحی مرتضوی و آقای حبّ حیدر رهبران ذهبیه؛ 4- شیخ بهاء الدین پیشوای نقشبندیه؛ 5- شیخ عثمان سراج الدین پیشوای دیگری از نقشبندیه؛ 6- شمس العرفا؛ 7- حاج بهارعلیشاه و حاج مطهر علیشاه رهبران خاکساریه.
از سلاطین: 1- احمدشاه قاجار؛ 2- رضاشاه؛ 3- محمدرضا پهلوی.

Saturday, June 30, 2007

قطب سی و پنجم: جناب نورعلیشاه ثانی

مَظْهَرُ الاَسرار، ذُوالوَقار و السَّکینه، الصّادقُ العَلیّ و الصّابِرُ الِولّی، العارفُ السُّبحانی نورعلیشاه ثانی، نام شریفش علی، لقبش «نورعلیشاه» فرزند جناب سلطان علیشاه، مولدش بیدخت، وجود شریفش در هفده ربیع الثانی یکهزار و دویست و هشتاد و چهار متولد گردید. مادر والاگهرش صبیه مرحوم حاج ملاعلی بیدختی بود که پدر بر پدر به علم و عمل موصوف و به زهد و تقوی معروف بوده اند. مادرش پس از دو سال از تولد وی رحلت نمود و وی صورتاً و معناً تحت تکفل و تربیت پدر برزگوارش قرار گرفت. و ابتدا در خدمت وی مشغول تحصیل شد تا به سن بلوغ رسید و از پدر تلقین ذکر و فکر یافت، آنگاه برای ادامه تحصیل به مشهد مقدس مشرف گردید و چون در امر مذهب به آنچه داشت متیقن نبود و کافی نمی دانست بدون اجازه پدر در سال یکهزار و سیصد برای تحقیق و تدفین در مذاهب به مسافرت شروع نمود. ابتدا به ترکستان سپس به افغانستان، کشمیر، هندوستان، حجاز، عراق، یمن، مصر، شامات و سایر بلاد عثمانی سفر کرد و همه جا با بزرگان مذاهب مصاحبه نموده تحقیقات می نمود و از هر بوستان گلی و از هر خرمن خوشه ای می چید، و در وطن بستگان از مفقود شدن و عدم اطلاع از حالش نگران و پریشان بودند. ولی پدر بزرگوارش می فرمود خاطر آشفته مدارید که وی سالم است و تا سیاحت و سفر را کامل نکند اشتعال درونی او اطفاء نمی پذیرد و خاطرش تسکین نمی یابد، ولی آخر کار باز خواهد آمد. تا ذیحجه سال یکهزار و سیصد و پنج جنابش به مکه معظمه مشرف شد. اتفاق را جناب سلطان علیشاه هم همان سال به مکّه تشرف حاصل کرده بود و در عرفات تصادفاً جناب نورعلیشاه از جلوی چادر پدر رد شده و حضرتش را هم شناخته و دیدار وی منقلبش کرد، ولی چون تحقیق و تجسس وی ناتمام بود و آماده برای تسلیم و تسکین کلی نبود، عواطف دینی را به محبت صوری غلبه داده از اظهار آشنائی خودداری کرد. و این خودداری قوت نفس و استعداد باطنی وی را می رساند.
جنابش پس از اتمام حج به زیارت مدینه طیبه از آنجا به شام مسافرت فرموده، همچنان همه جا با بزرگان مذاهب مختلفه و رؤسا سلاسل طریقت مصاحبات و مذاکرات نموده از وضع آنها کم و بیش آگاهی یافت. سپس به عراق عرب رفته و در عتبات عالیات خدمت آقایان علماء و صاحبان فتوی رسیده و از محضر آنها بهره ور گردید و در تمام مدت سیاحت غافل از تحصیل علوم متداوله و تحقیق مذاهب و مسالک مختلفه نبود و امرار معاش را در هر جائی به کاری مناسب موقع و محل از قبیل قلمدان سازی، دعانویسی و کتیبه نویسی، حکاکی، خیاطی، و کلاهدوزی و سایر فنونی که کم و بیش از آن اطلاعی داشت اشتغال می جست، تا آنکه در سال یکهزار و سیصد و هفت جناب آقای سلطان علیشاه نامه ای به مرحوم آقای حاج شیخ عبدالله حائری ابن الشیخ که از ارادتمندان آن جناب و ساکن کربلا بودند مرقوم داشت که فرزندی ملاّعلی بایستی این اوقات در آن صفحات باشد، در جستجوی وی باشید. آقای حائری حاج علی خادم را مأمور نمود که وی را پیدا کند. مشارالیه تصادفاً جناب نورعلیشاه را در بازار ملاقات و آشنائی پیدا شده بود ولی حاضر به حرکت گناباد نبود، تا اینکه در حرم مطهر حال جذبه در وی پیدا شده عازم گناباد گردید و در ورود محل پس از مسافرت طولانی استقبال شایانی از وی شد. موقع تشرف حضور پدر به خاک افتاده، سجده شکر به جای آورد. سرائی شاعر که در مجلس حاضر بود این رباعی را بداهه سرود:

فرزند جناب تو که ممتاز آمد -- چندی بی مقصد به تک و تاز آمد
چون دید که مقصود توئی در همه جا -- برگشت و به خانقاه خود باز آمد

پس از چندی جنابش به امر پدر مشغول ریاضت شده، بعد از اتمام ریاضات زوجه خود یعنی صبیه حاج ملاّصالح دائی خود را به خانه برد، و در ذیحجه سال یکهزار و سیصد و هشت نخستین فرزند وی جناب حاج شیخ محمد صالح علیشاه پا به عرصه وجود گذاشت. بعداً نیز چندین اربعین به امر پدر ریاضت بسر آورد و به تجلیه و تحلیه نفس اشتغال داشت تا سرانجام کار وی به اتمام رسید، و از طرف پدر بزرگوار در نیمه رمضان یکهزار و سیصد و چهارده هجری قمری در ارشاد طالبان راه مجاز و به لقب «نورعلیشاه» ملقب گردید.
جنابش در سال یکهزار و سیصد و هفده سفری به مشهد مقدس و سال بعد یکهزار و سیصد و هجده برای مرتبه دوم طبق امر پدر به مکّه معظمه مشرف شد و در مراجعت گناباد کما فی السابق به شغل کشاورزی و تدریس و حضور در مجلس درس پدر روز می گذراند، تا آنکه پدر بزرگوارش در بیست و شش ربیع الاول یکهزار و سیصد و بیست و هفت قمری شهید شد و وی جانشین پدر گردید و فقرا را رو به سوی او و مقصد کوی او شد.
جنابش پس از شهادت پدر گرفتار ناملایمات و حوادث روزگار گردید و مرتباً از طرف اعادی فقر و دشمنان عرفان موجبات زحمت و اذیت وی فراهم می شد، از جمله هنوز بیش از پنجاه روز از شهادت پدر بزرگوارش نگذشته بود که به تحریک و توطئه دشمنان داخلی گناباد و خارجی سالارخان جانی و راهزن بلوچ به گناباد آمده، منازل وی و بستگانش را در بیدخت غارت نموده و ایشان را با جمعی از اقوام در جویمند حکومت نشین محل محبوس نمود و پس از اخذ مقداری پول ایشان را از طریق جنگل به عزم بردن مشهد و تسلیم به معاندین آنجا حرکت داد. در این بین بر اثر اقدامات دوستان گناباد و مشهد و تهران، دستور تلگرافی استخلاص ایشان از طرف آمرین و مسببیّن اصلی قضیه به جانی مزبور صادر و جنابش مستخلص شده، به گناباد مراجعت و به هدایت عباد مشغول گردید، تا جنگ اول جهانی در سال یکهزار و سیصد و سی و دو قمری شروع شد و باز فرصتی برای ابراز عدوات و دشمنی و توطئه و اسباب چینی بدست معاندین افتاد و تهمت ارتباط با آلمانیها را به ایشان وارد نمودند! ساخلوی روس که در تربیت بود بر اثر این اتهام واهی مأمورینی برای گرفتن ایشان فرستاد. قزاقان روس در یکی از شبهای اوایل ماه مبارک رمضان یکهزار و سیصد و سی و سه به منزل ایشان ریخته، حضرتش را به طرف تربت حیدریه حرکت دادند و به هیچ کس اجازه همراهی با ایشان را ندادند، فقط مرحوم آقا شیخ تقی علاف تهرانی دیوانه وار پیاده از عقب ایشان به راه افتاد و تا تربت ملازم رکاب ایشان بود. هنگام عصر حضرتش وارد تربت شد و پس از ملاقات با کنسول روس و مذاکرات بین آنها کذب تهمتهای دشمنان بر کنسول واضح شد و از ایشان عذر خواهی نموده، مراجعت فوری با توقف تربت را به میل ایشان واگذار می کند. حضرتش چند روزی برای استراحت در تربت در منزل مرحوم شیخ نصرالله صدرالعلماء تربتی توقف فرموده، آنگاه به گناباد مراجعت و با تجلیل فوق العاده ای از طرف اهالی به بیدخت وارد می شوند. ولی باز هم ایشان را راحت نگذاشته و اعدای داخلی تجمع نموده شروع به مخالفتهای کلی با ایشان در بیدخت کردند. لذا ایشان در سال یکهزار و سیصد و سی و شش قمری شبانه از گناباد به طرف تهران حرکت فرمودند و پس از مدتی توقف در تهران به خواهش اهالی اراک (سلطان آباد سابق) بدان صوب تشریف فرما و از آنجا استدعای فقرای کاشان را پذیرفته به کاشان تشریف بردند. متأسفانه در آنجا به دست جانیان مسموم شده، با حالت مسمومیت از کاشان حرکت فرموده و در سحر پانزده ربیع الاول یکهزار و سیصد و سی و هفت در کهریزک جنایت ظالمان نتیجه خود را بخشید و آن حضرت جان به جانان تسلیم نمود، و جنازه مطهرش از طرف فقرا با تشییع مفصل و مجللی به امامزاده حمزه حمل و در مقبره مرحوم آقای سعادت علیشاه که قبلاً خود آن جناب تعمیر فرموده بود، جنب مرقد مرحوم آقای سعادت علیشاه مدفون گردید. حضرتش در ربیع الثانی یکهزار و سیصد و بیست و نه به فرزند ارجمند خود جناب حاج شیخ محمدحسن اجازه دستگیری و سمت جانشینی خود را مرحمت نموده و ایشان را به لقب «صالح علیشاه» ملقب فرموده بود، و در آن سال که حضرتش خرقه تهی کرد جناب آقای صالح علیشاه بر مسند ارشاد متکی گردید.
ازواج و اولاد آن جناب: آن جناب فقط یک عیال داشته که مرحومه صبیه مرحوم حاج ملاّصالح و والده مکرمه جناب آقای صالح علیشاه بوده است. اولاد آن جناب که هنگام رحلت حیات داشته اند یک صبیه بوده بنام زینب و چهار پسر: 1- جناب آقای حاج شیخ محمدحسن صالح علیشاه؛ 2- جناب حسنعلی سعادتی؛ 3- جناب ابوالقاسم نورنژاد؛ 4- آقای سلطان محمد نوری.
مأذونین از طرف آن جناب: 1- حاج شیخ عبدالله حائری ابن الشیخ (رحمت علیشاه) که از مأذونین پدر بزرگوارش نیز بوده است؛ 2- آقای شیخ محسن سروستانی (صابرعلی)؛ 3- حاج شیخ عمادالدین سبزواری (هدایتعلی)؛ 4- حاج شیخ عباسعلی قزوینی (منصورعلی)، که بعداً وساوس شیطانی و هواجس نفسانی او را از راه دور و از سلسله فقر مهجور کرد، زحماتش به علت علاقه زیاد به مادیات نابود و خودش از مقام خود مخلوع گردید؛ 5- آقا میرزا ابوطالب سمنانی (محبوب علی)؛ 6- حاج میرزا یوسف حائری (ارشادعلی).
معاصرین آن حضرت از علماء و صاحبان فتوی: 1- آقای سیدمحمدکاظم طباطبائی یزدی؛ 2- آقای حاج میرزا حسین میرزا خلیل؛ 3- آقای شریعت اصفهانی شهیر به شیخ الشریعه؛ 4- حاج میرزا حسین نائینی؛ 5- میرسید طباطبائی؛ 6- سید عبدالله بهبهانی؛ 7- حاج شیخ فضل الله نوری؛ 8- آقای شیخ محمدتقی نجفی اصفهانی؛ 9حاج آقا نورالله اصفهانی.
از حکماء: 1- میرزا شمس الدین حکیم الهی؛ 2- آخوندملاّمحمد کاشی؛ 3- جهانگیرخان قشقائی.
از منسوبین به عرفان و طریقت و رؤسای سایر فرق: 1- حاج میرزا زین العابدین خان کرمانی؛ 2- آقای مجمدالاشراف ذهبی؛ 3- آقای ظهیر الدوله؛ 4- حاج علی آقا شیرازی؛ 5- حاج کبیر آقا مراغه ای؛ 6- شیخ نظرعلی.
از سلاطین و امراء: 1- مظفرالدین شاه قاجار؛ 2- محمدعلی شاه قاجار؛ 3- احمدشاه قاجار؛ 4- مرحوم سراج الملک؛ 5- میرزا آقاخان اتابک؛ 6- مرحوم عضدالملک رئیس ایل قاجار.

