Tuesday, March 27, 2007

قطب هشتم: شیخ ابوالفضل بغدادی

اَلفاضِلُ الصَّمدانی و الکاشِفُ سرّالمَبادی، جناب شیخ ابوالفضل بغدادی. جنابش به همان کنیه وی «ابوالفضل» مشهور است. تربیت شده و خلیفه شیخ احمد غزالی است و بعد از شیخ احمد شیخ المشایخ فی الآفاق بوده است و به ارشاد و هدایت خلق همّت گماشته، از متعلقات دنیا دور و به همت بر مجاهدت و عبادت و هم تربیت مردم مشهور بوده و دقیقه ای از دقایق شرع مبین را فروگذاشت نداشته. عدّه کثیری وی راه یافته و به وادی سلوک شتافته و هر یک به قدر جدیت و همت خود به درجه کمال نائل آمده اند. خاصه جناب شیخ ابوالبرکات که در تحت توجهات و عنایات وی به اعلا درجه کمال رسیده و رتبه خلیفه الخلفائی و جانشینی وی را احراز نموده است. وفات جناب شیخ ابوالفضل در سال پانصد و پنجاه، و جانشین وی شیخ ابوالبرکات است. مدت تمکن آن جناب بر مسند ارشاد سی و سه سال بوده است.
معاصرین آن جناب از عرفا و مشایخ:1- شیخ ابوالنجیب عبدالقاهر سهروردی؛2- عین القضاه همدانی؛3- ابونصراحمدبن ابوالحسن مشهور به شیخ احمد جامی؛4- شیخ یوسف بن سعید الصوفی؛ 5- شیخ ابوالحسن بُستی؛6- شیخ صدرالدین اسماعیل بن ابی سعید الصوفی؛7- شیخ ابوالعباس.

از علماء و فقها: 1- ابوبکرمحمدبن عبدالله مشهور به ابن العربی؛ 2- ابوالفرج عبدالرحمن بن ابوالحسن مشهور به ابن جوزی؛ 3- حسین بن محمدبن حسین معروف به ابن خمیس فقیه شافعی؛ 4- شیخ ابوعلی طبرسی.


از خلفاء: 1- الآمر به احکام الله؛ 2- الحافظ لدین الله فاطمی اسمعیلی؛ 3- المسترشد بالله؛ 4- الراشد بالله؛ 5- المقتفی بالله عباسی.

از سلاطین و امراء: 1- سلطان سنجربن ملکشاه سلجوقی؛ 2- بهرام شاه بن مسعودبن ابراهیم غزنوی.

از شعرا و حکماء: 1- امیر معزّی؛ 2- حکیم انوری؛ 3- حکیم سوزنی؛ 4- ابن حمیرا شامی؛ 5- ادیب صابر.

Thursday, March 22, 2007

قطب هفتم: شیخ احمد غزالی

جامعُ العُلوم و المَعارف و مَجْمعُ الکَراماتِ و المَکاشِف، العالِمُ العالی، جناب شیخ احمد غزالی. کنیه وی ابوالفتوح و نام شریفش احمد و فرزند محمدبن احمدالطوسی الغزالی (غزال قریه ای از قراء طوس است). وی برادر کوچک حجه الاسلام ابی حامد محمد غزالی مشهور است.جنابش از فقهاء بزرگ و در ابتدای جوانی به نیابت برادرش ابی حامد در مدرسه نظامیه بغداد درس می گفت، تا وی را با شیخ ابوبکر نساج اتفاق ملاقات افتاد. دل سپرده وی شد و بر دست او توبه و تلقین یافته و تحت تربیت وی به کمال رسید تا به خلیفه الخلفائی و جانشینی مرشد خویش نائل آمد. جنابش را تألیفات و تحقیقات معتبره و رسائل بی نظیری است، من جمله: رساله سوانح و لُباب الاِحیاء و الذّخیره فی علم البصیره و غیره.

