مختصری از زندگانی امام حسین ع
حضرت امام حسین سیدالشهداء علیه السلام
سرالله الاتم و ثارالله الاعظم، امام الوری و اب الاولیاء و خامس اصحاب کساء و سیدالشهداء، حضرت حسین بن علی بن ابیطالب(ع). حضرتش دومین سبط حضرت مصطفی و فرزند علی مرتضی از بطن فاطمه زهرا است. ولادت با سعادتش سوم شعبان سال چهارم هجری در مدینه طیبه روی داد و کنیت شریفش اباعبدالله و القاب همایونش وفی و طیب و سبط و سید است. وی را طبق امر حضرت رسول(ص) پس از تولد، قبل از گذاشتن پستان مادر در دهان مبارکش نزد حضرت رسول بردند. حضرت رسول(ص) زبان مبارک و به روایتی انگشت مبارک را در دهان وی گذاشت و اولین غذای دنیایی را از عصاره خون و گوشت جد امجدش نوش جان کرد و سرمایه نمو ذات مبارکش گردید و لذا مصداق واقعی لحمک لحمی(گوشت تو،گوشت من است) بود. حضرتش تا سال دهم هجری با برادرش امام حسن(ع) در دامان عصمت فاطمه زهرا و روی زانو و دوش حضرت مصطفی(ص) پرورش یافت. بوسه گاه حضرت رسول دهان مبارک و زیر گلوی حسین(ع) و روی سینه آن حضرت مهد آسایش وی بود
آن جناب 7 سال داشت که حضرت مصطفی رحلت فرمود و پس از اندک زمانی مادر والاگهرش حضرت زهرا از دنیا رفت و حسنین تحت پرستاری امامه خاله خود که طبق توصیه حضرت زهرا،امیرالمومنین وی را نکاح کرده و در ظل تربیت و عنایت پدر بزرگوارشان نشو و نما یافتند
حضرت حسین(ع) همه وقت و همه جا مورد محبت و علاقه احترام آمیز تمام اصحاب پیغمبر بود، حتی خلفاء اول و دوم نهایت علاقه و احترام نسبت به حضرتش ابراز می داشتند.در خدمت پدر در جنگ جمل به سال 36 شرکت داشت و در جنگ صفین نیز به سمت فرماندهی قسمتی از سپاه پدر با مخالفین محارباتی نمود و در 9 پیکار که کرد شجاعتها و جلادتها بروز داد، و پس از شهادت پدر بزرگوارش در سال 40 در ظل عنایت و محبت برادرش حضرت حسین (ع) جای داشت و در شش ماهه خلافت صوری حضرت حسن در لشگرکشی و تجهیز سپاه علیه معاویه، معین و مددکار برادر بود و پس از صلح حضرت حسن(ع) با معاویه از ناگفتنی ها هرچه شنید و از آزار دشمنان هرچه دید، به احترام امضائ صلح برادر سکوت فرموده و دم درکشید
پس از شهادت امام حسن(ع) معاویه برای زمینه سازی ولیعهدی یزید ملعون، زمزمه ولیعهدی او را در افواه انداخت و به ولایات هم نوشت که عمال او این موضوع را در میان مردم انتشار دهند تا مردم به شنیدن آن عادت کنند و اذهان آماده قبول آن شود، زیرا اشتهار یزید به فسق و فجور به حدی بود که قبولاندن ولیعهدی وی بر مردم محال می نمود. وقتی مدتی گذشت شایعه آن شدت اعجاب و استیحاش مردم را به تدریج کم کرد. در سال 55 یا 56 هجری اغلب بزرگان و معاریف شام را به حضور طلبید و از آنها برای ولیعهدی یزید بیعت گرفت. آنگاه به مروان عامل مدینه نوشت که از مردم مدینه نیز بیعت بگیرد. مروان با مخالفت شدید مردم مواجه شد و عدم توانایی خود را در اجرای فرمان معاویه نوشت. معاویه خود به عنوان حج به طرف مکه و مدینه حرکت نمود. در مدینه بزرگ زادگان درجه اول مسلمین حضرت حسین بن علی(ع) و عبدالرحمن بن ابی بکر و عبدالله بن زبیر متفقا به ملاقات وی رفتند. وی آنان را با چهره عبوس و گفتاری نا مأنوس پذیرایی کرده و آنان قهر کرده به مکه رفتند.معاویه که آنان را از مدینه دور دید، رسما ولیعهدی یزید را مطرح کرده و از مردم بیعت گرفت