Monday, June 25, 2007

قطب سی و چهارم: جناب سلطانعلی شاه گنابادی


سلطان العرفاء و زین الحکماء و رأس الهلماء، الزّاهدالاتّم و الخلق الاعظم، جناب سلطان علیشاه گنابادی. نام شریفش حاج سلطان محمد فرزند ملاحیدر محمد اهل بیدخت گناباد. پدر بزرگوارش ملاحیدر محمد در یکی از یورش هائی که ترکمن ها برای غارت و چپاول به گناباد آورده بودند، اسیر آنها گردیده و پس از مدتی اسارت بوسیله فدیه که اقوام وی فرستاده بودند، مستخلص گردیده در مزرعه نوده سکونت اختیار نمود؛ و در همان اوقات اتفاق را خدمت جناب نورعلیشاه او رسیده و به شرف فقر مشرف گردید. آنگاه در سال یکهزار و دویست و پنجاه و چهار هجری قمری به قصد زیارت عتبات و عزم تشرّف حضور جناب حسینعلی شاه و تجدید عهد از طریق هندوستان حرکت فرمود، ولی دیگر از سفر باز نیامد و برای همیشه مفقودالاثر گردید.
جناب سلطان علیشاه در بیست و هشت جمادی الاولی سال یکهزار و دویست و پنجاه و یک متولد و در سن سه سالگی از دیدار پدر محروم گردید. جنابش تا شش سالگی تحت پرستاری مادر که مؤمنه ای زاهد بوده است نشو و نما یافته، آنگاه مادرش وی را به مکتب سپرد. هوش سرشار و حافظه قوی وی را در کمتر از شش ماه قادر به قرائت قرآن و خواندن کتاب نمود. جنابش پس از خواندن چند کتاب فارسی بعلت عدم بضاعت مالی تحصیل را ترک و به کمک برادر بزرگ خود ملاّمحمدعلی که سرپرستی وی و مادرش را بر عهده داشت، مشغول گردید و در تلاش معاش با برادر همکاری می فرمود که از جمله مدتی به گوسفند چرانی اشتغال داشت. وی تا سن هفده سالگی همچنان برای ادامه زندگی دستیار برادر بود، تا اینکه اتفاقاً روزی بقصد دیدن خواهر خود به قریه بیلُند دو فرسخی بیدخت رفت و گذار وی به مدرسه قریه افتاد و از ایّام مکتب و تحصیل یاد نموده شوق تحصیل در وی مشتعل می شود، در مراجعت به بیدخت به مادرش اظهار می کند که رفقای هم سن خود را دیدم که همه به مدرسه می رفتند و درس می خواندند، من هم میل دارم بروم درس بخوانم. مادر قبول تقاضای وی را منوط به اجازه و رضایت برادرش می کند. شب که برادرش به منزل می آید، مادر اشتیاق آن جناب را به تحصیل به برادرش می گوید. وی می گوید: مادر جان میدانی که ما وسعت مالی نداریم که بتوانیم برای گوسفندان چوپانی بگیریم و بایستی خودمان کارهای خود را انجام دهیم و به کمک برادرم احتیاج داریم. پس از چند روز جنابش مجدداً به مادر برای اجازه اشتغال به درس اصرار می کند، مادرش بالاخره برادر وی را راضی می نماید و ایشان به قریه بیلُند رفته مشغول تحصیل می شود.
از قول حضرتش نقل شده که فرموده بود: هنگام تحصیل با مراقبت در انجام وظایف دینی و عبادات همیشه در باطن و سرم خلجانی بود که بهتر است اگر بشود عقاید خود را تحقیقی نمایم و صرفاً در مقام تقلید نمانم و در خدمت یکی از اساتید شروع بخواندن باب حادی عشر نمودم. استاد روزی در مقام اثبات وحدت باری تعالی استناد به آیه شریفه لو کانَ فیهِما الهه اِلاّ الله لَفَسَدتا (اگر در آسمان و زمین خدایانی جز الله می بودند، هر آینه آن دو تباه می شدند (سوره انبیاء، آیه 22) جست. بی اختیار در این استناد اشکالی بنظر رسید و به استاد عرض کردم که ما هنوز در مقام اثبات توحید هستیم و پس از ثبوت آن لزوم عدلی باید ثابت بشود، آنگاه به ثبوت نبوت عامّه و خاصّه برسیم تا حقانیت و صدق قرآن روشن شود، آنگاه می توانیم به آیه ای از آن استدلال جوئیم، در صورتی که ما هنوز در شروع اثبات توحید هستیم استدلال به آیه قرآن برای ما جایز و منطقی نیست. استاد از جواب عاجز مانده، عجز وی مرا تکان داد که اینان که از اساتید و علماء هستند مثل من حیرانند، پس راه وصول به حقیقت کدام است؟ این افکار وحشتی در باطنم ایجاد نموده مضطرب و پریشان و به دنبال حقیقت پویان بهر علمی سری زدم و اگر نادره علمی در جائی یافتم، در آن غوری بسزاکردم تا شاید مقصود را بیابم، ولی چهره مقصود از لابلای کتب درس و علوم اکتسابی پدیدار نگردید، تا اینکه به عنایت الهی و دستیاری اولیاء در دل را کوبیدن گرفتم و چشمه معرفت جوشیدن و چهره مقصود تابیدن گرفت، شکراً لله.
خلاصه جنابش در علوم ظاهری فقه و اصول و منطق و کلام و حکمت و غیره سرآمد اقران محل گردید، ولی در عین اشتغال دائمی به تحصیل همیشه روی دلش بجانب حق تعالی بود و در انجام کوچکترین وظایف دینی حتی شب زنده داری و تهجّد و ادای نوافل مراقبت تام داشت، از این رو بعضی اشخاص گاهی آثاری از وی مشاهده می نمودند که خادم مدرسه محلّ تحصیل وی برای یکی از مدرسین بنام شیخ ضیاء الدین گفته بود که اغلب شبها از حجره ملاّسلطان محمد روشنائی مشاهده می کنم، ولی وقتی پشت درب اطاق می روم چراغی نمی بینم. بهرحال تا موقعی که توانست از علماء گناباد استفاده علمی کند، استفاده کرد، آنگاه که چنته آنان خالی شد برای کسب اجازه مسافرت خارج برای تحصیل نزد مادر آمد. وی گفت: مسافرت مستلزم مخارجی است که می دانی ما بضاعت تأمین آن را نداریم ولی بالاخره در اثر اصرار وی مادرش رضایت داده و مبلغ قران وجه پس اندازی که داشت به وی هدیه داده با دعای خیر بدرقه اش کرد. حضرتش پیاده عزیمت مشهد نموده، وارد مدرسه مشهور به مدرسه میرزا جعفر شد و مشغول تحصیل گردید و علوم فقه و اصول و تفسیر و اخبار و رجال را در نزد استادان بقدر وسع آنان فراگرفت و در مدت تحصیل به حالتی شبیه به ریاضت به اقلّ مایقنع از خوراک قناعت می فرمود، چنانکه فرموده بود که هفت قران مرحمتی مادر را در اول ماه یک قران می دادم و هشتاد «جندک» پول خرد آن زمان گرفته، زیر گلیم حجره می ریختیم و هر روز چند جندکی برداشته صرف خوراک می کردم و آخر ماه شاید چند جندک باقی می ماند. به این نحو زندگی و به تحصیل ادامه می داد و به خیال اینکه بر برادرش تحمیلی نکرده باشد، از او کمکی نمی خواست و با قناعت و کفّ نفس گذران می فرمود. حتی از دریافت حقوق مرسومی طلاب از مدرسه ابا داشت و هیچگاه ا زآن استفاده ننمود تا اینکه وجهی که داشت تمام شد و چند روزی به سختی و شدت گذشت. در این حین روزی جمعی از طلاب مدرسه را که حضرتش هم جزو آنان بود به قریه نزدیک شهر به منزل شخصی برای ناهار دعوت کردند. آن جناب صبح علی الطلیعه با رفقا بیرون آمد که به دعوتگاه بروند. در بیرون دروازه شهر جمعی را می بیند که مشغول در وی گندم هستند و عده ای از عقب آنها مشغول خوشه چینی می باشند، فرموده بود: من چون آنها را دیدم با خود گفتم رفتن به دعوتی که معلوم نیست، به چه نیّت به عمل آمده و از چه ممری مصرف آن تأمین شده چه صورتی دارد؟ و قلبم راضی به رفتن نشد. کم کم از رفقا عقب کشیده، چون آها رد شدند از عقب همه خوشه چینان مشغول خوشه چینی شدم تا عصری که رفقا از میهمانی برگردیدند، خود را از نظر آنها مخفی کردم و شب با مقداری گندم که خوشه چینی کرده بودم به شهر آمده گندم را به دکان نانوائی گذاشتم و تا مدتی از آن بابت نان از وی می گرفتم تا وجهی از گناباد برایم رسید.
خلاصه وی اغلب علوم متداوله اکتسابی را در مشهد کامل نمود ولی تکمیل این علوم رسمی، التهاب باطنی و اضطراب قلبی وی را فرو ننشاند و چهره مقصود را نمایان ننمود و سکینه ای را که طالب آن بود نیافت. از این رو آتش طلبش تیزتر و آشفتگی خاطرش شدیدتر شد. در این حال به خیال افتاد که آرامش فکر را به یکی از ییلاقات مشهد سفر کند. و چنانکه خود فرموده بود: چون در مسافت محل و قصر و اتمام نماز حین این سفر مشکوک بودم، به یکی از علماء که جزء مدرسین هم بود رجوع و در این باب سؤال نمودم. وی در جواب گفت: رأی من در این باب چنین است. من با اینکه از مسائل فقه آگاه بودم، جواب این شخص مرا سخت تکان داد که یاللعجب، من حکم خدای را از وی سئوال می کنم و او می گوید رأی من چنین است؛ من که طالب دانست حکم الهی هستم نه بدست آوردن رأی دیگران. این قضیه مرا از علوم تحصیلی و مکتسبات تا آن روز بکلی دلسد کرد. و حیرت و نگرانیم شدت یافت. در این احوال شنیدم در سبزوار حکیمی است بنام حاج ملاهادی که در عل حکمت سرآمد اقران و مکتب او غیر مکتب فقه و اصول است. شوق و اصول است. شوق ملاقات وی و تحصیل در مکتب حکمت مرا به سبزوار و محضر حاج مزبور کشاند. مدتی در خدمت وی به تحصیل حکمت مشغول بودم. چون درس او را بالاتر از دروس گذشته و نزدیک تر به حقیقت دیدم، یقین کردم که به شاهراه اصلی رسیده ام و طریق وصول به حقیقت طریق حکمت است، لذا با ارادت کامل در خدمتش به ملازمت و تلمّذ مشغول بودم و چنان در این راه کوشیدم که به زودی بیش از سایر شاگردان مورد توجه و عنایت استاد شدم.
خلاصه حضرتش در خدمت مرحوم حاج سبزواری در حکمت مشّاء و اشراق یدی طولی بهم رسانده، حواشی بر اسفار نوشته گوی سبقت از دیگران می رباید. آنگاه سفری به عتبات نموده و علوم ظاهری را به اقصی درجه کمال رساند و در مراجعت از عتبات در تهران توقف و مجلس درسی تشکیل می دهد. اغلب طلاب چون وی را از اساتید قبلی خود عالم تر و قوی تر می بینند، پروانه وار گرد شمع وجودش جمع می شوند، بحدّی که موجب حسد مدرسین و اساتید معاصر وی شده و چون درسی هم از حکمت می فرموده همان را بهانه قرار داده به تهمت با بیگری که اشدّ اتّهام روز بوده متهمش می نمایند. لذا حضرتش ناچار شده تهران را ترک و مجدداً به خدمت حاج سبزواری مراجعت می کند و به استفاده از محضرش کمافی السابق اشتغال می جوید.
در این اوان که سال یکهزار و دویست و هشتاد هجری قمری بوده، جناب حاج محمدکاظم سعادت علیشاه که با جمعی از مریدان و خوانین بختیاری عازم مشهد مقدس بودند، در سبزوار به کاروانسرائی وارد می شوند، و حاج سبزواری در مجلس درس به شاگردان خود می فرماید: درویش عارف و عالیقدری از تهران آمده و به فلان کاروانسرا وارد شده، بد نیست شماها به ملاقات وی بروید و دیدنی از او بکنید، ولی در محضر وی مواظب ادب و تواضع باشید. چند نفر از شاگردان وی مِن جمله جناب سلطان علیشاه به ملاقات وی می روند و جمعی از مردم را می بینند که در حال سکوت و ادب خاضع و خاشع در حضور وی نشسته اند. طبعاً واردین هم بحالت ادب و سکوت نشستند، و به حالت نجوی با هم گفتند: خوب است مسئله ای را که چند روز قبل از جناب حاج سئوال کردیم و جواب را به بعد موکول کردند، از این آقا سئوال کنیم تا درجه کمال ایشان را بفهمیم. آنگاه اجازه سوال خواسته، موضوع را عرض می کنند. ایشان ابتدا می فرمایند: من سواد عربی و اطلاعات علمی زیادی ندارم، از این جواب، آنهابه یکدیگر نگاه کرده لبخند می زنند. یعنی که پس جناب حاج درباره ایشان چه کی گفت بلافاصله ایشان می فرمایند: ولی شما عین عبارت کتاب را بخوانید تا آنچه بنظرم برسد بگویم. این کلام بیشتر باعث تعجب آنها می شود که با اعتراف به نداشتن سواد عربی می فرماید شما عین عبارت را بخوانید. مع ذلک تأدّباً عین عبارت را در باب مسئله مطروحه می خوانند، و ایشان چنان جواب کافی و وافی می دهند و مطلب را به قسمی حلاّجی می کنند که باعث تعجب ظاهری آنان و موجب خجلت باطنی از پندار و گمان غلطشان می شود. آنگاه جناب سلطان علیشاه ازایشان سئوال می کنند که منظور از السّعیدُ سعیدُ فی بَطن اُمّه و الشَفیٌ فی بَطن امّه ( انسان سعید از همان هنگام که در شکم مادر است، سعید می باشد و انسان شقی نیز در شکم مادر شقی است.) چیست؟ می فرماید: چنان بنظر می رسد که منظور فی بطن الولایه باشد، زیرا طبق خبر نقل شده از حضرت رسول (ص) که فرمود: اَنا و علیُّ اَبوا هذه الاُمّه، مقام نبوت نسبت به امّت دارد و مقام ولایت سمت مادری، و بنابراین معنی خبر چنین می شود که هر کس در جهت ولایت سعید باشد عاقبت هم سعید است و بالعکس. این جواب ایشان را بسیار پسند و معقول افتاد. گویا روز بعد که جناب آقای سعادت علیشاه بعنوان بازدید به دیدار طلاّب مزبور رفته بود، حاج سبزواری هم ملاقاتی فرموده بود.