وی در علوم ظاهری و کمالات باطنی و جمال صوری و سلاست بیان در عصر خود منفرد بود. پس از جناب شیخ ابوبکر نساج مدت سی سال اریکه ارشاد به وجود او مزین بوده است و بزرگانی چون شیخ ابوالفضل بغدادی و عین القضاه همدانی و شیخ ابونجیب الدین سهروردی و شیخ احمد بلخی و شمس الائمه رضی تربیت فرموده و اجازه ارشاد به آنان داده است. جنابش چنانکه گذشت سی سال در مسند ارشاد متمکن بود و در سنه پانصد و هفده خرقه تهی فرمود و امر ارشاد و هدایت خلق را به خلیفه الخلفاء جانشین خود شیخ ابوالفضل بغدادی واگذاری نموده است (مدفن آن جناب در قزوین و زیارتگاه اهل دل می باشد.)

معاصرین وی از عرفا و مشایخ: 1- شیخ مجدودبن آدم مشهور به حکیم سنائی؛ 2- ابوالقاسم هبه الله بن عبدالوارث الشیرازی؛ 3- احمدبن علی معروف به ابن زهرالصوفی؛ 4- شیخ احمد جامی.

از علماء و فقهاء: 1- ابوحامد محمد حجه الاسلام برادر وی؛ 2- جارالله زمخشری؛ 3- جمال الدین ابواسحق الشیرازی؛ 4- حسین بن نصربن محمدبن حسین بن قاسم بن خمیس مشهور به ابن خمیس.

از خلفاء: المستظهر بالله و المسترشد بالله عباسی و المستعلی بالله و الآمر باحکام الله فاطمی اسمعیلی.

از سلاطین و امراء: 1- رکن الدین برکیارق بن ملکشاه؛ 2- ابوشجاع محمدبن ملکشاه سلجوقی؛ 3- مسعود بن ابراهیم غزنوی؛ 4- ارسلان شاه بن مسعود غزنوی.

شمّه ای از فرمایشات وی: در یکی از فصول رساله سوانح می فرماید که معشوق در همه حال معشوق است پس استغناء صفت اوست، و عاشق در هر حال عاشق است و افقار صفت اوست و عاشق را همیشه معشوق دریابد پس افتقار همیشه صفت اوست، و معشوق را هیچ چیز در نمی یابد که خود را دارد و لاجرم صفت او استغناء باشد. و نیز در سوانح فرماید: عاشق را در ابتداء بانگ و خروش و زاری ها باشد که سوز عشق ولایت تام نگرفته است، چون کار به کمال رسید ولایت بگیرد، حدیث زاری در باقی شود که آلودگی به پالودگی بدل یافته.و نیز گفته است که اگر چه عاشق دوست او را دوست گیرد و دشمن او را دشمن، چون کار به کمال رسید عکس شود از غیرت، دوست او را دشمن گیرد و دشمن او را دوست، بر نامش او را غیرت بود فضلاً منه.

شطری از کرامات وی: روزی یکی از وی حال برادرش حجةُ الاسلام را پرسید. فرمود: وی در خون است. سائل در طلب حجة الاسلام بیرون آمده، وی را در مسجد یافت. از گفته شیخ احمد در تعجب ماند. قضیه را با حجة الاسلام در میان نهاد که برادرت سراغ شما را در خون داد. حجة الاسلام گفت: شیخ درست گفته که من در مسئله ای از مسائل استحاضه فکر می کردم و همه وجود من مستغرق خون بود، برادرم به نور ولایت آن را مشاهده نموده است.

و هم می گویند برادرش حجة الاسلام غزالی وقتی به طریق عتاب به آن جناب گفت: اصناف عباد از اقصی بلاد برای درک نمازی در خلف دعاگو به این دیار می آیند و آن را ذخیره اخروی می شمارند، چون است که تو با وجود سِمت برادری و قرب جوار، نمازی در پشت سر من نمی گزاری، این رفتار از اهل سلوک بعید است، شیخ گفت: اگر شما به امامت جماعت که قیام می نمائید در اقامه صلوة بذل جهد کنید، من هرگز روی از متابعت و اقتدا نپیچم. آنگاه در خدمت حجة الاسلام به مسجد رفت تا هنگام نماز رسید و حجّة الاسلام به امامت جماعت مشغول نماز شد. شیخ نیز اقتدا به وی نمود ولی در بین نماز مسجد را ترک گفته بیرون آمده و با اصحاب خود نماز را اعاده کرد. چون حجّة الاسلام از نماز فارغ و از مسجد خارج شد، شیخ را ملاقات کرده عتاب آغازید که چرا نماز را شکستی و از مسجد خارج شدی؟ شیخ گفت: ما به مقتضای شرط خود عمل کردیم، تا حضرت حجّة الاسلام در نماز بودند شرایط اقتدا به جای آوردیم وقتی که رفتند استر خود را آب دهند ما بی امام ماندیم و نتوانستیم نماز تمام کنیم! حجّة الاسلام را وقت خوشی دست داد و گفت: سبحان اللّه، خداوند را بندگانی باشد که جواسیس قلوبند، برادرم راست می گوید که در اثنای نماز به خاطرم گذشت که امروز آیا استرم را آب داده اند. گویند پس حجّة الاسلام را رغبت سلوک پیدا شد.