آنگاه از مدینه به مکه رفت و در مکه به عکس مدینه هنگام دیدار حضرت حسین(ع) و عبدالرحمن و عبدالله با صورتی مهرآمیز با آنها ملاقات و با سیمایی بشاش با آنان مصاحبه کرد و برای هر یک جوائزی وافر و عطایائی کثیر فرستاد که دو نفر آنها قبول کردند ولی حضرت حسین(ع) از قبول آن استنکاف ورزید. تا اینکه روزی حضرت حسین(ع) را منفردا طلبید و صحبت از ولیعهدی یزید کرده، گفت که تمام معاریف و بزرگان ولایات و امصار بیعت ولایتعهدی یزید را پذیرفته اند، اینک به مکه هم به این منظور آمده ام و انتظار ندارم کسی در این باب مناقشه و معاطله نماید. حضرت حسین(ع) فرمود که امر خلافت امر بزرگی است و یزید را لیاقت تصدی آن نیست، حق این است که مردم را آزاد بگذاری که هرکس را لایق دانند خود انتخاب کنند. معاویه گفت منظور و مقصودت را فهمیدم، برخیز و به سلامت به خانه رو ولی این پند را از من بشنو و از مردم شام که با من هستند بر حذر باش که اگر مخالفت تو را بشنوند ساکت نمانند که مردمی سفاک و با پدرت کینه ورزند
معاویه بعد از آن به مسجد رفته و مردم را در آنجا گرد آورد و البته سه شخص مورد نظر، حضرت حسین(ع)و عبدالرحمن و عبدالله نیز جزء حضار بودند. آنگاه بر بالای منبر رفته پس از ادای خطبه موضوع ولیعهدی یزید را مطرح نموده به دروغ موافقت حضرت حسین(ع) و عبدالرحمن و عبدالله را اظهار نمود و از منبر پائین آمد و آن سه نفر متحیر ماندند که چه کنند و چه بگویند. اگر اندک اظهار مخالفت و یا تکذیب قول وی کنند بی شک کشته می شوند و خونشان بی نتیجه به هدر می رفت. لذا ساکت مانده و دم درکشیدند و معاویه فردای آنروز به طرف شام حرکت کرد. مردم آنان را به باد ملامت گرفتند که چرا با اظهار مخالفت های قبلی با ولایتعهدی یزید، در خفیه بیعت کرده اند. حضرت حسین فرمود: ما نه علنی نه در خفیه بیعتی نکرده ایم ولی با شمشیرهای کشیده شامیان و نداشتن حامی با اندک تکذیبی خون خود را هدر رفته می دیدیم و اجبارا سکوت کردیم
معاویه نرسیده به شام در ابوا مریض شده با ورود به شام در بستر مرگ افتاد و از وجه شام و قواد سپاه مجددا برای یزید بیعت گرفت و وصایای خود را برای یزید نوشت. من جمله اینکه درباره حسین بن علی(ع) توصیه کرد که ای یزید زنهار حسین بن علی را از خود نرنجانی و آزاری به حضرتش نرسانی. البته گاه گاه تهدیدش می کرده باش اما هرگز شمشیر به رویش نکشی و دخیل خونش نشوی، احترامش را مراعات می کن و با بذل زر و مال خوشدلش نگاه می دار
آنگاه در رجب سال شصتم هجری پس از 78 سال عمر و 19 سال و اندی سلطنت به درک واصل گردید و حکومت به یزید رسید. یزید پس از رسیدن به حکومت مروان بن حکم را از ولایت مدینه کنار گذاشته و ولید بن عقبه را به جای او تعیین کرد و دستور داد که از مردم مدینه تجدید بیعت بخواهد. به ویژه درباره حضرت حسین(ع) و عبدالرحمن بن ابی بکر و عبدالله بن زبیر تاکبد کرد که آنها را بلاتأمل احضار نموده، بیعت بطلبد و هریک از آنها اطاعت نکرد فورا سرش را برداشته برای وی بفرستد