گرچه در همین یکی دو دیدار جناب سلطان علیشاه به طرف آقای سعادت علیشاه کشیده شده و مجذوب بیانات شیوای وی می شوند، ولی بواسطه قوت قوای روحی و حوصله وخویشتن داری فطری در سبزوار به کلی اختیار از دست نداده و در مقام طلب و تسلیم برنمی آیند، اما پس از حرکت جناب سعادت علیشاه از سبزوار آتش حسرت در دل وی مشتعل و اشتیاق دیدار آن سفر کرده، مستأصلش کرد. لذا با اجازه استاد خود حاج سبزواری عزیمت مشهد فرمود و در مشهد سراغ گمشده خود را در کوی و برزن گرفت تا بلاخره مطلوب را یافت و دست به دامنش زده اظهار طلب نمود. اتفاقاً در همین حین فرستاده مادر آن جناب از گناباد برای برد وی به وطن وارد مشهد شده، جنابش را در محضر آقای سعادت علیشاه می یابد و جنا سعادت علیشاه از قضیه مطلع و در جواب اظهار طلب وی می فرمایند: اکنون اطاعت امر مادر لازم تر است؛ تقاضای مادر را اجابت و به گناباد رفته، اوامر مادر را اطاعت کنید، انشاء الله باز یکدیگر را خواهیم دید. جنابش حسب الامر عزیمت گناباد نمود و در گناباد مادرش اصرار کرد که وی را زن بدهد ولی آن جناب تن در نمی داد که هوای پرواز بهکوی دلدار حقیق در سرش بود، تا بالاخره برای اطاعت امر مادر با شرط اینکه قبل از به خانه بردن زوجه به مسافرت لازمی که در نظر دارد برود، حاضر به ازدواج شد و مخدره صبیه حاج ملاّعلی بیدختی، والده ماجده جناب نورعلیشاه دوم را به حباله نکاح درآورد. آنگاه برای زیارت جناب سعادت علیشاه در سال یکهزار و دویست و هشتاد عازم اصفهان گردید.
گویند همان اوقات که وی از گناباد حرکت فرمود، جناب سعادت علیشاه در مجمع فقرا فرموده بود: آتش شوقی از خراسان شعله ور شده که عن قریب به اینجا می رسد. باری جناب سلطان علیشاه از راه طبس و یزد پیاده رو به اصفهان نهاد و در نزدیکی اصفهان با سیّد هدایت الله متولی آستانه ماهان که از فقرا بود، مصادف و همسفر شد، ولی در بین راه بطیء حرکت همراهان با آتش شوق او وفق نمی داد و از آنها جدا شده تنها بطرف مقصود رهسپار گردید. پس از ورود به اصفهان و پیدا کردن منزل جناب آقای سعادت علیشاه باخود می گویند که ایشان از حال من آگاه است من در نمی زنم و اظهار وجودی نمی کنم تا خودشان بیرون بیابند. هنوز این فکر در مخیله شان بوده است که در باز می شود و آقای سعادت علیشاه بیرون می آید. وی بی اختیار خود را روی قدمهای آن جناب انداخته، گریه و زاری آغاز می نماید. جناب سعادت علیشاه با تبسم می فرماید: آخوند گنابادی از ما چه می خواهی؟ وی با سوز و گدار اظهار طلب نموده، اشتیاق خود را به تشرف به فقر عرض می نماید می فرمایند: فعلاً بروید در یکی از مدارس منزل کنید، چون ما برای رسیدگی به امور فقری وقت مخصوص تعیین نموده ایم شما هم همان موقع بیائید و مطلب خود را بگوئید. ولی جناب سلطانعلی شاه دست از دامنش برنداشته بر گریه و زاری می افزاید، تا اینکه دستگیری شده و به فقر مشرف می شوند.
گویند روز سوم تشرف ایشان به فقر، جناب سعادت علیشاه در مجمع فقرا می فرماید: این خراسانی راهی را که فقیر راه رو در شصت سال طی می کند، در سه شب طی کرد. خلاصه جنابش در اصفهان شبها در حجره مدرسه بیتوته و روزها در مصاحبت پیر بزرگوارش می گذراند، و پس از مدتی استفاضه از حضورش مرخصی یافته به گناباد مراجعت و در بیدخت سکونت نموده و عیال خود را به منزل آورد و به شغل زراعت که بهترین مشاغل است اشتغال ورزید. تا سال یکهزار و دویست و هشتاد و چهار، پس از چهار روز از تولد فرزند ارجمندش جناب حاج ملاّعلی نورعلیشاه ثانی به عزم زیارت عتبات و تشرف حضور پیر بزرگوار از گناباد حرکت و پس از زیارت عتبات مقدسه به اصفهان حضور پیر بزرگوارش شرفیاب و مدتی در ظل تربیت وی به تجلیه و تصفیه دل اهتمام ورزیده وسعت کامل بهم رسانده، و به دریافت فرمان جانشینی جنابل سعادت علی شاه نایل و به امور ارشاد خلایق مأمور و ملقب به سلطان علیشاه گردید. و رفیق راه و مصاحب همراه وی جناب میرزا عبدالحسین نیز در همان فرمان به سمت معاونت با سلطان علیشاه و دلالت طالبان تعیین گردید، که فرمان خلافت جناب سلطان علیشاه و دلالت جناب میرزا عبدالحسین در یک ورقه مرقوم شده است. آنگاه جناب سعادت علیشاه، سلطان علیشاه را امر به مراجعت وطن داد. حضرتش با کمال ناگواری از مهجوری حسب الامر به گناباد مراجعت نمود.
حضرتش پس از مراجعت از چند جهت دچار مشغله و گرفتاری گردید. از یک طرف به واسطه فوت حاج ملاّعلی پدر عیالش که امام جماعت محل بود و به علت نبودن فرزند وی در محل، ناچار مدتی امامت جماعت را به عهده داشت. از طرف دیگر به واسطه فوت مخدّره عیالش، رسیدگی به امور و پرستاری دو فرزند وی که از آن مخدّره داشت بر عهده شخص وی قرار گرفت. از سمتی مراجعه اهل محل برای سئوالات شرعیه گرفتارش داشت. از جهتی روی آوردن فقرا از بلاد و امصار به حضورش و رسیدگی به امور ظاهری آنها در قریه ای که فاقد همه چیز بود و توجه به امور باطنی آنها که علت سوق آنان به محضرش بود وی را سخت مشغول داشت، و از همه مشکلتر و سخت تر اظهار عدوات معاندین و حسادت حاسدین به حضرتش بود، چه که به واسطه نبوغ وی در علوم صوری و کمالش در زهد و ورع و فضائل معنوی مورد توجه و علاقه تامّ و تمام دور و نزدیک گردیده بود. و این خود باعث تشدید حسد حسودان و عناد دشمنان بخصوص علمای محل نسبت به حضرتش گردیده، علناً شروع به مخالفت وضدیت و بدگوئی درباره اش نمودند؛ مع ذلک با خستگی از گرفناری ها ومیل به مسافرت و مهاجرت از محل به علت بعضی امور داخلی و خانوادگی عزیمت سفر را به تأخیر انداخت، تا بتدریج قصد مسافرتش بدل به عزم اقامت شده برای همیشه ماندنی گناباد گردید.
پس از گذشت هفت سال از فوت عیال اولیه، والده نویسنده، صبیّه جناب میرزا عبدالحسین ریابی، پیر دلیل و معاضد تعیین شده از طرف جناب سعادت علیشاه را به حباله نکاح درآورد.
جناب سعادت علیشاه پس از تعیین آقای سلطان علیشاه به خلافت خود، کمتر طالبان را دستگیری می فرمود و آنان را اغلب به گناباد به خدمت ایشان حواله می فرود، ولی آنان جناب هم رعایت ادب را نموده از دستگیری آنها خودداری و به سوی پیر بزرگوارش رجعت می داد. تا اینکه در سال یکهزار و دویست و نود و سه که جناب سعادت علیشاه خرقه تهی فرمود، حضرتش مستقلاً متمکن اریکه ارشاد و مشغول هدایت عباد گردیده و در شعبان سال یکهزار و سیصد و پنج با چند نفر از مریدان و اخلاص کیشان عزیمت سفر بیت الله فرود و از حجاز به عتبات عالیات مشرف و در عتبات با عده ای از علمای بزرگ از جمله مرحوم حاج شیخ زین العابدین مازندرانی و آیت الله حاج میرزا حسن شیرازی و غیر هما ملاقات ومصاحبه فرمود. و در جمادی الثانی یکهزار و سیصد و شش به وطن مألوف مراجعت نمود، و در اندک مدتی با اخلاق حسنه و معلومات وسیعه و شفقت پدرانه با عامّه و رسیدگی به حال بینوایان و مستمندان و زهد و ورع و خوشروئی و متانت در معاشرت، چنان دور و نزدیک را به طرف خود جلب نمود که نه تنها سکنه گناباد بلکه تا هر جا نام وی رفت، مردم را روی دل به جانب آن جناب بود و در مشکلات وی را ملجاً و ملاذ و درگاهش را مأمن خود می دانستند.
حضرتش در سال یکهزار و سیصد و هشت به زیارت مشهد مقدس حضرت ثامن الحجج (ع) مشرّف شد و در آن سفر به دست یکی از معاندین و ملاّنمایان بی دین به وسیله نان قاق مسموم و دچار تب شدیدی شده بود به طوری که همراهانشان مضطرب شده اظهار نگرانی می کرده اند، ولی ایشان فرموده بودند مطمئن باشید این عارضه برطرف می شود. باری چون اجل موعود نبود، معالجه شده به بیدخت مراجعت فرمود.
حضرتش علاوه بر اشتغال به امور فلاحتی و جواب گوئی و مشکل گشائی کلیه مراجعین از رعایا و غیره و تهیه وسایل آسایش و راحتی ظاهری و توجه به تربیت روحی فقرائی که غالباً عدّه زیادی از ولایات در بیدخت بودند، دو برنامه روزانه مرتب داشت: یکی صبح از اول آفتاب، و آن طبابت و رسیدگی به حال مرضائی که از دور و نزدیک حتی سی و چهل فرسنگی برای معالجه می آمدند و ایشان قریب دو ساعت به معاینه مرضی و دادن نسخه و دستورات که تمام داروها، ادویه نباتی و محلی بود مشغول بود، و اگر مریض اهل دهات دیگر با مسافرت و یا ناتوان بود که قادر به مراجعت فوری به محلش نبود وی را به بیرونی خود برده، می فرمود دوا و غذایش را در منزل تهیه می کردند، و یک یا دو روز از وی پذیرائی می فرمود تا قادر به مراجعت به منزل یا محلش می شد، و غالباً مرضی را به نسخه معالجه می کرد که محتاج به نسخه دوم نمی شد. و یکی هم برنامه عصری بود که در حدود دو ساعت به غروب مانده به مدرسه تشریف برده، تا غروب برای فقرا و حاضرین مجلس درسی از تفسیر قرآن و اصول کافی می فرمود.
خلاصه با اینکه بیدخت قریه دور افتاده از سوادهای اعظم و شهرهای بزرگ و غیرمعروف بود، مع ذالک صیت فضائل صوری و معنوی و شهرت کمالات علمی و آوازه اخلاق حسنه و حسن معاشرتش و به ویژه تخصص و مهارتش در طبابت همه جا را پُر نموده و نام شریفش در دور و نزدیک و نزد بیگانه و آشنا مشهور و با احترام و علاقه ذکر می شد، و روز به روز بر اشتهارش در فضائل می افزود. از این رو آتش حسد حاسدن وی هم روی به روز مشتعلتر می شد و مخصوصاً بر عدوات عالم نمایان بی ظرفیّت می افزود. تا اینکه دشمنی ها به اوج شدّت رسیده و به تحریک عده ای از دشمنان خارجی و حساد محلی چند نفر از خدا بی خبر که بعضی از آنها نان خور آن حضرت بودند، سحرگاه شنبه بیست و شش ربیع الاول سال یکهزار و سیصد و بیست و هفت هنگامی که در باغچه وصل به منزل مشغول وضو گرفتن بود، به حضرتش حمله ور شده و با پنجه های گنهکار آنقدر گلوی مبارکش را که مجرای ذکر الله بود فشردند که به شهادت نائل و به وصال ابدی واصل گردید. در این هنگام سن مبارکش هفتاد و شش سال بود که سی و چهار سال آن مستقلاً بر اریکه ارشاد متمکن و به هدایت عباد اشتغال داشت.
حضرتش در سال یکهزار و سیصد و چهارده طبق دستخط صادره فرزند ارجمندش جناب ملاّعلی را به خلافت و جانشینی خویش تعیین و لقب «نورعلیشاه» ملقب فرمود.
آن حضرت را تألیف چندی است: حواشی بر اسفار ملاصدرا؛ شرحی برتهذیب المنطق ملاسعد تفتازانی به نام تذهیب التهذیب؛ و وجیزه ای در علم نحو که به طبع نرسیده اند؛ دیگر سعادت نامه در بیان علم و شرافت آن و آنچه بدان مربوط است؛ مجمع السعادات؛ ولایت نامه در شرح و بیان احکام قلبی و امور مربوط به ولایت؛ و بشاره المؤمنین و تنبیه النائمین؛ و تفسیر قرآن موسوم به بیان السعاده؛ شرح عربی بر کلمات قصار باباطاهر عریان موسوم به ایضاح و شرح فارسی نیز بر کلمات باباطاهر موسوم به توضیح که همه به طبع رسیده اند.
ازواج و اولاد آن جناب: جناب سلطان علیشاه دو زوجه داشته اند: زوجه اولیه ایشان صبیه مرحوم حاج ملاّعلی بیدختی بوده که از آن مخدّره دو فرزند داشته؛ اول دختر مسماه به خاتون، دوم جناب حاج ملاّعلی نورعلیشاه جانشین ایشان. پس از فوت زوجه اولیه صبیه مرحوم آقا میرزا عبدالحسین پیر دلیل را نکاح فرموده از آن مخدّره هنگام شهادت پنج فرزند داشت: چهار دختر به نامهای زبیده، زهرا، گوهر، کوکب و یک پسر که نویسنده این اوراق و مسمّی به محمد باقر است.
مأذونین و مشایخ مجاز از طرف آن جناب: 1- جناب آقا میرزا محمدصادق نمازی ملقب به فیض علی؛ 2- حاج ملاّمحمد جعفر برزکی ملقب به محبوبعلی؛ 3- حاج شیخ عبدالله حائری ابن الشیخ ملقب به رحمتعلی؛ 4- آقا میرزا آقاصدر العرفا فرزند دوم جناب حاج میرزا زینالعابدین شیروانی آقای مست علیشاه که فقط اجازه تلقین اوراد و اذکار مخصوص را داشته است نه اجازه دستگیری.
معاصرین آن جناب: 1- حاج ملاّهادی سبزواری؛ 2- جناب حاج میرزا حسن مشهور به میرزای شیرازی؛ 3- آقا سیدمحمدحسین شهرستانی؛ 4- آخوند ملاّمحمدکاظم خراسانی؛ 5- آقا سیدمحمدکاظم یزدی؛ 6- آقا سیدمحمد طباطبائی؛ 7- میر سیدعبدالله بهبهانی؛ 8- حاج میرزا حبیب الله رشتی؛ 9- حاج میرزا حسین حاج میرزا خلیل؛ 10- میرزا ابوالحسن جلوه.
از منسوبین به عرفان و سایر فِرق: 1- حاج آقا محمد معروف به منوّر علیشاه؛ 2- حاج میرزا حسن مشهور به صفی علیشاه؛ 3- حاج محمدکریم خان کرمانی مشهور به سرکار آقا؛ 4- آقا خان محلاتی رئیس فرقه اسماعیلیه؛ 5- میرزا محمدحسین اصم عشقی ذهبی.
از سلاطین و امراء: 1- ناصرالدین شاه قاجار؛ 2- مظفرالدین شاه؛ 3- محمدعلیشاه؛ 4- میرزا علی اصغرخان اتابک؛ 5- میرزا علیخان امین الدوله؛ 6- مرحوم سراج الملک.
از شعرا: 1- میرزا محمدتقی سپهر؛ 2- حاج مهدی حجاب شیرازی؛ 3- میرزا احمد وقار شیرازی؛ 4- محمدکاظم صبوری کاشانی؛ 5- میرزا اختر طوسی.