Tuesday, March 20, 2007

سال نو مبارک

یا مقلب القلوب و الابصار
یا مدبراللیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الا احسن الحال

Saturday, March 17, 2007

قطب ششم: شیخ ابوبکر طوسی


اَلعالِمْ بِامرالله و ناشِرُ دینِ اللهِ و السّراج الوَهّاج، جناب شیخ ابوبکر بن عبدالله الطوسی النّساج. در طریقت صاحب مقامی عالی و درجه بلند بوده است. سرسپرده و مرید جناب شیخ ابوالقاسم گورکانی و جانشین و خلیفه وی و مرشد و مراد جناب شیخ احمد غزالی طوسی و با شیخ ابوبکر دینوری مصاحبت داشته است. گویند روزی در بدایت حال در طلب، مجاهده و کوشش بسیار ورزید ولی مجاهده به مشاهده نمی انجامید، به درگاه حق تعالی از نومیدی بنالید. به سرّش ندا کردند که نسّاج، تو بنده محتاج هستی با درد خوکن تو را با یافت چه کار. ولی یأس نیافت و از کار باز نماند تا آنچه خواست یافت. شیخ احمد غزالی گوید که شیخ من شیخ ابوبکر در مناجات عرض کرد: اِلهی مَاالحکمهُ فی خِلْقَتی؟ جواب دادند: اَلْحِکمهُ فیْ خِلقَتِک رُؤیَتی فی مرآهِ روحِک و محبتی فی قَلبِک (خدایا چه حکمت در خلقت من بود؟ جواب دادند: حکمت خلقت تو دیدن من در آئینه روحت و دخول محبت من در قلبت بوده). جنابش پس از جناب شیخ ابوالقاسم گورکانی به امر وی بر اریکه ارشاد جلوس نمود تا سال چهارصد و هشتاد و هفت به ارشاد عباد اشتغال داشت، در آن سال دارفانی را وداع نمود. مدت قطبیت وی سی و هفت سال بوده است و خلیفه و جانشین وی جناب شیخ احمد غرالی است. این بیت در مادّه تاریخ وفات وی گفته شده:

چو از دارفنا بوبکر نساج -- بقا می یافت اندر قرب محبوب

چو سال ارتحال او بخواهی -- بگو قطب بوبکر محبوب


معاصرین وی از مشایخ عظام: 1- شیخ ابوبکر دینوری؛ 2- ابوافضل محمدبن حسن ختلی.

از علماء و فقهاء: 1- شیخ ابواسحق شیرازی؛ 2- جمال الدین ابراهیم شافعی؛ 3- ابوبکر خطیب؛ 4- احمدبن علی بن ثابت.

از خلفاء: القائم بالمرالله و المقتدی بامرالله عباسی.

از سلاطین و امراء: سلطان الب ارسلان و سلطان ملکشاه سلجوقی و ابراهیم بن مسعود غزنوی.

شطری از کرامات وی: فرمود: تصور آب تشنگی ننشاند و فکرت آتش گرمی نبخشد و دعوی طلب و مطلب نرساند. هم او گفت: تا تار هستیِ موهوم سوخته نشود و دیده دل به سوزن غیرت از غیر او دوخته نشود، در خلوت خانه حیات شمع تجلیات جانان افروخته نگردد، زیرا تخم در زمینِ کاشته نکارند و نقش در کاغذِ نگاشته ننگارند. و گفت که توکل آن است که منع و عطاء جز ازخدا نبینی، و یقین دانی که توکل به حقیقت صفت ابراهیم خلیل علیه السلام است که چون در آتشش می انداختند، جبرئیل گفت؛ هیچ حاجت داری؟ گفت: به تو نه، چون از خویشتن غائب بود و به حق ناظر غیر حق در نظرش نیامد.