ولید حضرت را احضار کرده و نامه یزید را به حضرتش ارائه کرده و بیعت خواست. حضرت از قبول بیعت سرباز زدند و از خانه ولید بیرون آمدند. آنگاه به حرم جدش رسول خدا مشرف شده و تا مدتی از شب با قبر مطهر به شکایت از امت و گله مندی از مردم و شکوه از روزگار مشغول بود و چاره کار و تعیین تکلیف خود را با این پیش آمدها از روح مقدس آن حضرت مسئلت می نمود. در آخر شب حضرتش را خواب خفیفی در ربود و جد بزرگوارش در عالم رؤیا به او فرمود یا حسین اخرج الی العراق فان الله شاء ان یراک قتیلا(ای حسین، به سمت عراق خروج کن زیرا که خداوند می خواهد ترا کشته ببیند) آن حضرت از خواب پریده به منزل رفت و به تدارک مسافرت عراق مشغول گردید. سپس نیمه شب 27 رجب سال 60 با اهل و عیال و خانواده و اقربا به طرف مکه حرکت فرمود و جمعه سوم شعبان به مکه وارد شده، سایر اعاظم مدینه نیز به تدریج به مکه آمدند
چون خبر ورود آن حضرت به مکه در کوفه منتشر شد، شیعیان و دوستداران آل علی گرد هم جمع شده شروع کردند به نامه نویسی به حضور حضرتش مبنی بر تبری از یزید و اظهار علاقه و فدویت نسبت به آن حضرت و درخواست عزیمت وی به کوفه برای امامت و پیشوائی و تعهد جان نثاری در رکاب مبارک. الحاح آنها حضرتش را مجبور کرد که توجهی به درخواست آنها فرموده، مسئلتشان را بی جواب نگذارد. لذا در نیمه رمضان سال 60 مسلم بن عقیل را به سمت نیابت خود روانه کوفه نمود
پس از ورود مسلم به کوفه و بیعت مردم با وی، نعمان بن بشیر حاکم کوفه از اطلاع از جریان در مسجد ضمن خطابه ای مردم را به عبارات ملایم و مسالمت آمیز پند و اندرز داد و از اعمال تشتت آمیز و فتنه انگیز منع و نهی کرد، ولی هواداران یزید و بنی امیه خطابه مسالمت آمیز وی را نپسندیدند و متوالیا نامه نوشته وی را از قضایا مطلع و از ملایمت نعمان تنقید و بر اقدام موثر و فوری برای حفظ غراق تأکید کردند. یزید نیز با اکراه عبیدالله بن زیاد را به عمارت کوفه تعیین نمود و دستور داد تا حضرت مسلم را گرفته و به قتل برساند و آتش فتنه را خاموش کند
عبیدالله بن زیاد با نیرنگ های فراوان مقاصد مسلم بن عقیل را دانست و و ایشان را در حالیکه کوفیان بی معرفت ایشان را تنها گذاشته بودند دستگیر نموده و به قتل رساند. آنگاه دسته ای از سواران مجهز فرستاد که از هر سمت حضرت حسین بن علی(ع) برسد مانع ورود آن حضرت به کوفه شوند.من جمله حر بن یزید ریاحی را با هزار نفر به طرف قادسیه روانه نمود که وی با حضرت ابی عبدالله مصادف شد. حضرت پس از شنیدن خبر شهادت مسلم و هانی در منزل زباله همراهان خود را که طبق بعضی از روایات قریب 2500 نفر بودند، گرد آورد و خبر شهادت مسلم و هانی را به آنها داد و فرمود که عراقیان خیانت نموده و نقض بیعت خود کردند و اوضاع چنان که حاکی است من به طرف شهادت می روم. هریک از شما که همراه من آمده و به زندگی دنیا علاقمند است،بهتر است از همین جا برگردد. عده ای از همراهان آن حضرت که به گمان فتح و پیروزی و به خیال جمع غنیمت و روزی در رکابش بودند از این منزل برگردیدند. پس از آن حضرت حرکت فرموده تا منزل اشراف پیش رفتند که در آنجا با سپاه حر مواجه شدند. حضرت با دیدن آثار تشنگی در صورت یاران حر دستور سیراب نمودن آنان را به همراهان خود دادند. آنگاه از مقصد و نیت حر سوال کردند. حر گفت: از طرف عبیدالله مأمور شده ام که از پیشروی شما به طرف کوفه ممانعت کنم. حضرت چیزی نفرمودند و به خیمه خویش رفتند و ظهر موقع نماز بیرون تشریف آوردند و هر دو سپاه با وی نماز خواندند