Saturday, June 16, 2007

قطب سی و سوم: سعادتعلی شاه اصفهانی


نُورالولیاء و بَدرُالاَصفیاء، زین العارفین و مرشد الواصلین، المُقرَّب الی الله، آقای سعادت علیشاه. نام شریفش حاج محمدکاظم معروف به شیخ زین الدّین، مولدش اصفهان، جنابش از احفاد شیخ زین الدّین معروف اصفهانی است که ذوجنبتین بوده یعنی هم عالم علوم ظاهری و شریعت و هم سالک مسالک باطنی و طریقت بوده است، و اولاد وی پس از او در توراث فضایل و کمالات پدر به دو رشته منقسم شده اند: رشته پسری اول ایشان آقای شیخ محمد زین الدّین اصفهانی که از فحول علمای اوائل دوره قاجاریه بوده و رشته دختری اول آنان جناب حاج محمدحسین حسینعلی شاه از اقطاب سلسله نعمت اللّهیه.
جناب سعادت علیشاه در ابتدای جوانی به تجارت اشتغال داشت و چون توفیق الهی رفیق حضرتش بود، به صحبت اهل دل مایل شده و به مصاحبت جمعی از عرفا نایل گردید تا بالاخره در خدمت جناب مست علیشاه به شرف توبه و تلقین مشرف شده در اغلب مسافرتها فیض مصاحبت آن جناب را داشت. تا اینکه جناب مست علیشاه در سال یکهزار و دویست و پنجاه و سه رحلت فرمود، وی به خدمت جناب رحمت علیشاه شیرازی جانشین جناب مست علیشاه و قطب وقت رسیده تجدید توبه و تلقین نمود و در ظلّ تربیت و عنایت آن جناب درجات کمال را پیمود. تا اینکه در سال یکهزار و دویست و هفتاد و یک از طرف آن جناب به دریافت اجازه ارشاد عباد و تلقین ذکر انفاس و اوراد به طالبین نائل آمد و پس از یکسال مجدداً جناب رحمت علیشاه اجازه تلقین ذکر حیات به آن جناب مرحمت و بالاخره در سال یکهزار و دویست و هفتاد و شش فرمان و دستخط خلافت و جانشینی خویش را به نام وی صادر و به لقب ((سعادت علیشاه)) ملقبش فرموده، امور فقرا را به عهده وی واگذار نمود.
مع وصف ذلک چون جنابش به نظر ظاهربینان دارای معلومات ظاهری ظاهرپسندان نبود و از علوم صوری اطلاع بسیطی نداشت و کلیّه همت خود را به کسب کمالات باطنی گماشته و از شوق وجد و حال به کسب درس قال نپرداخته بود، پس از رحلت جناب رحمت علیشاه بعضی از بستگان صوری آن جناب خود را از جناب سعادت علیشاه کاملتر و به خلافت آن مرحوم سزاوارتر می شمردند که فضل ظاهری را مایه اولویت خود می پنداشتند و فرمانی به خط غیر به نام حاج آقا محمد عم جناب رحمت علیشاه تنظیم و تهیه نمودند و عدّه کثیری از فقرا را از حق منحرف و به طرف خود کشیدند.
گویا زمزمه اختلاف کلمه میان فقرا و آثار حسد بعضی از همگنان از اواخر حیات جناب آقای رحمت علیشاه کم و بیش ظاهر و مشهود بوده است، چنانچه از مفاد نامه ای که جنابش قریب به رحلت به آقای سعادت علیشاه مرقوم فرموده که سواد آن عیناً درج می شود اطلاع آن جناب از قضایا درک می شود اطلاع آن جناب از قضایا درک می شود. زیرا در این نامه صریحاً فقرا را امر به پیروی و اطاعت از آقای سعادت علیشاه نموده و ذکری از نوشته های مجعوله فرستاده شده به اصفهان فرموده اند.
نامه جناب آقای رحمت علیشاه به جناب آقای سعادت علیشاه این است:
«بسم الله الرحمن الرحیم و به ثقتی، مخدوم مکرّم مهربان وفّقک الله لمایحبّ و یرضی مسموع شد بعضی نوشته جات از جانب فقیر فرستاده اند که مخالفت فقر بوده است و این مباین رأی فقیر بوده، اجمالاً بدانید که فقیر مِن عندی شما را زحمت به امور نداده و تا مأمور از مشایخ و بزرگان نبودم مزاحم نمی شدم و اگر کسی نوشته ای به اسم فقیر فرستاده خلاف خدا و رسول و ائمه هدی علیهم السّلام بوده و باید ملازمان منتظم امور فقرای آن سامان باشید و شبهای جمعه را دخیل در امور طریقت باشید و فقیر را مسرور و محفوظ بفرمائید. و اگر تکاهل و تساهل بفرمائید، باعث دلتنگی فقیر خواهد شد. نیت شما به حمدالله به خیر بوده و خواهد بود و اگر نوشته ای از فقیر بفرستند خلاف است و رضای فقیر نیست و اطلاعی ندارم، و فقرای آن سامان را زحمت می دهد که آنچه صوابدید و صلاح برادر مکرّم آقا محمدکاظم باشد باید اطاعت کنند و از صواب و صلاح ایشان بیرون نروند که مخالف رأی فقیر خواهد بود. تحریراً فی غرّه جمادی الاولی یکهزار و دویست و هفتاد و هفت، در شیراز قلمی شد، والسلام، خیر ختم رزقنی و ایّاکم سلامه فی الدنیا و الاخره، و السلام».
به هرحال چون منظور فقط ترجمه احوال اقطاب سلسله است، از ذکر مشروح وقایع متفرقه خودداری می شود. طالبین اطلاعات بیشتر به نوشته های دیگران مِن جمله مقدمه کتاب دیوان اشعار مرحوم صفی علیشاه مراجعه نمایند.
در هر صورت پس از رحلت جناب آقای رحمت علیشاه، در اثر ایجاد این اختلافات و القاء شبهات، آن قسمت از فقرا که توفیق رفیق آنها گردیده با جناب آقای سعادت علیشاه تجدید عهد نموده بودند عدّه قلیلی بودند. از طرفی هم مدعیان از ایشان بدگوئی می نمودند و علماء ظاهر هم در آزار و اذیت حضرتش کوتاهی نمی ورزیدند، لذا وی غالباً به حالت انزوا در منزل خود بود و فقط دوشنبه و جمعه را برای استفاده فقرا از محضرش تعیین کرده بود.
حضرتش در مدت قریب به شانزده سال دوره ارشاد، شیخی و مأذونی تعیین نفرموده و خود به شخصه عهده دار دستگیری طالبین حقیقت بود و از این رو عده فقرا دوره ایشان عدداً کم بود، ولی همان عده قلیل هر یک مجسمه کامل شوق و عشق و محبت بوده اند.
جنابش در سال یکهزار و دویست و هشتاد سفری به خراسان فرموده و در این سفر جناب سلطان علیشاه گنابادی به شرف ملاقات وی فائز و ربوده گردید، و پس از مراجعت آن جناب به اصفهان، جناب سلطان علیشاه در سال یکهزار و دویست و هشتاد و چهار به قصد زیارت عتبات از گناباد حرکت و در مراجعت به اصفهان به زیارت پیر بزرگوارش شتافت و مدتی در ظل عنایت وی مشغول تصفیه و تجلیه دل گردیده به ذروه کمال رسیده به دریافت فرمان خلافت و جانشینی آن جناب نائل گردید.
جناب سعادت علیشاه پس از چندی به واسطه ازدیاد اذیت و آزار دشمنان مجبور به جلای وطن گردید، از اصفهان در سال یکهزار و دویست و هشتاد و نه از راه باکو و تفلیس و اسلامبول به مکه معظمه و مدینه منوره مشرف، سپس از راه جبل به عتبات عالیات و از آنجا به ایران مراجعت و د رتهران رحل اقامت افکند. پس از چندی از توقف تهران مزاج وهّاجش از طریق صحت بگردید و در سال یکهزار و دویست و نود و سه روح شریفش به شاخسار جنان پرواز نمود و در حضرت عبدالعظیم صحن امام زاده حمزه، در مقبره ای که مطاف فقر است مدفون گردید. روشن شاعر اصفهانی تاریخ رحلتش را چنین سروده است: ((علی و رحمت سعادت را جمع کن سال رحلتش میدان)).
شطری از فرمایشات حضرتش: یکی از پیروان سؤال کرد از آن جناب که با مقاماتی که ما فقرا برای علی (ع) قائل هستیم، در معنی چه فرقی با علی اللهی ها داریم؟ فرمود: فرق این است که ما می گوئیم علی (ع) نیست خداست (مقصود مقام فناء فی الله آن بزرگوار (ع) است.) آنها می گویند خدا نیست علی (ع) است. و نیز یکی از ایشان معنی این حدیث را سؤال کرد که اهلُ النّعیمِ یَشْتَغِلون بِنعمائِه و اهلُ الجحیم یَشْتَغِلون بی! (اهل بهشت به نعمت های آن مشغول هستند و اهل دوزخ به من اشتغال دارند.) فرمود که به مصداق الدُّنیا جَنّهُ الکافر و سَجْنُ المؤمن (دنیا بهشت کافر و دوزخ مؤمن است)، مراد از اهل نعیم در این جا کفارند که به نعمت دنیوی مشغولند و مراد از اهل جحیم مؤمنین در دنیا هستند که به خدا و یاد او اشتغال دارند.
معاصرین آن جناب از علماء و حکماء: 1- شیخ مرتضی انصاری؛ 2- حاج میرزا حسن شیرازی؛ 3- شیخ حمدی شمس العلماء؛ 4- ملا آقا دربندی؛ 5- حاج ملا هادی سبزواری؛ 6- میرزا ابوالحسن جلوه.
از منتسبین به عرفان و عرفا: 1- حاج آقا محمد منوّر علیشاه؛ 2- آقا محمدحسن نقاش زرگر صامتعلی؛ 3- آقامیرزا هادی پاقلعه ای؛ 4- حاج میرزا حسن صفی علیشاه؛ 5- حاج غلامرضا شیشه گر؛ 6- حاج محمد کریم خان کرمانی.
از سلاطین و امراء: ناصرالدین شاه قاجار و حاج میرزا حسین خان سپهسالار.
از شعراء: 1- میرزا احمد وقار شیرازی؛ 2- آقامحمد حسن فارانی؛ 3- رضاقلی همای شیرازی؛ 4- حاج مهدی حجاب شیرازی؛ 5- آقامحمدتقی سحاب شیرازی؛ 6- میرزا محمدعلی سروش اصفهانی.

Tuesday, June 12, 2007

قطب سی و دوم: رحمتعلی شاه شیرازی


صَدرُالعُلماء و بَدْرُالعرفاء، العالِمُ المُجرّد و المُجلَّل المسدّد، جناب آقای رحمت علیشاه. نام شریفش حاج زین العابدین و لقب همایونش «رحمتعلی شاه» است. جنابش اصلاً اهل قزوین و تولدش در سال یکهزار و دویست و هشت هنگام توقف والد ماجدش در عتبات در کاظمین روی داده. آنگاه در سال یکهزار و دویست و هفده به معیت پدر و خانواده به شیراز آمده و در خدمت جدّ خود حاج محمدحسن مجتهد بتکمیل علوم نقلی و عقلی اشتغال جست. و چون پس از سالها رنج و زحمت در تحصیل علوم مرسوم آرامش باطنی برایش پیدا نشد و سکینه قلبیه که می خواست در معلومات مکتسبه نیافت، در تحصیل کمالات نفسانی و وصول به طریقه معرفت سبحانی برآمد، و در هر گوشه و کنار که از ابرار و اخیار و اهل معرفت و سالکین طریقت نشانی می یافت به آن سو می شتافت، تا اینکه در سال یکهزار و دویست و سی و چهار جناب حاج زین العابدین مست علیشاه شیروانی به امر جناب مجذوب علیشاه وارد شیراز و در بقعه باباکوهی منزل گزید. اتفاق را روزی جناب رحمت علیشاه با جمعی از طلاّب که رفقا و مصاحبین وی بودند، به عزم گردش به آن کوه رفته و به صحن بقعه باباکوهی داخل شدند و مجمعی از فقرا را دیدند که در رأس آنها جناب مست علیشاه نشسته است. آقای رحمت علیشاه بی اختیار از جرگه رفقای خود جدا و بطرف مجلس فقرا رفت. هر چه رفقا خواستند از رفتن به آن مجمع منعش کنند مفید نیفتاد که جذبهٌ مِنْ جَذَبات الرّحمن وی را می کشاند. پس از ورود وی به مجمع محبت و ردّ سلام و تحیت، جناب مست علیشاه به ملاطفت و تبسم خطاب به او فرمود:
زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر -- تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند

وی با حال نیاز جواب عرض کرد:

حریم حرمت کوی تو جنّت ابرار -- شمیم نکهت موی تو راحت احرار


آنگاه در ضمن صحبت باصرار از جناب مست علیشاه تقاضا نمود که به شهر شیراز تشریف برده و اقامت گزیند. ایشان خواهش وی را قبول فرموده، به شیراز تشریف برده رحل اقامت افکند، و آقای رحمت علیشاه دائماً در خدمت ومصاحبت وی بود و روز به روز بر خلوص و ارادت می افزود، تا بر دست آن جناب توبه و تلقین یافت.
و چون مراتب ارادت و خدمتش نسبت به پیر بزرگوار در نهایت درجه و برملا و بی پرده و روزافزون بود، عاقبت جدّ و پدرش وی را مورد ملامت و عتاب قرار دادند که این همه معلومات علمی و فضایل اکتسابی که در تحصیل آن زحمت ها کشیده و جدیت ها نمود ای به اندازه سخن این مرد سیّاح در نظرت قدر و منزلت ندارد که به سخن وی فرضیه شده، خدمتش را دائما حاضر و آماده ای. ما بیش از این معاشرت تو را با وی مصلحت نمی دانیم، بایستی از وی دوری گزیده ترک مصاحبتش کنی. وی در جواب آنها گفت: تحصیلات رسمی و علوم ظاهری جز تحصیل ظنّ برایم حاصلی نداشت ولی از فیض معاشرت با این شخص و استماع سخنان معرفت بنیان وی مرتبه یقین برایم حاصل شده است و مسلم است که پس از حصول یقین عمل به ظنّ روا نیست. آنان چون از توبیخ و تنبیه شفاهی برای ترک مراوده وی با مرشدش نتیجه نگرفتند، جنابش را چهل روز در زیر زمین منزل محبوس نمودند. و چون این عمل هم بلانتیجه مانده، بلکه فراق صوری و آتش مهجوری حرارت و شوق را بیشتر و ارادتش را قوی تر نمود، آزادش ساختند، ولی ابواب معشیت را بر روی آن جناب بستند و مقرری و مرسومی که همه ماهه از پدر داشت بازگرفتند و زندگی وی را بهم زدند. اثاث البیتی که پدر به وی داده بود و جهازیه ای که عیالش به خانه او برده بود همه را گرفتند تا زیراندازش منحصر به کهنه حصیری شد. چنان بروی سخت گرفتند که برای امرار معاش به زحمت و تلاش بود.
چون مدتی بر این حال گذشت و سال یکهزار ودویست و سی و شش رسید، از شیراز به همدان شتافت و حضور قطب وقت جناب مجذوب علیشاه رسید و مدتی در آستانه آن جناب رحل اقامت افکند، و در ظلّ تربیت وی به مجاهده و ریاضت اشتغال جست. در این اوان عده ای از عوام الناس فارس به اغوای ملاّنماها به شاهزاده حسنعلی میرزا حاکم فارس گفتند که درویش سیّاح شیروانی صوفی و ضالّ و مضلّ است، توقف او در شیرازه دینداران را از هم می گسلد و مردم را به بدبینی می کشاند، چنانکه عالمی چون شیخ زین العابدین حاج معصوم را اغوا کرده و در سلک متصوفه درآورده و چنانش بفریفته که دل از وطن برکنده و عقب بعضی از این طایفه به همدان شتافته است. و شاهزاده مذکور در اثر مذاکرات مزبور عذر جناب آقای شیروانی را از شیراز خواسته وی را با اهل و عیال روانه اصفهان نمود. در طرایق نقل شده که جناب آقای رحمتعلی شاه فرمود: آن هنگام که در همدان معتکف آستان جناب مجذوب علیشاه بودم، صبح یک روز جنابش به حجره ام تشریف آورده، فرمود: ای فرزند بحمدالله مجاهدات و ریاضات شما در پیشگاه الهی مقبول و گنج مقصودت بحصول پیوست و مفتاح آن این نامه است که گرفته فوراً عزیمت سفرنمائی و از خوف و خطر راه نیندیشیده، دربند استراحت و آسایش نباشی، تا خود را به حاجی شیروانی برسانی و هرجا وی را یافتی بی درنگ نامه را به وی دهی و خدمتش را آماده بوده وی را تنها نگذاری که این کار تراست که دور، دور رحمت است، من هم به همین زودی روانه تبریزم و چندانی نگذرد که به کلی از میان برخیزم. بدون تکلم و توقف دست مبارکش را بوسیده روبه راه آوردم و از توجه آن حضرت از الوار و اشرار در راه آسیبی ندیدم. هفت روزه به قمشه اصفهان رسیدم. دیدم جناب مست علیشاه تازه به کاروانسرائی ورود فرموده سلام گفته و ننشسته نامه را به ایشان دادم. چون نامه را خواندند، گفتند: اهل عیال را به شما سپردم. بدون اینکه دیگر یک کلمه بر آن بیفزایند از کاروانسرا بیرون رفتند. پس از لحظه ای جمعی سوار به درون کاروانسرا ریخته جویای جناب مست علیشاه شدند، و چون ایشان را نیافتند مرا گرفتند و در زنجیر کشیدند که تو از محل وی خبرداری. آنگاه با خشونت و اهانت فراوان مرا به دیوان خانه نزد امیرقاسم خان بردند. وی نیز پس از اذیت و آزار بسیار مرا به زندان فرستاد تا اینکه آقا میرمحمدمهدی امام جمعه اصفهان از گرفتاری من و بی رحمی و ستمگری قاسم خان درباره ام مطلع شده، با جمعی به منزل وی رفته گفت: ای از خدا بی خبر این شخص را که حبس نموده و آزار میدهی، می شناسی؟ گفته بود: نه، فقط میدانم نامش حاج زین العابدین و می داند که حاج شیروانی کجاست. حاضرین مرا به او معرفی و از محبس مستخلص نمودند و هنگام ملاقات از وضع رقّت بارم متأسف و متعجب شدند.
خلاصه جنابش چند روزی در منزل امام جمعه توقف فرموده، پس به طرف شیراز رهسپار و خانواده و عیالات جناب آقای شیروانی را به وطن مالوف رسانید. آنگاه به قمشه اصفهان رفته چندگاهی ساکن آنجا بود. پس از آن به طرف محلات عزیمت فرمود. و در این اوان چون فتحعلیشاه وفات یافته و محمدشاه بسلطنت رسید، جنابش برای تعزیت فوت شاه فقید و تهنیت سلطان جدید به تبریز عزیمت فرموده و از آنجا در معیت موکب محمدشاه به تهران تشریف برد. در تهران محمدشاه که نسبت به فقرا ارادت و خلوص داشت فرمان و لقب نایب الصّدری را به نام آن جناب صادر نموده، از حضرتش اشتغال به وظایف آنرا درخواست نمود. حضرتش حسب الامر شاه به فارس مراجعت و وظایف مقرّره نیابت صدرات را به بهترین وجهی اداره و اجرا می فرمود، تا اینکه در سال یکهزار و دویست و پنجاه و سه که جناب مست علیشاه رحلت فرمود، چون حضرتش را به خلافت و جانشینی خود تعیین کرده بود، وی بر مسند ارشاد تکیه زد و مدت بیست و پنج سال مستقلاً به هدایت عباد اشتغال داشت. و در سال یکهزار و دویست و هفتاد و شش علاوه برد و اجازه نامه دستگیری و ارشاد که قبلاً به جناب آقای سعادت علیشاه مرحمت فرموده بود، سومّین دستخط و فرمان را مبنی بر تعیین وی به جانشینی و خلافت خود به او مرحمت نمود و در سال یکهزار و دویست و هفتاد و هشت خرقه تهی فرموده به روضه رضوان خرامید.
معاصرین جناب رحمت علیشاه: از علماء و حکماء: 1- آقای سیدجعفرالحسینی مشهور به کشفی؛ 2- حاج سیدتقی قزوینی؛ 3- آقاسیدکاظم رشتی؛ 4- حاج ملاّهادی سبزواری؛ 5- شیخ مرتضی انصاری؛ 6- حاج سیدعلی شوشتری؛ 7- آقاسیدمحمدباقر شفتی؛ 8- شیخ محمدحسین صاحب فصول؛ 9- شیخ محمدحسن صاحب جواهر.
از منسوبین به عرفان و عرفا در سایر طرق: 1- حاج محمدکریم خان کرمانی؛ 2- آقاخان محلاتی؛ 3- آقا میرزا ابوالقاسم ذهبی شیرازی؛ 4- آقا جلال الدین مجد الاشراف ذهبی؛ 5- حاج غلامرضا شیشه گر؛ 6- آقامحمدهادی مرشد شیرازی.
از شعرا: 1- میرزا همای شیرازی؛ 2- حجاب شیرازی؛ 3- سحاب شیرازی؛ 4- قاآنی معروف.
از سلاطین و وزراء: 1- فتحعلیشاه قاجار؛ 2- محمدشاه قاجار؛ 3- ناصرالدین شاه قاجار؛ 4- حاج میرزا آقاسی؛ 5- میرزا تقی خان امیرکبیر.

Thursday, June 7, 2007

قطب سی و یکم: جناب مست علیشاه

وَجهُ الله و مَرْجعُ عِبادالله و مُسَبِّح بِحار تَنزیه الله، جناب مست علیشاه. نام شریفش زین العابدین و لقب طریقتی وی «مست علیشاه» تولدش نیمه ماه شعبان سال یکهزار و صد و نود و چهار در شماخی از شهرهای شیروان صورت یافته. در سن پنج سالگی پدر و مادر و کلیه خانواده وی به طرف عراق عرب رفته، در کربلای معلّی مجاور شدند و تا آخر عمر آنجا بودند.
جنابش تا سن هفده سالگی در عراق نزد پدر و سایر علماء به تحصیل مشغول بود. از آن وقت دست طلب گریبان گیرش شده، در مقام تحقیق و جستجوی راه حقیقت برآمد و خدمت جمعی از اخیار و علماء و مجتهئان از قبیل آقامحمدباقر بهبهانی و میرسید علی بهبهانی و مولانا عبدالصّمد همدانی و حاج میرزا محمد اخباری و شیخ موسی بحرینی، و از عرفا حضور سیدّمعصوم علیشاه دکنی و نورعلیشاه اصفهانی و رضاعلیشاه هروی و رونق علیشاه کرمانی رسیده و مصاحبت آنان را دریافته، آنگاه شور طلب وی را به مسافرت عراق عجم وادار نمود. مدتی در آن بلاد به سیاحت پرداخت. پس از سیر بلاد گیلان و شیروان و طالش و آذربایجان در سال یکهزار و دویست و یازده به خراسان و از آنجا به هرات و زابل و کابل و سپس به هندوستان و ولایات گجرات و پنجاب و دکن رفته و قسمتی از جزایر هندوستان را گردش نموده، و ولایت سند را سیاحت و از راه جبال به کشمیر وارد و از آنجا به طخارستان و توران و جبال بدخشان و خراسان رو آورد، و از خراسان به قصد ادامه سیاحت حرکت نموده و سپس به ولایت عمّان و حضرموت و بلاد یمن و قبایل حبشه رفته و عاقبت به حجاز مشرف و پس از اداء حجّ و زیارت مدینه منوّره به صوب مصر و شام و روم و ارمنستان عزیمت و بالاخره به طرف ایران مراجعت و همدان و اصفهان و فارس و کرمان را دور زده، مجدداً به طرف بغداد تشریف فرما شد.
جنابش مدت چندین سال در سیر و سیاحت و گردش بلاد و ممالک گذرانده، عاقبت الامر شرف ملاقات جناب مجذوب علیشاه را دریافت و به تلقین ذکر و توبه از دست وی نایل و مدتها در خدمتش به سیر و سلوک مشغول بود، تا از یُمن تربیت آن جناب به ذروه کمال رسیده رتبه خلیفة الخلفائی و جانشینی وی را حایز آمد. و در سال یکهزار و دویست و سی و نه که جناب مجذوب علیشاه خرقه تهی نمود، سرپرستی امور فقرا و ارشاد خلق را به آن جناب واگذار نمود و جنابش مستقلاً بر مسند قطبیت متمکن گردید و به هدایت عباد اشتغال ورزید. تا سال یکهزار و دویست و پنجاه و سه بر مسند ارشاد متمکن بود و در آن سال خرقه تهی نمود، و قبلاً جناب حاج میرزا زین العابدین رحمت علیشاه شیرازی را به جانشینی خویش تعیین نموده بود. مدت عمر وی پنجاه و نه سال، و چهارده سال بر مسند قطبیت تکیه داشته است.
مأذونین از طرف آن جناب: 1- جناب صدرالممالک اردبیلی؛ 2- جناب حاج سید محمدعلی کرمانشاهی ملقب به منیرعلیشاه.
از مؤلفات آن جناب: 1- بستان السّیاحه؛ 2- ریاض السّیاحه؛ 3- حدائق السّیاحه؛ 4- کشف المعارف.
مشاهیر معاصرین آن جناب از علماء و فقها: 1- شیخ احمد احساوی؛ 2- ملااحمد نراقی؛ 3- حجه الاسلام سید محمدباقر شفتی؛ 4- حاج محمدابراهیم کرباسی؛ 5- شیخ حسن بن شیخ جعفر کاشف الغطاء؛ 6- سید محمدکاظم رشتی حائری؛ 7- حاج میرزا حسن امام جمعه ملقب به سلطان العلماء.
از عرفا و مشایخ: 1- میرزا فضل الله شریفی ذهبی؛ 2- میرزا عبدالنبّی شریفی ذهبی؛ 3- میرزا امین خاکی شاه شیرازی؛ 4- ثابت علی قهفرخی؛ 5- رضاعلیشاه هروی؛ 6- میرزا ابوالقاسم درویش.
از شعراء و حکماء: 1- میرزا عبدالوهاب نشاط اصفهانی؛ 2- امیر الشعرا رضاقلی هدایت؛ 3- عبدالرزاق مفتون؛ 4- حجت لاری؛ 5- ساغر شیرازی؛ 6- میرزا حبیب الله قاآنی؛ 7- وصال شیرازی.
از سلاطین و امراء: محمدشاه قاجار و فتحعلیشاه قاجار. حاج میرزا آقاسی و میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی.

Friday, June 1, 2007

قطب سی ام: مجذوب علی شاه همدانی

اَلفَریدُ التبِیانی و الصِّراطُ المُستقیم المیزانی، جناب مجذوب علیشاه همدانی. نام شریفش محمدجعفر و از ایل قراگوزلو از طایفه ازبک لو می باشد. پدر بر پدر، بزرگ ایل و قبیله خود را سرخیل بوده اند و بعضی از آنان به وزارت فارس و سرداری کرمان نایل آمده بودند.
جدش حاج عبدالله خان در زمان کریم خان دارای جاه و جلال و حکومت همدان و نواحی آن عهده دار و با سمت حکومت به غایت متقی و پرهیزکار و بی نهایت عادل و خوش رفتار بوده است. حاج صفر خان والد آن جناب با وجود مهیا بودن تمام وسایل جاه و جلال و آمادگی همه ممکنات برای به دست گرفتن حکومت و اقتدار از امور دنیوی اعراض و کناره گیری نموده، باداشتن همه قسم وسعت مالی به اقل مایقنع از مأکول و ملبوس اقتصار کرده، شب و روز به طاعت پروردگار مشغول بود، و اکثر سالها به زیارت ائمه هدی (ع) به عتبات عالیات مشرف می شد تا سفر آخر که در کربلای معلی به دار باقی رحلت نمود.
فرزند برومندش جناب مجذوب علیشاه در هنگام صباوت به تحصیل علوم مشغول و تا سن هفده سالگی در همدان علوم صرف و نحو و منطق و ادبیات را تحصیل، سپس به اصفهان عزیمت و پنج سال در آنجا نزد علمای وقت به تکمیل علوم مختلفه اشتغال داشت. پس از کاشان رفته چهار سال در خدمت مولانامهدی نراقی کسب حکمت الهی و علم فقه و اصول نمود، و با اشتغال و سرگرمی به تحصیل علوم ظاهری و مراقبت در مراتب زهد و تقوی، طریق تحقیق و تدقیق در راه دین را نیز از نشر دور نداشت. با اینکه در ریعان جوانی بود دل به جهان و زخارف آن خوش نکرد و دنیا را در نظر همت وی محبتی و قدر و اعتباری نبود، همواره در پی یافتن حقیقت و جستن مقصود حقیقی بود، از این رو خدمت جمعی از زهّاد و علماء و حکماء عصر از قبیل میرزا محمدعلی میرزانصر و مولانا محراب گیلانی و میرزا ابوالقاسم مدرس اصفهانی و شیخ جعفر نجفی و شیخ احمد احساوی و غیرهم رسیده، از هر بوستانی گلی چید، ولی جمال مقصود نهائی را در صحبت آنها ندید. عاقبت آتش شوقش در طلب مقصود تیزتر شده و دست طلب گریبانش را گرفت و به طرف عرفا و فقرا کشانیده، وی را با جمعی از این طایفه اتفاق ملاقات و مصاحبت دست داد، تا آخرالامر در اصفهان به محضر قطب العارفین حسین علیشاه مشرف گردید و جمال مقصود را در آینه جبهه وی مشاهده نموده، دست ارادت به دامان وی زده توبه و تلقین یافت و به یُمن تربیت آن جناب در اندک مدتی به مرتبه عالی از سلوک نایل آمد. سپس در خدمت عارفان بالله سیدمعصوم علیشاه و نورعلیشاه تشرف حاصل نموده و در سنه یکهزار و دویست و هفت هجری از طرف جناب نورعلیشاه اجازه دستگیری و ارشاد یافت و به راهنمائی عباد مشغول شد. تا در سال یکهزار و دویست و سی وچهار جناب حسین علیشاه در کربلای معلی وی را به سمت خلیفه الخلفائی و جانشینی خویش تعیین و امور فقرا را به ایشان محول فرمود. وی پس از آن جناب به وطن مألوف مراجعت و به ترویج شریعت غرّا و بسط طریقت بیضا و نشر علوم ظاهری و باطنی مشغول گردید.
در موطن آن جناب با اینکه علماء معاصر وی به مراتب اجتهاد آن حضرت معترف بودند و به کرات تقاضا می نمودند که در امور شرعی فتوی صادر کند و به صدور احکام شرعی مبادرت ورزد، وی به هیچ وجه قبول نفرموده حتی به امامت جماعت و یا تولیت موقوفات و امثال آنها هیچگاه مبادرت نکرد، مع ذالک بنابر شیوه همیشگی اهل دنیا به سعایت حسودان و منکران فقر و عرفان جمعی از عالم نمایان عصر فتوی به الحاد و کفر آن جناب نوشتند و در اطفاء نور وجودش به سعی و جدیت پرداختند و حکام را نیز در این باب با خود یار و یاور ساختند و شروع به آزار و اذیت وی نمودند، تا بالاخره ناچار به طرف تبریز مسافرت فرمود و در تبریز در سال یکهزار و دویست و سی و نه موقع سجود نماز روح شریفش به آشیان قدس پرواز نمود. جانشین و خلیفه وی جناب مستعلی شاه است. مدت تمکن وی بر مسند ارشاد پنج سال بوده است.
آن جناب را مصنفات متعددی است مِن جمله رساله مراحل السالکین مشتمل بر بیست و چهار فصل در آداب سلوک، دیگر مرآت الحق فارسی مشتمل بر پانزده فصل، دیگر شرحی بر دعای اَللّهم نَوِّر ظاهِری بطاعتِکَ (خدایا ظاهر من را به طاعت خود، روشن گردان.) و دیگر شرحی بر زیارت جامعه.
مأذونین از طرف آن جناب: 1- جناب زین الممالک احمد ملقب به نظام علیشاه کرمانی؛ 2- شیخ الاسلام جناب میرزا مسلم ارومیه ای ملقب به نصرت علی؛ 3- جناب سید حسین زاجکانی قزوینی.
مشاهیر معاصرین آن جناب: چون مدت ارشاد آن جناب بیش از پنج سال نبوده است، معاصرین حضرتش همان معاصرین جناب حسینعلی شاه است.