Tuesday, March 13, 2007

قطب پنجم: شیخ ابوالقاسم گورکانی

فَخْرُ الاَعالی والاَدانی و مَشرِقُ النّورِ الامِکانی، شیخ ابوالقاسم گورکانی الطوسی. کنیه آن جناب ابوالقاسم و نام شریفش علی و از مشاهیر عرفای اواخر مائه چهارم بود و خلیفه شیخ ابوعمران مغربی است. در نفحات الانس جنابش را هم طبقه شیخ ابوسعید ابوالخیر و شیخ ابوالحسن خرقانی دانسته، در تذکره الاولیاء وی را از جوانمردان (مقصود از کلمه «جوانمردان» یعنی از آن عارفانی بود که در مقام طریقت کمال سعه و در عین حال گذشت از همه چیز داشته، و این کلمه نام ویژه دسته مخصوص از عرفا و اهل سلوک نبوده است). طریقت نامیده. عده ای از یُمن تربیت آن جناب به کمال رسیدند و از وی دو رشته جاری شده: یکی توسط شیخ المشایخ و خلیفه وی شیخ ابوبکر نسّاج و دیگری توسط است چنانچه همه را روی نیاز به درگاه وی بوده و در کشف واقعه مریدان نیز آیتی بوده است. وفات آن جناب در سال چهارصد و پنجاه و کلمه ((ابوالقاسم قسیم)) مادّه تاریخ وفات آن جناب است. خلیفه الخلفاء و جانشین آن جناب شیخ ابوبکر نسّاج است. مدت جلوس وی بر مسند ارشاد هفتاد و هفت سال بوده است.
معاصرین آن جناب از مشایخ و عرفاء عظام:
1- شیخ ابوسعید ابوالخیر؛ 2- ابوعبدالرحمن السّلمی؛ 3- شیخ ابوعلی دقّاق؛ 4- شیخ ابوالقاسم القشیری.

از علماء و فقها:
1- سیدمرتضی علم الهدی؛ 2- سیدرضی الدین علم الهدی؛ 3- شیخ مفید؛ 4-شیخ ابوجعفر طوسی.

از حکماء:
شیخ ابوعلی سینا، حکیم ناصرخسرو علوی.

از خلفاء:
الطایع بالله و القادر بالله و القایم بامرالله عباسی. سلطان محمود سبکتکین در خراسان، سلطان طغرل سلجوقی در عراق و قابوس بن وشمگیر در گرگان و طبرستان.

فرمایشات آن جناب:
از وی سؤال کردند که سالک در جریان قضا رضا ورزد بهتر است یا دست در دعا زند. فرمود: اگر رضا و دعا را محل یکی بودی منافات ثابت شدی، امّا محل رضا جنان است و محل دعا لسان، پس سالک در جریان قضا به دل باید راضی باشد و به لسان داعی. گفتند چون راضی است فایده دعا چیست؟ فرمود: عجز و نیاز در حضرت بی نیاز چاره ساز. و از حال خود خبر داد که اگر مأمور نبودی، از غلبه رضا زبان به دعا نگشودی و با وجود مأموری چند سال است که از دعا عاجزم و در تعیین مطالب حیران، زیرا اگر از او چیزی خواهم بی ادبی است. گفتند: معرفت او از او نخواهی؟ فرمود: غیرت محبتم نگذارد که من او را شناسم، چه نمی خواهم که غیر او، او را شناسد، و تا من منم غیر باشم لاجرم معرفت نتوانم خواست. ابوالحسن علی بن عثمان غزنوی گوید: از شیخ ابوالقاسم گورکانی پرسیدم که درویش را کمترین چیز چه باید، تا اسم فقیر را شاید و سزاوار گردد؟ فرمود: سه چیز که کمتر از سه چیز نشاید؛ یکی باید که پاره راست تواند دوخت، دیگر آنکه سخن راست بداند گفت و شنود، سوم آنکه پای راستبر زمین بداند زد. گروهی از درویشان که حاضر بودند چون به منزل خود باز آمدند، گفتند بیائید هر کس در معنی این سخن چیزی بگوئیم. من گفتم پاره راست دوختن آن بود که به فقر دوزند نه به زینت و سخن راست آن باشد که به حال گوید و شنود نه به منیّت و به حق و جدّ در آن تصرف کند نه به هزل و زندگانی، رمز آن را فهم کند نه به عقل، و پای راست بر زمین زدن آن بود که بر وجد بر زمین زند نه به لهو. این سخن چون به آن جناب عرض کردند، فرمود: اَصابَ علی خُبرهِ اللّه تعالی. (به علم و اطلاع خداوند متعال، نیک دریافته است.)