حضرت در روز دوم محرم سال 61 هجری وارد زمین کربلا شدند. آنگاه دستور داد خیمه ها را گرد هم برافرازند و بعدا دور خیمه ها را خندقی بکنند و داخل خندق را از هیمه پر کنند، طوری که راه دخول و خروج خیمه ها از یک سمت باشد که در موقع لزوم هیمه ها را آتش زنند که راه حمله به خیام مسدود شود و اهل حرم از تعرض دشمن مصون باشند. عبیدالله، عمر بن سعد وقاص را که نامزد حکومت ری بود و فعلا با شش هزار نفر سوار آماده عزیمت دیلم برای جنگی بود، به وسیله تهدید به لغو حکومت ری حاضر نمود که با عده اش به کربلا رفته فرماندهی جنگ با حضرت امام حسین(ع) را عهده دار گردد. عمر سعد در روز سوم محرم وارد کربلا شد. پس از او سنان بن انس و عروة بن قیس و شیث بن ربعی و شمر بن ذی الجوشن هریک با چهار هزار نفر بتدریج و متناوباً تا نهم محرم وارد کربلا شدند. اما ابن زیاد به علت شجاعت و از جان گذشتگی که در بنی هاشم سراغ داشت از عاقبت امر مطمئن نبود و پشت سر هم نیرو به کربلا سوق می داد تا جمع سپاهیان کوفه بالغ بر 33 هزار گردید. عمر سعد چون به جنگ با امام حسین(ع) تمایلی نداشت به مماطله می گذراند که شاید راه اصلاحی پیدا و قضیه بدون خونریزی خاتمه یابد
تا اینکه در روز نهم با ورود شمر با لشگریان خود به کربلا، نامه ای از عبیدالله دریافت کرد که یا جنگ با حسین را شروع کن یا فرماندهی سپاه را به شمر واگذار کن. عمر سعد عصر آن روز فرمان حمله را صادر کرد. صدای سم اسبان و هلهله سواران حضرت سیدالشهدا(ع) را متوجه حمله آنان کرد و به جناب ابوالفضل العباس(ع) فرمود تا بروند و از مقصود آنها سوال کنند. ایشان رفته و آمده عرض کردند که به قصد جنگ و جدال هجوم آورده اند. فرمودند برو و امشب را از آنان مهلت بگیر که می خواهم با عبادت پروردگار وداع نمایم
در آن شب حضرت به همراهان خود فرمودند که اینها با من کار دارند و با شما کاری نیست پس هر که می خواهد از تاریکی شب استفاده کرده و فرار کند. آنگاه برای آنکه خجالت مانع رفتن نشود، سر را لحظه ای بر زانو نهاد و چشم ها را فرو بست. بنا به بعضی روایات عده ای که تا سیصد و پنجاه نفر هم گفته شده از همراهان حضرت همان شب رفتند و حضرتش را با عده قلیلی در جنگ دشمن گذاشتند. اما برعکس یک عده سی و دو نفری که آن شب به قصد شبیخون یا تجسس به قرب خیمه های حضرت آمده بودند بر اثر استماع صوت قرآن آن حضرت جذب شده و به حضرتش پیوستند. صبح هم در هنگام لشگر آرائی بودند که حر بن یزید ریاحی از کرده پشیمان گشته با پسر و برادرش به سپاه حضرت سیدالشهدا(ع) پیوست