Tuesday, May 29, 2007

قطب بیست و نهم: جناب حسینعلی شاه اصفهانی

اَلعارِفُ الصَّمدانی و العالِمُ الرَّبانی، جناب حسینعلی شاه اصفهانی، نام شریفش محمدحسین، اکمل مشایخ عصر خود بود و در علوم ظاهری نیز مانند مراتب باطنی کسی با وی برابری نمی نمود. در فقر و فنا و صدق و صفا و زهد و تقوی، یگانه و بی نظیر، و در تصرف مریدان و جلب طالبان بی بدیل و فی الحقیقه ثانی الاثنین خواجه عبدالله انصاری بود. مولد وی قصبه خونسار اصفهان و جدّ وی شیخ زین الدین جامع علوم نقلی و عقلی و زاهدی متقی بوده و به امامت جماعت اشتغال داشته است.
جنابش هنگام جوانی به وراثت از آباء در اصفهان به تحصیل علوم ظاهری و فضائل صوری مشغول و پس از تکمیل علوم نقلیه و عقلیه پای در وادی طلب گذاشت، و بر استخلاص نفس از علایق فانیه و جستجوی حقایق باقیه همت گماشت. در بلاد ایران و عربستان مسافرتها نمود و به صاحبت بسیاری از عرفا و مشایخ عصر خود شتافت و هیچ کجا مقصود خویش را نیافت، تا عاقبت خدمت مقربان درگاه اله سیدمعصوم علیشاه و نورعلیشاه و فیض علیشاه رسید و به امر جناب سیدمعصوم علیشاه بر دست نورعلیشاه تلقین توبه و ذکر یافت، و به یُمن تربیت جناب نورعلیشاه در فقر و فنا به مرتبه اعلا رسید و چندین سال سفراً و حضراً سایه وار در خدمت مرشد خود بود تا به ذوره کمال نائل آمد و از طرف جناب نورعلیشاه رخصت ارشاد و هدایت عباد حاصل کرد و به وطن مألوف مراجعت، هم به وعظ و درس و امامت جماعت و هم به دستگیری و ارشاد طالبان به شاهراه طریقت مشغول گردیده، بین هدایت ظاهر و باطن را جمع نمود. و چنان در رعایت هر دو جنبه دقیق بود که نه ظاهرپرستان از اسرار باطنیش مستحضر بودند و نه باطن بینان از اهل ظاهر و قشریش می شمردند. و درویشان صوری را که مایه بدنامی فقر بودند به خود راه نمیداد و در مجلس وعظ طوری بیان حقایق می فرمود که اهل صورت به باطنش پی نمی بردند و معنی دانان از فرمایشاتش مستفیض و بهره ور می شدند، تا در سال یکهزار و دویست و دوازده در قصبه ذهاب کردستان در حضور جمعی از فقرا و دراویش جناب نورعلیشاه وی را به جانشینی خویش تعیین نمود و پس از آن نیز از طرف حضرت قطب الزّمان و مرکز عرفان جناب رضاعلیشاه به جانشینی و خلیفه الخلفائی نایل شده، آنگاه مراجعت به وطن فرمود. پس از مدتی توقف در ایران از راه فارس عزیمت سفر حجّ و زیارت بیت الله الحرام نمود. در طی طریق در هر دیار و بلاد عده ای طالبین و مستعدّین را بر منهج مستقیم طریقت هدایت فرمود.
بعد از مراجعت آن جناب از سفر حجّ به اصفهان حسد حسّاد و عدوات عالم نماهای بدنهاد نسبت به آن جناب ظاهر و به آزار و اذیت وی پرداختند تا جائی که حکام جور را تحریک و اغوا نمودند که به آن جناب اهانت بسیار نموده و عاقبت فتوای قتل آن جناب را صادر و پای مبارکش را در زنجیر ظلم و جور مقیّد نمودند! پادشاه ایران فتحعلیشاه بنا به سعایت دشمنان وی را به تهران احضار و جنابش پس از زحمت بسیار که بین راه از ظالمان دید به تهران رسید، فتحعلشاه پس از ملاقات آن جناب فهمید که سعایت ساعیان روی اصل غرض ورزی مغرضان بوده است، از این رو نسبت به حضرتش ابراز ملاطفت و اظهار محبت نموده رخصت مراجعت به وطن داد. حضرتش در مراجعت با احترام و اعراز تمام وارد اصفهان گردید و همچنان بر سر شغل و وظیفه هدایت عباد آمد، تا در سال یکهزار و دویست و سی و سه هجری از وطن ظاهری و مولد صوری قطع علاقه فرموده به عتبات عالیات هجرت و مجاور کربلای معلی گردید. و پس از چندی عده ای بزرگان طریقت را احضار فرموده، در محضر همگانی جناب مجذوب علیشاه را به خلیفه الخلفائی و جانشینی خویش تعیین فرمود و امور فقرا را در عهده کفایت وی گذاشت. و در شب چهارشنبه یازده محرم سال یکهزار و دویست و سی و چهار هنگام تلاوت قنوت نماز مغرب داعی حق را لبیک اجابت گفته، روح شریفش به شاخسار جنان پرواز کرد. سن شریفش چون تاریخ تولد وی ضبط تذکره ها نیست، غیر معلوم است، ولی مدت جلوس وی بر مسند ارشاد بیست و دو سال بوده است.

مشاهیر معاصرین آن جناب از عرفا و مشایخ: 1- آقاعلی اشرف اکبر شیرازی؛ 2- مولانا لطفعلی خاکی خراسانی؛ 3- حاج میرزا ابوالقاسم معروف به سکوت؛ 4- مولانا محمد اسمعیل ازغندی؛ 5- حاج علی گیلانی مشهور به بی دندان؛ 6- شیخ خالد کرد نقشبندی؛ 7- صفی الدین مشهور به صفی القدر نقشبندی.
از علماء و فضلا: 1- سیدجعفربن ابی اسحق مشهور به کشفی؛ 2- شیخ حسن بن شیخ جعفر مشهور به کاشف الغطاء؛ 3- مولانا احمد نراقی؛ 4- سیدمحسن بن سیدحسین بغدادی معروف به مقدس کاظمی؛ 5- حاج محمدمهدی علامه نراقی؛ 6- ابوعلی محمد طبری صاحب منتهی المقال؛ 7- میرزا ابوالقاسم بن حسین گیلانی مشهور به میرزای قمی؛ 8- شیخ احمد احساوی.
از شعرا و حکماء: 1- فتحعلیان صبای کاشانی؛ 2- میرزا مرتضی محجوب ترشیزی؛ 3- سیدحسین مجمر اصفهانی ملقب به مجتهد الشعراء؛ 4- میرزا عبدالوهاب نشاط اصفهانی.
از سلاطین و امراء: در ایران، فتحعلیشاه قاجار. در عثمانی، سلطان مصطفی رابع و سلطان محمود ثانی.
از فرمایشات وی: روزی شخصی در خدمت آن جناب از یکی از درویشان شکایت نمود، معروض داشت که فلان درویش مرتکب امری است که لایق درویشان نیست. فرمود: شخصی که به فعل قبیحی اقدام کند و اذعان برگناه خویش نماید هزار مرتبه بهتر است از آن بدبختی که به لباس تزویر و به کسوت زرق و شید ملبّس، و خود را به زیور نفاق بیاراید و به مردم، متقّی و پرهیزکار نمایاند و مانند ابلیس از راه تلبیس بندگان خدا را از طریق هدایت دور اندازد. و نیز فرمود که طالب راه هدی به مثل کبریت احمر بلکه از ان نایاب تر است که و قلیلٌ مِنْ عِبادی الشّکور (عدّه کمی از بندگان من شکرگزار هستند. سوره سبا، آیه 13)، مدتی است که طالبان نزد من مراوده می کنند و اظهار طلب می نمایند، شاید زیاده از صد هزار کس نزد من تردّد کردند در میان ایشان بیش از پنج نفر مشاهده نکردم که محض طلب قرب ایزد تعالی باشد و غیر از حق مقصودی او را نبوده باشد!