شمّه ای از کرمات آن جناب:
هم ابوالحسن علی بن عثمان گوید که مرا واقعه ای افتاد طریق حلّ آن بر من دشوار شد، قصد خدمت جناب شیخ ابوالقاسم کردم، وی را در مسجدی یافتم که آن مسجد بر در سرای وی بود، چون از دور مرا دید روی خود به ستون مسجد کرد و حلّ آن واقعه را که من در خیال داشتم بی کم و زیاد می گفت. من جواب خود ناپرسیده یافتم. گفتم: یا شیخ این واقعه من است. فرمود: ای فرزند این ستون را خدای تعالی در این ساعت با من نطق گردانید که از من سؤال کرد. و جواب آن را بدین سان که شنیدی دادم.
اطاعت پدر و مادر کن. آن جوان که پیش از آن اعتنائی به اوامر پدر و مادر نداشت رو به راه کرد و مرتباً مطیع اوامر آنها شد تا روزی پدر علّت این تغییر حالت را از وی جویا شد. پسر نصیحت شیخ و اثر آن را در دل خود بیان کرد. پدر دست پسر را بگرفت و حضور شیخ آمد و هر دو بر دست شیخ توبه کرده، تلقین یافتند.
روزی در راه با جوانی مست مصادف شد. جوان خرقه شیخ را از دوش وی بربود روز دیگر شیخ چند دینار زر توسط یکی از مریدان پیش جوان فرستاد که می دانم تو را به زر حاجت است و آن خرقه ارزشی ندارد این زر به مصارف خود برسان و خرقه بازده. جوان سراسیمه به حضور شیخ دویده توبه کرد و تلقین یافت.