صبح دهم محرم سال 61 هجری پس از صف آرائی دو سپاه و وداع حضرت با اهل حرم و خطبه اولیه که در کنار میدان جنگ ایراد و خود را معرفی فرمود، حمله اولین و نخستین پیکار شروع شد و دو ساعت طول کشید. در این حمله پنجاه نفر از اصحاب آن حضرت منجمله حر به شهادت رسیدند. پس از فاصله مختصری حمله دوم شروع گردید و در این حمله هم عده ای دیگر از یاران حضرتش شهید شدند. موقع نماز ظهر شد، حضرت نماز خوف خواند، حین نماز هم چند نفر که برای حفاظت جلوی حضرت بودند، هدف تیر دشمن شده به شهادت رسیدند. در حمله سوم هاشمیان اعم از عمو زادگان و برادر زادگان و برادران گرفته تا فرزند آن حضرت علی اکبر همه شهید شدند. آفتاب به طرف مغرب مایل شده بود که جز خود آن حضرت و جناب عباس(ع) کسی باقی نمانده بود و دو برادر به کمک یکدیگر چون شیر ژیان حمله می کردند و از کشته پشته می ساختند. این وقت فریاد العطش زنان و طفلان، جناب ابوالفضل را وادار کرد که به برای آوردن آب پس از اجازه از حضرت حسین(ع) از وی جدا شده و به طرف شریعه فرات برود. رفت و مشکی پر از آب کرده ولی قبل از رسانیدن آب به حرم، کوفیان دستهای مبارکش را قطع کرده و فرق همایونش را شکافته شهیدش نمودند. حضرت سیدالشهدا(ع) دیگر به کلی تنها مانده لحظه ای هل من ناصر ینصرنی می فرمود و لحظه ای حمله های حسینی می نمود. تا اینکه استماع ناله و فریاد اهل حرم به خیمه گاهش کشید و علی اصغر طفل شیرخوار خود را که از شدت تشنگی و حالت رقت انگیز او باعث ناله و فریاد اهل حرم شده بود از آنها گرفت و به کنار سپاه آمده و برای وی از آن لعینان جرعه آب طلبید. در عوض آب حرمله ملعون با تیری جانسوز آن نوگل باغ نبوت را شهید کرد. آن حضرت جسد آن طفل را به پشت خیمه ها برده دفن کردند. آنگاه با اهل بیت خود وداع نموده و سفارشات لازمه را به خواهرش زینب کبری نمود و دست مبارک را بر سینه وی گذاشته و سکینه الهیه را بر قلبش مطهرش وارد کرد و اعلا درجه صبر و ثبات را به وی بخشید و زنان و اطفال را به وی سپرد. آنگاه به خیمه حضرت سجاد(ع) رفتند و اسرار ولایتی و ودایع الهی را تسلیم وی نمود. حضرت زینب را از امامت آن جناب آگاه و بر خلافت وی گواه قرار داد و به اطاعت و مراعات شئون ولایتی وی توصیه اش کرد
آنگاه فارغ البال به طرف میدان کارزار برگشت و به شدت به حمله پرداخت و چون لشگر روباه صفت از دم شمشیر وی می گریختند و کسی را یارای مقابله با حضرت نبود، عمر سعد فرمان داد که حضرتش را از دور هدف تیر و سنگ نمایند و در نتیجه سنگی به پیشانی مبارکش اصابت و تیری بر قلب مبارکش وارد آمده، آن حضرت از اسب درافتاد. در آن حال شمر بن ذی الجوشن و سنان بن انس به بالین ایشان شتافتند. سنان نیزه به پهلوی مبارکش زده و شمر ملعون سر مبارکش را از تن جدا کرده بر نیزه نصب نمود..... دنیا منقلب شد و گرد و غبار عالم را فراگرفت و زمین بر خود لرزید. این هنگام آفتاب به طرف مغرب متمایل بود که کوفیان برای غارت خیام طاهرات هجوم بردند و خیام را به آتش کشیدند.
پس از غارت خیام، جوش و خروش اشقیاء فرو نشست و اطفال از بیابان جمع آوری شدند و صبح روز بعد آنها را به حالت اسارت به طرف کوفه حرکت دادند. سه روز بعد قبیله بنی اسد به کربلا آمدند و شهدا را به راهنمایی حضرت سجاد(ع) که به نیروی الهی حاضر شده بود در آرامگاهی که خاک آن شفای بیمار و زیارت آن باعث آزادی از نار است دفن نمودند، صلوات الله و سلامه علیه و علی اصحابه و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین الی ابدالدهر
No comments:
Post a Comment