Friday, May 25, 2007

شیخ المشایخ دوم: نور علیشاه اول

شَیخ المشایخ، سَیَاحُ مُدُن الاَبَد و الاَزل و سَبّاح بِحار العِلم و العَمل، جناب نورعلیشاه اول. نام شریفش محمدعلی پس از تشرّف به فقر و دریافت اجازه ارشاد به «نورعلیشاه» ملقب گردید. وی از همان اوان جوانی طالب منهج قویم و صراط مستقیم بود، جنابش در جمال صوری و کمال معنوی و مراتب باطنی یگانه عصر خود بود. اصل وی از تون خراسان (فردوس کنونی) ولی جدّ اعلای وی به اصفهان مهاجرت کرده، وی و پدرش متولد شده اصفهانند، چون جدش از زمره علماء و طبقه فضلا بود لاجرم به حکم وراثت ابتدا وی نیز به تحصیل علم ظاهری مشغول و در علوم عربیه و فنون ادبیه کامل شد ولی در علم ظاهری بهره ای که او می خواست نبرد و کمال آن باب باطنی به روی وی نگشود، لذا قدم در وادی طلب گذاشته پس از جستجوی بسیار به اتفاق پدر بزرگوارش فیض علیشاه خدمت جناب سیّدمعصوم علیشاه رسید، پدر و پسر هر دو دستگیری و در ظلّ عنایت وی به کمال رسیدند و اجازه ارشاد و هدایت یافتند. جناب فیض علیشاه در تاریخ یکهزار و صد و نود و نه به رحمت ایزدی و اصل و جناب نورعلیشاه پس از طی درجات کمال به مقام جانشینی جناب سیدمعصوم علیشاه نائل آمد.
جناب نورعلیشاه را بر عارفان ایران و سالکان و فقرای این سامان حقی عظیم و منتی جسیم است، زیرا مدتها بود که به وسیله اغتشاش و اضطراب احوال ملک ایران راه و رسم طریقت و حتی فکر جستجوی حقیقت از ایران رخت بربسته بود، چونکه از اواسط سلطنت شاه سلطان حسین صفوی تا اواخر حکومت کریم خان زند مشوش بودن امور مملکت و غفلت پادشاهان و اولیاء دولت از عوالم اخروی حال و مجالی برای مردم باقی نگذاشته بود که به خیال پیدا کردن راه حقیقت و طریقت باشند:
از این رو آئین فقر و درویشی به کلی از خاطرها محو شد تا جائی که در اواخر زمان شاه سلطان حسین خفت عقل و غفلت وی و تلقینات اصحاب مدارس، آن پادشاه ضعیف النفس را بر مخالفت اساس فقر و عرفان واداشت تا عاقبت از دست افغانان سزای غفلت خویش را یافت و پاداش خاموش کردن اجاق آباء و اجدادی خود را دید. پس از تسلط افغانان نیز کثرت ظلم و ستم آنان که جز مشتی راهزن و غارتگر نبودند به مردم مجال تفکر در امور ماورای حفظ جان و تهیه لقمه ای نان نداد، پس از راهزنان نیز نادر صاحب ملک و مملکت گردید که وی هم ترکی قاچاق و سلحشوری قلچماق بود و جز جنگ و خونریزی و غلبه و فیروزی بر خصم چیزی دیگر در مخیله اش راه نداشت و به فحوای النّاس عَلی دین مُلُوکِهم، اهالی ایران را عموماً به پیروی از رویّه او واداشت. پس از نادر لُری جاهل و نادان منتها عادل و انصاف جو به نام کریم خان بر ایران غلبه یافت که به هیچ وجه بوئی از علم و معرفت و عرفان به مشام وی نرسیده به کلی از این عوالم بی خبر بود، از این رو قرب شصت سال می گذشت که کشور ایران از شمیم معارف و عرفان و لطایف ایمان و ایقان محروم و از وجود سالکان و راه پیمایان وادی طریقت خالی و مهجور بود، تا اینکه از عنایات الهی مجدّد سلسله علیّه جناب سیدّمعصوم علیشاه حسب الامر حضرت شاه علیرضا دکنی از حیدرآباد در اواخر دولت کریم خان عزیمت ایران فرمود و در ایران به ارشاد و تربیت جناب نورعلیشاه همّت بسته وی را به یمن عنایات خود به ذروه کمال رسانید. جناب نورعلیشاه در سفر و حضر و هنگام آسایش و خطر همواره مراقب خدمت و مواظب حضرت پیر بزرگوارش بود تا بالاستحقاق به جانشینی وی نائل و به لقب «نورعلیشاه» ملقب گردید. جناب سید معصوم علیشاه آن هنگام که از هرات عازم کابل و هدوستان بود جناب نورعلیشاه را به ایران فرستاد. وی به اصفهان وارد و پس از مدتی توقف با مشتاق علیشاه و عده ای دیگر از اصحاب عزیمت کرمان فرمود و پس از اتفاق واقعه هائله شهادت مشتاق علیشاه به شیراز آمد و از لطفعلی خان زند آزار و اذیت بسیار دید، لذا به عتبات مسافرت فرموده مجاور گردید. چون حضرتش در اظهار ارشاد و دعوت عباد مجاهدت زیاد داشت به زودی صیت بزرگواریش در آن بلاد انتشار و اشتهار یافت و مغرضین و فاسدین را بر آن داشت که نزد امراء و سلاطین وی را به دعوی سلطنت و جمع آوری مریدان به قصد تهیه قدرت و شوکت متهم داشته و نزد علماء و صلحا به عدم حفظ مراتب شریعت بدنامش ساختند! ولی با این همه احوال به هر شهر و دیاری می گذشت خلق بی اختیار به دورش گرد آمده در پی اش می رفتند و گاهی که هنگام قدم زدن قصیده ای می سرائید از ازدحام خلق راه عبور مسدود می شد.
خلاصه قرب پنج سال در عراق مجاور بود و بسیاری از عباد را هدایت و ارشاد فرمود و جمعی از علماء و محققین هم پنهانی دست ارادت به وی دادند و عده ای هم از عالم نماها بر حسادت فطری از راه انکار و عدوات درآمده حتی آشکارا محضری در طعن و تکفیر جنابش نوشته و به امضاء عده ای بی خبر رساندند. با این حال چون عده ای از اهالی اظهار عدم رضایت از توقف ایشان در کربلا نمودند، به مصلحت اندیشی جناب سید مهدی بحرالعولوم و آقامیرزا علی صاحب ریاض به قصد زیارت مکّه از سلیمانیه به جانب موصل رهسپار شده و در آن بلاد رحل اقامت افکند. جنابش را درمدت توقف عتبات عالیات دو مرتبه مسموم نمودند، چون قضا رسیده بود کارگر نیفتاد، آخرالامر در موصل در سال یکهزار ودویست و دوازده مطابق کلمه «غریب» رحلت فرمود و در جوار مرقد حضرت یونس (ع) مدفون گردید. از وی تصانیف مفیده و رسالات عدیده به یادگار مانده است از آن جمله رساله جامع الاسرار به طرز گلسان، دیگر رساله اصول و فروع دین موسوم به روضه الشهداء و تفسیر سوره مبارکه بقره منظوماً، دیگر خطبه البیان، یگر کبرای منطق منظوماً، دیگر رساله ای منظوماً در حالات حضرت سیدالشهداء (ع)، دیگر دو دیوان شعر که در یکی نور علی تخلص فرموده و در دیگری به نور تنها اکتفا فرموده است، دیگر مثنوی جنات الوصال.
چون شهادت جناب سیدمعصوم علیشاه و رحلت جناب رضاعلیشاه و شهادت جناب نورعلیشاه قریب به یکدیگر و در فاصله کمتر از سه سال بوده است لذا معاصرین این بزرگوار هم همان معاصرین جناب سیدمعصوم علیشاه و جناب رضاعیشاه بوده اند، از این رو فقط به ذکر نام مأذونین جناب نورعلیشاه اکتفا می شود: 1- آخوند ملاعبدالصمد همدانی؛ 2- جناب رونق علیشاه؛ 3- جناب رضاعلیشاه هروی؛ 4- جناب مظهرعلیشاه تونی؛ 5- نظرعلیشاه نائینی؛ 6- عین علیشاه هروی؛ 7- مظفرعلیشاه کرمانی؛ 8- صدق علیشاه کرمانی.
شطری از کرامات آن جناب: در آن هنگام که جناب نورعلیشاه در کربلا مجاور بود، مغرضین و معاندین طوماری مشتمل بر طعن و لعن و کفر وی نوشته به امضاء معروفین علما می رسانند. مِن جمله طومار مزبور را برای امضاء به نجف خدمت جناب سیدمهدی طباطبائی بحرالعلوم برده بودند، سید مزبور فرمود که اگر مرا در شمار مقلّدین می دانید چه امضاء و تصدیق از من می خواهید و اگر مرا مجتهد می دانید تا بر خودم شخصاً چیزی از این مطالب که در طومار است معلوم نشود، حکمی نتوانم نمود، من در نجف هستم و شما در کربلا و شخص مورد بحث را هم نمی شناسم و معرفتی به حالش ندارم در همین اوقات عازم زیارت کربلا هستم در این باب از نزدیک تحقیق خواهم نمود. این فرمایش جناب سید آنها را ساکت نموده در انتظار گذاشت. جناب سیّد هنگام تشرف به کربلا توسط ملاعبدالصمد همدانی که مقبول الطرفین بود و به هر دو طرف راه داشت فرمود: می خواهم این شخص نورعلیشاه را که جمعی تکفیر می کنند و در صدد قتلش هستند ببینم و از عقاید وی مطلع گردم، خوب است شما وی را شبی در خانه خود دعوت کنی که من مخفیانه در تاریکی شب به ملاقاتش بیایم. ملاعبدالصمد مطلب را به جناب نورعلیشاه عرض نمود، فرموده بود: مضایقه از ملاقات ایشان نیست و شبی برای ملاقات تعیین فرمود. در شب مزبور جناب سید بحرالعلوم هنگام ورود به منزل ملاعبدالصمد من باب احتیاط سرّاً به صاحب خانه می گویند ترتیب جلوس طوری داده شود که زیاد به این شخص نزدیک نباشم و غلیان و ظروف غذا هم هر یک جداگانه باشد. به هرحال پس از ملاقات، سیدّ بحرالعلوم می گویند: آقا درویش این چه همهمه و هیاهوست که در میان مسلمانان انداخته ای؟! جناب نورعلیشاه می فرمایند: نام من آقا درویش نیست و نورعلیشاه است. سیدّ می گوید: خوب شاهی به شما از کجا رسیده؟ فرمود: از جهت سلطنت و قدرت بر نفس خودم و سایر نفوس. سیّد می گوید: از کجا معلوم بر سایر نفوس سلطه داشته باشی؟ صاحب خانه می گوید ناگاه تصرفی به ظهور رسید و حال مرحوم سیدّ منقلب گردید و تغییری پیدا و تحیّری عجیب حاصل شد که زبان از وصف آن عاجز است! این وقت سیدّ بحرالعلوم به من فرمود: قدری در بیرون اطاق باشید که مرا سخنی محرمانه است. بیرون خانه رفتم و نشستم تا آنگاه که مرا به درون خواندند. وقتی دو مرتبه غلیان آوردم سید بحرالعلوم به دست خود غلیان را تقدیم جناب نورعلیشاه نمود که اول ایشان کشید سپس در یک طرف غذا خوردند. آن شب گذشت و جناب بحرالعلوم شبی دیگر خواهش ملاقات از جناب نورعلیشاه کردند. ایشان فرود: ما را دیگر با ایشان کاری نیست اگر ایشان کاری دارند بیایند، لذا مِن بعد بعضی شبها آن موقع که کوچه ها خلوت می شد جناب بحرالعلوم و من عبا بر سرکشیده حضورش مشرف می شدیم.
و نیز در بستان السیاحه در ذکر حالات جناب نورعلیشاه، اخبار ایشان از انقراض قاجاریه و ظهور فرمانروایی عادل که در زمان او بر فقرا خوش خواهد گذشت مرقوم شده است.

عرض تسلیت

با عرض تسلیت خدمت سرور و مقتدایمان جناب آقای نورعلی تابنده مجذوبعلیشاه(ارواحنا لتراب و مقدمه الفداه) جهت درگذشت ناگهانی برادر بزرگوارشان جناب آقای دکتر نعمت اله تابنده.

Tuesday, May 22, 2007

شیخ المشایخ اول: جناب سیدمعصوم علیشاه

ناشِرُ آیاتِ الله و الشَّهیدُ فی سَبیل الله، جناب شیخ المشایخ سیّد معصوم علیشاه. مولد آن جناب حیدرآبد دکن، وی از ابناء اشراف و زاده خاندان دولت آن دیار بوده، نام شریفش میرعبدالحمید یا میرعبدالرحیم به اختلاف ذکر شده. وی در تربیت مریدان و تکمیل ناقصان، گوی سبقت از همگنان می ربود. در بدایت حال چون سایر خداوندان مال سرگرم جاه و جلال روزگار بود که ناگاه جذبه رحمانی به وی رسیده، با اینکه در ریعان جوانی بود از امور دنیوی دست کشیده قدم در ودای طلب نهاده. به جستجوی حق پویا شد، تا بالاخره به خدمت العارف بالله شاه علیرضای دکنی رسیده، سر ارادات بر آستان وی نهاد و توبه و تلقین یافته، مدتی در ظلّ تربیت وی به ریاضت و تزکیه نفس اشتغال داشت، و از برکات انفاس مرشد به درجه کمال ارتقاء یافت و به اجازه دستگیری و ارشاد عباد مفتخر آمده، به امر پیر بزرگوار در سال یکهزار و صد و نود و چهار هجری مقارن اواخر دولت کریم خان زند عزیمت ایران و با خانواده خود وارد شیراز گردید.
در شیراز جناب فیض علیشاه و نورعلیشاه را دستگیری نموده و هر دو را در ظلّ تربیت خویش گرفته، به درجه کمال رسانید و به هر دو اجازه دستگیری و هدایت عباد مرحمت فرمود. و پس از چندی جناب نورعلیشاه را به سمت جانشینی شخص خویش تعیین نمود. زیرا جناب سیّد به سبب بُعد مسافت و عدم رابطه بین ایران و هندوستان که مرکز ارشاد و مسکن قطب الاقطاب جناب رضاعلیشاه بود، از طرف جناب رضاعلیشاه به تعیین شیخ و جانشینی برای شخص خود در صورت لزوم مجاز بود که در ایران وقفه ای در پیشرفت امر طریقت واقع نشود.
جناب سیّدمعصوم علیشاه پس از چندی که در شیراز توقف فرمود به عداوت جانی نام هندی که خواهش علم کیمیا از آن جناب داشت و اجابت نشد، در نزد کریم خان سعایت نمود، کریم خان عذر آن حضرت را از شیراز خواست. حضرتش به اتفاق فیض علیشاه و نورعلیشاه و مشتاق علیشاه و نظرعلیشاه و درویش حسنعلی عازم اصفهان گردید. کریم خان پس از شش ماه از این سوء رفتار به سزای عمل خود رسیده و دولت زندیه از هم پاشید.
باری حضرت به اصفهان وارد و در آنجا نیز پس از چندی مغرضان و ساعیان نزد علی مرادخان هزند که برای دفعه دوم اصفهان را گرفته بود، سعایت کردند که این درویشان داعیه سلطنت دارند. علی مرداخان، رستم داروغه و اصلان خان میرآخور را مأمور تبعید آن سیدّ بزرگوار نمود که ایشان را با اصحاب از تکیه فیضی به اهانت و ذلت بیرون نموده و از اصفهان خارج کردند. آنان به عزم خراسان راه کاشان را پیش گرفتند و در منزل مورچه خورت حضرت سیدّ معصوم علیشاه به مراقبه فرو رفته، فرمودند: هنوز حدّت شرارت تسکین نیافته، عنقریب برای آزار ما می رسند. هر یک از شما که خواهد در این باغات پنهان شود. آنان را که استعداد کافی برای صبر بر بلایا نبود شدند، ولی جناب نورعلیشاه عرض کرد: «به کجا دگر گریزم من از این گریزگاهم؟» طولی نکشید که دو نفر فراش دیگر رسیدند و پس از اذیّت و آزار بسیار، آن دو بزرگوار را از کاشان گذرانده به تهران رساندند.
در تهران آقامحمدخان قاجار که هنگام حبس بودن در شیراز گویا بنابر فی الجمله رابطه ای درباره این طایفه حسن ظّن داشت و از وضعیت جناب سیّد و همراهان خبردار شده، همگی را مورد محبت و اکرام قرار داد و زاد و راحله تا مشهد مقدس را نیاز نمود. جناب سید دعای خیری گفته، عزیمت مشهد فرمود. در مسافرت مشهد نیز جناب نورعلیشاه و درویش حسنعلی و مشتاق علیشاه و نظرعلی و صفاعلی و شوقعلی در رکابش بودند. آن حضرت پس از زیارت مشهد مقدس عزیمت هرات نموده و در آنجا نیز عده ای را هدایت و ارشاد فرمود. پس از عده ای از مریدان عراق و فارس را که در ملازمت بودند، از قبیل نورعلیشاه و حسین علیشاه و مشتاق علیشاه ورونق علیشاه و مظهرعلی را امر به مراجعت فرمود و خود عزیمت زابل و کابل و هندوستان کرده و پس از سیاحت آن بلاد به عراق عرب مسافرت و در عتبات عالیات رحل اقامت افکند. مدتی در نجف اشرف، سپس در کربلا ساکن گردید. این هنگام نورعلیشاه و رونق علیشاه و عده ای دیگر از اصحاب در حضورش بودند. پس از چندی از عتبات به قصد تجدید زیارت حضرت رضا (ع) به طرف ایران روی آورده، وارد کرمانشاهان گردید. در این شهر آقامحمدعلی بن آقامحمدباقر مجتهد آن حضرت را گرفته و محبوس و پس از چندی به پشتیبانی و کمک حاج ابراهیم خان شیرازی ملقب به اعتمادالدوله وزیر و مصطفی قلی خان زنگنه حاکم کرمانشاه حضرتش را پنهانی در رود قره سو غرق نمود. و نیز گفته شد که حضرتش را در باغ معروف به عرش برین خفه نموده و در زیر عمارت دفن نمودند. این جنایت عظیم در سال یکهزار و دویست و دوازده اتفاق و سن شریف حضرتش متجاوز از شصت سال بود.
مأذونین از طرف جنابش: 1- جناب فیض علیشاه اصفهانی؛ 2- جناب نور علیشاه اصفهانی که شیخ المشایخ و جانشین آن حضرت بود.
معاصرین جناب سیدمعصوم علیشاه از علماء و فقها: 1- شیخ جعفربن شیخ خضر مشهور به کاشف الغطاء؛ 2- سیدصادق بن سیدحسین حسینی معروف به فحام؛ 3- آقامحمدباقربن محمداکملی مشهور به آقابهبهانی؛ 4- جناب سیدمهدی طباطبائی مشهور به بحرالعلوم؛ 5- آقامیرزامحمدمهدی مشهور به شهرستانی حائری.
از مشایخ و عرفا: 1- شیخ زاهد گیلانی که نسبت طریقتش به شیخ ابراهیم زاهد مشهور می رسد. 2- سیدصدرالدین دزفولی ذهبی؛ 3- شاه طاهر دنی؛ 4- جناب مشتاق علیشاه اصفهانی.
از سلاطین و امراء: در هندوستان، سلطان جلاءالدین مشهور به شاه عالم. در عثمانی، سلطان عبدالحمید اول. در ایران، 1- لطفعلی خان زند؛ 2- جعفرخان زند؛ 3- آقامحمدخان قاجار.
از شعرا و حکماء: 1- سیداحمدهاتف اصفهانی؛ 2- میرزا محمدحسین رونق علیشاه؛ 3- میرزاعبدالله شهاب ترشیزی؛ 4- میرزا جعفر اصفهانی ملقب به صافی؛ 5- سلیمان صباحی شاعر.
شطری چند از کلمات آن حضرت: فرمود رهانیدن مرغ لاهوتی که در قفس ناسوتی است، میسر نگردد بی تأثیر جذبه که آن هم بسته به متابعت مصطفی (ص) است، فَعَلیکَ باتّباعه. و فرمود: سالک آن است که روی به راه حق آورد و کتاب خدا به دست راست گیرد و سنت رسول (ص) به چپ و میان این دو روشنائی طی طریق نماید. و گفت: انسان مرکب از سه چیز است: اول: دل، دوم: زبان، سوم: جوارح. دل برای توحید است، زبان برای شهادت، جوارح برای عبادت. و فرمود: خداوند اکرم الاکرمین است و معنی آن این است که وقتی گناهی از بنده ای عفو کند دیگری را به آن گناه نگیرد که این گناهی است که از فلان بنده عفو شده. و گفت: سالک را از چهار چیز چاره نباشد: علمی که رایض وی باشد تا وی را راست و ملایم کند و ذکری که مونس وی بود تا در تنهائی وحشت نگیرد و فکری که مرکب او بود تا از همراهان باز نماند و ورعی که ناهی او باشد که به ناشایست ننگرد. و گفت: راحت دنیا در سه چیز است: اول: ذکر سبحان، دوم: تلاوت قرآن، سوم: زیارت اخوان. و گفت: سالک باید چهار موت بر خود فرض کند تا به مرتبه فقر رسد: اول: موت ابیض که گرسنگی است، دوم: موت اسود که صبر بر ایذای خلایق است، سوم: موت احمر که مخالفت نفس است، چهارم: موت اخضر که از پوشش نو به کهنه قناعت کردن است. و گفت: پیرکامل آن است که متابعت رسول (ص) را لازم دانسته باشد و مرید کامل آنکه در آینه حال پیر و جمال مراد، انوارالهی را بیند. و فرمود: علامت مرید فبول یافته آناست که با مردم بیگانه صحبت نتواند کرد و اگر به صحبت بیگانه افتد چنان باشد که مرغی در قفس و اسیری در زندان. و گفت: ملامتی نه آن بود که بی حرمتی شریعت کند که او ملامت کنند، ملامتی آن است که در کار حق تعالی از ملامت خلق باک ندارد. و فرمود: زهد آن است که از دنیا اعراض کنی و به قسمت رضادهی و سخن جز به مقدار کردار نگوئی، زهد نه به عدم تجمل و مال است بلکه به فراغت دل از ماسوای ذوالجلال است، فقیر دنیا دوست را با کمال فاقه زاهد نخوانند و سلیمان را با آن دستگاه زاهد دانند. و گفت: فقیر آن است که خاموشی او به فکر باشد و سخن گفتن او به ذکر، و بهترین قول ها ذکر است و بهترین فعلها نماز و بهترین خصلتها حلم.