Monday, March 5, 2007

قطب چهارم: شیخ ابوعمران المغربی

مَشرِقُ الاَنوار و زَینُ الاَبرارِ، الواصِلُ اِلی رَبِّه الباری، شیخ ابوعمران المغربی. کنیه دوم وی ابوعثمان، نام شریفش سعید بن سلام. جنابش اصلاً اهل قیروان مغرب است، به این جهت به سعید بن سلام المغربی اشتهارد داشته. در جوانی بسیار مایل به سواری و شکار و پیوسته در یکی از جزایر به صید افکندن اشتغال داشته، و ابتدای ورود وی در وادی سیر و سلوک چنین بوده که فرمود: روزی در شکارگاه از کاسه چوبینی که همیشه ظرف شیر من بود خواستم مقداری شیر بنوشم، سگی که همواره در شکارگاه همراه من می بود بانگ بسیار بر من زد و بر من حمله نمود، چنانکه مرا از شیر خوردن مانع آمد. چون پس از لحظه ای بار دیگر قصد کردم که از شیر بنوشم باز حمله کرد و مانع شد. در دفعه سوم جدّاً تصمیم به خوردن شیر گرفتم حیوان پیش دستی نموده سر در کاسه شیر نهاد به خوردن آن مشغول شد. فاصله ای نکشید که از خوردن شیر آماس کرده و بمُرد. بعد از تفحص معلوم شد که ماری سر در شیر نهاده و زهر داخل آن کرده بود، سگ این را دیده و خود را فدای من نموده. چون چنین دیدم حال بر من بگردید و ترک همه چیز کردم و توبه نموده در وادی طلب درآمدم.
در تذکرة الاولیاء در حالات آن جناب ذکر کرده که شیخ ابوعثمان در اول حال بیست سال عزلت از خلق گزیده و در بیابانها گذرانیده چنانچه در آن مدت حس آدمی نشنید و از ریاضت و مشقت، جسم وی بگداخت، آنگاه به او فرمان صحبت آمد و گفتند: با خلق صحبت کن. گفت ابتدای صحبت با اهل خدا و مجاوران خانه وی کنم که مبارکتر بود. قصد مکّه کرد. مشایخ و اعیان از آمدن وی، مخبر و به استقبال بیرون آمدند؛ وی را یافتند به صورت مبدل شده و به حالی که جز خلقت بر وی چیزی نمانده. گفتند یا اباعثمان بیست سال بر این صفت زیستی که ذریّات آدم در روزگار تو حیران شدند، ما را بگوی تا چرا و به کجا رفتی و چه دیدی و چه یافتی و چرا باز آمدی؟ فرمود: بسُکر رفتم و آفت سکر دیدم و نومیدی یافتم و به عجز بازآمدم، رفته بودم تا اصل ببرم آخر دست من جز به فرع نرسید. ندا آمد که یا اباعثمان گرد فرع می گرد و در خیال مستی مباش چه اصل بریدن نه کار تو است و محو حقیقی دور است سپس نومید باز آمدم.
جنابش مدتی شاگردی ابوالحسن دینوری نمود و با حبیب مغربی و ابوعمر زجاجی و ابوعمر نهرجوری مصاحبت فرمود. بالاخره بر دست قطب وقت شیخ ابوعلی کاتب توبه و تلقین یافته و در تحت تربیت آن جناب تکمیل و مأذون به ارشاد و شیخ المشایخ و جانشین وی گردید. جنابش سالها در مکّه معظمه مجاورت نموده، پس از آنجا به نیشابور آمده پس از چندی شیخ ابوالقاسم گورکانی را که از طرف وی اجازه ارشاد داشت به خلافت و جانشینی خود تعیین و در سال سیصد و هفتاد و سه در نیشابور خرقه تهی فرمود. مزار متبرک وی در جوار مزارات شیخ ابوعثمان حیری و ابوعثمان نصیی است. مدت عمر آن جناب را صد و سی سال نوشته اند و مدت تمکّن وی بر مسند ارشاد بیست سال بوده است.
معاصرین آن جناب:وی به واسطه عمر زیادی که کرده با بسیاری از مشایخ کبار مصاحبت داشته است که به ذکر چند تن از عظمای عرفای معاصر وی اکتفا می شود:1- شیخ ابوالقاسم گورکانی خلیفه وی؛2- ابوالخیر چِشتی؛3- ابوالحسین صوفی؛4- ابوالخیر اقطع؛5- ابوالقاسم قصری؛ 6- ابوعمر زجاج؛7- شیخ ابوبکر شبلی؛8- ابوالحسن ضایع دینوری؛9- ابوالقاسم بشر یاسین.
از خلفاء: المطیع بالله و الطایع بالله عباسی و المعزّلدین الله و العزیز بالله فاطمی.از سلاطین و امراء: عضدالدوله دیلمی و عزّالدوله و مؤیدالدوله ابن رکن الدوله دیلمی.
از علماء و فقها: 1- ابوالحسین محمدبن احمد مشهور به ابن سمعون ابوحنیفه مغربی؛ 2- عثمان بن عبدالله بن منصور قاضی.
شمه ای از فرمایشات آن جناب:
فرمود در عمر درازی که یافتم نگاه کردم هیچ چیز برقرار نمانده بود مثل وقت جوانی مگر امل. و فرمود: الاعِتکافُ حفظُ الجَوارح تَحتَ الامر (اعتکاف نگاهداشتن جوارح تحت امر الهی است). و گفت: هر که صحبت توانگران بر صحبت درویشان برگزیند حق تعالی وی را به مرگ دل مبتلا گرداند. و گفت: العاصیُ خیرٌ مِنَ المُدَّعی لاِنّ العاصیَ ابداً یَطْلَبُ طریقَ توبتِه و المُدّعی یحیط ابداً فی خَیال دَعواهِ (حال گنهکار بهتر است از مدعی زیرا گنهکار همیشه جویای طریق توبه است و مدعی همیشه دربند خیالات ادعای خودش).
عبدالرحمن بلخی گوید: نزد شیخ بودم، کسی از چاه آب می کشید و از چرخ آواز می آمد. فرمود: یا عبدالرحمن دانی این چرخ چه گوید؟ گفتم: نه. گفت: می گوید الله الله که هر که دعوی سماع کند و او را از آواز مرغان و جنبیدن درختها و آواز باد سماع نبود او در دعوی سماع دروغ زن است.
و به یکی فرمود: خواهی نصیحتی کنمت؟ گفت: واهم. گفت: تهمت برکردار خود نِه تا با قیمت گردد و تهمت از خلق برگیر تا جنگ از میان برخیزد.
و فرمود: مَثَل مرید در پاک کردن دل چنانست که کسی را فرمایند که این درخت را برکن. هر چند اندیشه و جهد کند نتواند. گوید: صبر کنم تا قوت یابم آنگاه برکنم. هر چند دیرتر کند درخت قوی تر گردد و او ضعیفتر و برکندن دشوارتر باشد. و گفت: تقوی محافظت حدود است بی تقصیر و بی تعدّی.
چند کلمه از کرامات آن جناب:
در تذکره گوید که ابوعمر زجاجی گفت: روزگاری دراز ابوعثمان را خدمت کردم تا چنان شد که از وی صبر نتوانستم کرد. شبی در خواب دیدم که مرا گفتند یا اباعمر چند با ابوعثمان از ما بازمانید و به او مشغول شوید و پشت به حضرت ما کنید. روز دیگر به اصحاب شیخ گفتم که خوابی چنین عجب دیدم. همه سوگند خوردند که به عینه همین خواب دیده ایم و همین خطاب شنیده. در این اندیشه بودم که با شیخ گویم یا نه، که شیخ به تعجیل و پای برهنه از خانه بیرون آمد و گفت: ای اصحاب چون شنیدید آنچه گفتند، روی از من بگردانید و حق را باشید و مرا تفرقه بیش از این ندهید.
هم ابوالحسن کاشانی گفت که شیخ فرمود: آن روز که من از دنیا بروم فرشتگان خاک بپاشند. ابوالحسن گفت آن روز که وی از دنیا برفت حاضر بودم، از بسیاری گرد و خاک کسی کسی را در نیشابور نمی دید