Friday, May 18, 2007

قطب بیست و هشتم: جناب رضاعلیشاه دکنی

مُروج الشّریعهِ و مُحبی الطَّریقة، العارِفُ الوَلیّ و السّلطان السنی، رضا علیشاه دکنی. نام شریفش سیّدعلیرضا و لقب طریقتی وی رضاعلیشاه است. وی فرزند و جانشین شیخ شمس الدّین است. مولد و موطنش حیدرآباد دکن بوده و پس از رحلت جناب شیخ شمس الدین پدر بزرگوارش، ارشاد و هدایت خلق را عهده دار و بر دست مبارک وی جمع کثیری وارد طریقه نعمت اللهّی گردیدند. طبق آنچه از ترجمه کتاب محبوب ذوالمنن، تذکره اولیای دکن تألیف محمدغبدالجبّار فاضل هندی که به زبان اُردو تدوین شده و به نقل از کتاب مشکوه النبوّه مستفاد می شود. جناب رضاعلیشاه پس از پدر بزرگوار تا مدت یک سال در کمال آسایش و راحت و آرامش به هدایت عباد اشتغال داشت آنگاه جذبه من جذبات الرّحمن وی را در ربوده چنان از خود بی خود نمود که چندی از دنیا و مافیها خبر نداشت. در این هنگام میرعلی برادر آن جناب که مضمون بعض الأقاب را مصداق و در چنگال هوای نفس خود و حسد و خودخواهی اسیر و منقاد بود، موقع را مغتنم دانسته به کمک و همدستی والده آن جناب طوماری تهیه و در آن نسبت جنون به حضرت رضاعلیشاه داده و جذبه الّهی وارده بر آن جناب را اثر دیوانگی و زوال عقل خوانده و به فقرا و احباء پیشنهاد کرد که جناب ایشان تا عود سلامت ممنوع الخروج از خانقاه باشند و میرعلی به جای آن جناب پیشوا و رهبر فقرا باشد و به عنوان نیابت بر مسند ارشاد تکیه زند. و این طومار را مزوّرانه به امضاء عده ای از معاریف و مشایخ رسانده و به استناد آن، حضرت رضاعلیشاه را محبوس نمود و خود همت بر انحراف فقرا از آن جناب و متوجه ساختن آنها به خود گماشت. تا اینکه فرزند آن جناب میرسیّداحمد نامه شکوائیه ای به پادشاه وقت نظام علیخان نوشته، درخواست رهائی پدر بزرگوار را از محبس عمّ بدکردار کرد. و به حکم پادشاه حضرت رضاعلیشاه از حبس نجات یافته مجدداً زینت افزای محفل فقری و جمع فقرا گردید و مدتها به ارشاد خلق مشغول بود.
ازحضرتش بارها کرامات و خوارق عادات بروز و ظهور نموده، از آن جمله: نظام علیخان را که به حکم وی حضرت شاه از حبس نجات یافته بود در سال یکهزار و دویست و نه لشکرکشی پیش آمد، و برای سرکوبی قبیله مرهته که قبیله ای بزرگ و عاصی در دکن بود ناچار شد به طرف کهرله هجوم برده به قطع شرارت آن عاصیان بپردازد. و در همان اوقات که نظام علیخان به شدّت مشغول محاربه بود باز حالت جذبه بر جناب رضاعلیشاه طاری گردیده و وی شمشیری به دست گرفته، مقداری از اشجار باغ خانقاه را قطع، آنگاه شمشیر در غلاف نموده و به حجره مراجعت فرمود، و پس از افاقه از آن حال در جواب سؤال مریدان و حاضران فرمود: جان هزاران مسلمان را نجات دادم. مریدان رمز آن گفته، ندانستند تا اینکه خبر رسید که در همان روز جنگ شدیدی بین نظام علیخان و کفاّر مرهته درگرفته و لشکر نظام علیخان با کمتر تلفاتی بر دشمنان غلبه یافته و فاتح شده اند.
حضرت رضاعلیشاه زندگانی باشکوه و مجلّل داشت و با شو کت تمام از خانقاه بیرون می آمد و همیشه جمعی از خاصّ و عام و وضیع و شریف در رکابش بودند. در مدت حیات آن حضرت اختلاف است. در اغلب تذکره ها و تواریخ مدوّن در ایران عمر آن حضرت را تا یکصد و بیست سال هم نوشته اند ولی طبق ضبط کتاب مشکوه النبوه که تدوین شده در هند موطن و مسکن جناب رضاعلیشاه است و باید نزدیکر به واقع باشد دت حیات آن جناب را هفتاد سال می نویسد و تاریخ رحلت آن حضرت را هم هشتم رمضان یکهزار و دویست و پانزده ذکر می کند و این تاریخ فوت با آنچه در سایر تذکره ها ضبط است موافق است. به هر حال از هدایت یافتگان بر دست آن جناب عده ای از یُمن تربیت و عنایت و توجه وی به درجه کمال رسیده و به دریافت اجازه دستگیری و هدایت نایل آمده اند، مِن جمله جناب سیدّمعصوم علیشاه و سرّعلیشاه و محمودعلیشاه و حیدرعلیشاه هندی و اسدعلیشاه دهلوی و احمدعلیشاه و عنایت علیشاه و شاه طاهر دکنی، و جناب حسین علیشاه اصفهانی که جانشین و خلیفه وی و قطب بعد از ایشان است.
جناب رضاعلیشاه سیّد معصوم علیشاه را مأمور مسافرت ایران و هدایت و ارشاد ایرانیان فرمود، و جناب سیدّ عزیمت ایران نموده، در آن ولایت جمعی را هدایت و دستگیری فرمود و جناب فیض علیشاه و نورعلیشاه را در ظلّ تربیت خود به کمال رسانده با اجازه ارشاد مأمور مسافرت سایر بلاد نمود. و چون این سیّد بزرگوار در ایران و دور از هندوستان بود و دسترس ظاهری به قطب الاقطاب حضرت رضاعلیشاه نداشت با اجازه ای که از آن حضرت داشت جناب نورعلیشاه را پس از خود به سمت جانشینی شخص خود به عنوان شیخ المشایخ تعیین نمود. به هر حال جناب رضاعلیشاه چنانچه فوقاً ذکر شد، سال یکهزار و دویست و پانزده در حیدرآبد رحلت فرمود. جانشین و خلیفه آن جناب حسین علیشاه اصفهانی است. مزار متبرکش در خانقاه جدّ عالی مقدارش جناب شیخ محمود و جوار پدر بزرگوارش شیخ شمس الدّین است.
معاصرین آن جناب از هر طبقه از علماء و فقها: 1- شیخ جعفربن شیخ خضر مشهور به کاشف الغطاء؛ 2- سیدّ صادق بن سیدّ حسین معروف به فحام؛ 3- آقامحمد باقربن محمد اکمل مشهور به آقا بهبهانی؛ 4- سیدّ مهدی طباطبائی مشهور به بحرالعلوم؛ 5- میرزامحمد مشهور به شهرستانی حائری.
از مشایخ و عرفا: 1- شیخ زاهد ثانی گیلانی؛ 2- سیدّ صدرالدّین دزفولی ذهبی.
از سلاطین و امراء: در هندوستان، سلطان جلاء الدّین ملقب به شاه عالم؛ 2- نظام علی خان آصف جاه ثانی. در عثمانی، سلطان عبدالحمید اول. در ایران: 1- لطفعلی خان زند؛ 2- جعفرخان زند؛ 3- آقامحمدخان قاجار.
از شعرا و حکماء: 1- سیداحمد هاتف اصفهانی؛ 2- میرزا حسین رونق علیشاه؛ 3- میرزا عبدالله شهاب ترشیزی؛ 4- میرزا جعفر اصفهانی متخلص به صافی؛ 5- سلیمان صباحی شاعر.

Wednesday, May 16, 2007

قطب بیست و هفتم: شیخ شمس الدین دکنی

اَلسَلطانُ السَّنی و المُقربُ اِلی الله الغَنی، جناب شمس الدّین دکنی. نام شریفش شمس الدّین و در دکن، مسقط الرأس خود، مشهور به شمس مولا بوده. جنابش فرزند ارجمند شیخ محمود دکنی است که حضرتش هم در دکن معروف به شاه محمود اولیاء بود. شیخ شمس الدّین طبق آنچه از کتاب محبوب ذوالمنن، تذکره اولیاء دکن تألیف محمد عبدالجّبار هندی به زبان اُردو و اقتباس شده است، در سال یکهزار و هشتاد هجری در شهر حیدرآباد دکن متولد گردیده و در ظّل عطوفت و مواظبت پدر بزرگوارش نشو و نما یافته و پس از انقضاء دوران کودکی از محضر پدر بزرگوار و سایر علماء و دانشمندان آن دیار کسب علوم ظاهری نموده تا آنگاه که در علوم ظاهری کامل گردید. پس از تکمیل علوم ظاهر و قال، طالب و مشتاق علوم باطن و حال شده و بر دست پدر عالی مقدار وارد وادی سلوک الی الله گردید تا به عنایت پروردگار و توجه مرشد بزرگوار و سعی و مداومت در کار، مراتب را به انتها رسانیده و هدایت و پیشوائی خلق را مستعد و قابل و به مقام خلافت و جانشینی پدر نائل آمد و به راهنمائی انام مأمور گردید.
حضرتش صاحب کشف و کرامات بسیار بود، عموم مردم دکن از شیعه و سنّی معتقد حضرتش و ارادتمند وجود مبارکش بوده اند. حضرتش نیز نسبت به هر دو فرقه به طور مساوی محبت و عنایت می فرمود و همه را از زلال معرفت و هدایت سیراب می نمود. هم چنین با تمام مشایخ طریقت و نمایندگان سلالسل فقری معاصر خویش رفتاری محبوب آمیز و مهرانگیز و بزرگوارانه و محترمانه داشت. حضرتش غالباً در خانقاه خود که بر سر کوهی واقع بود منزوی و معتکف می بود و چندان مراوده با امراء و وجوه الناس نداشت و فقط در هفته یک روز، روز پنجشنبه از حجره بیرون آمده و با مریدان و معتقدان و زیارت کنندگان خود مصاحبه می فرمود و آنان را از زیارت خود بهره مند می نمود. در انوارالاخیار، چاپ هند، می نویسد که ترتیب خروج آن جناب از حجره چنین بود که وی با لباس سفید در بر و عمامه سفید بر سر، شالی سفید برکمر بسته، شمشیر و خنجری از آن آویزان نموده، بیرون تشریف می آورد و مریدان که دم درب حجره به حالت احترام ایستاده بودند وی را با سلام و صلوات و ذکر و تسبیح پروردگار استقبال می نمودند. آنگاه حضرتش در میان آنها جلوس می فرمود و به مصاحبه و بیان لطایف و نکات سیر و سلوک و یا به مراقبه ذکر و فکر مشغول می شد و در هر حال بر محضرش چنان سکوتی دل انگیز و هیبت آمیز حکم فرما می شد که کسی را مجال صحبت دنیوی نبود.
صاحب کتاب مشکوة النبوّه می نویسد: حضرتش صاحب تصرّف و دارای کرامات بسیار بود، مِن جمله مشهور است که حضرت شمس الدّین در روز سالگرد رحلت حضرت شیخ محمود پدر بزرگوارش طبق معمول هندوستان به تهیه وسائل مجلس تذکّر در این روز که به زبان هندی «عرس» می گویند، بود و مریدان و معتقدان عده کثیری در حضرتش مجتمع بودند تا به سر کوهی که مرقد حضرت شیخ محمود بود برای انجام مراسم بروند. ناگهان خبر رسید که شیری عرین بر سر راه ظاهر شده و راه را به عابرین بسته است، مجتمعین مضطرب و متحیر شدند که چه کنند. ناگاه حضرت شیخ شمس الدّین از جای حرکت فرموده، تنها به محل توقف شیر رفته، فرمود: امروز روز عرس حضرت شاه محمود و خلایق برای برگزاری مراسم و خواندن فاتحه جمع شده اند تو از این جا برو و راه را باز کن. شیر به شنیدن کلام آن حضرت راه جنگل پیش گرفت تا از نظر غائب شد. حضرت شیخ طبق روایت کتاب تذکرة اولیای دکن در چهاردهم جمادی الاولی سال یکهزار و صد و شصت و یک هجری در سن هشتاد سالگی خرقه تهی کرده، به سرای باقی شتافت و مسند ارشاد و هدایت را به جانشین و فرزند ارشد خود جناب سیدعلیرضا ملقب به رضاعلیشاه سپرد. مرقد مطهر حضرت شیخ شمس الدّین در جوار مرقد مطهّر پدر بزرگوارش شیخ محمود در همان خانقاهی که در بالای کوهی در حیدرآباد مشهور به کوه شاه محمود است، واقع و زیارتگاه عام و خاصّ است.
اولاد حضرت شیخ شمس الدین: حضرتش چهار پسر داشته است: 1- سیّدعلیرضا ملقب به رضاعلیشاه؛ 2- سیدمحمدعلی؛ 3- شاه عظیم الدین؛ 4- سید ارتضاء.
سلطان معاصر آن جناب: آصف جاه دکنی سر سلسله سلاطین آصف جاهی حیدرآباد.