قطب سوم: شیخ ابوعلی کاتب

جامعُ المَفاخر و مَجْمعُ المَناقِب، شیخ ابوعلی کاتب. کنیت وی ابوعلی کاتب. کنیت وی ابوعلی و نام شریفش حسن بن احمدالکاتب المصری ضبط کتب است. از بزرگان مشایخ و از طبقه رابعه است. با ابوبکر مصری و شیخ ابوالقاسم نصرآبادی مصاحبت داشته و سرسپرده شیخ ابوعلی رودباری است و بر دست آن جناب تربیت و تکمیل یافته، سرانجام به خلافت و جانشینی وی نایل آمده. ابوعثمان مغربی و ابوعلی حسن بن علی المشتولی از تربیت یافتگان وی هستند. جنابش پس از رحلت شیخ ابوعلی رودباری بر مسند ارشاد سلسله معروفیّه متمکن گردید و تا سال سیصد و پنجاه و سه به وظایف ارشاد اشتغال داشت، و در این سال شیخ ابوعثمان مغربی را به جانشینی خویش تعیین و خرقه تهی نمود. مدت تمکن وی بر مسند ارشاد قریب سی سال بوده است.

معاصرین آن جناب از مشایخ طریقت: 1- ابوالقاسم قصری؛ 2- ابوالقاسم جعفربن محمد المقری؛ 3- ابوالقاسم بشر یاسین؛ 4- ابوبکر.

از علماء و فقها: 1- ابوعلی حسن بن قاسم طبری فقیه شافعی؛ 2- ابوالحسن علی بن عیسی بن عبدالله نحوی؛ 3- ابوعلی حسن بن حسین بن ابی هریره شافعی؛ 4- ابوسعید حسن بن عبدالله سیرافی.

از خلفاء: 1- الراضی بالله؛ 2- المتقی بالله؛ 3- المکتفی بالله؛ 4- المطیع لله عباسی؛ 5- معزّلدین الله علوی در مغرب.

از سلاطین و امراء: 1- عماد الدّوله دیلمی؛ 2- رکن الدوله دیلمی؛ 3- معزّالدوله؛ 4- کافور اخشیدی در مصر.

شمه ای از فرمایشات آن جناب:
فرموده است: اِذا انقَطع العَبیدُ اِلی الله تعالی بالکُلیّه فَاوَّلُ مایُفیدُه الاِسْتغناءُ عَن النّاسِ ( هرگاه بنده به کلی به خدا منقطع شود اول نتیجه آن بی نیازی از خلق است) و قال: صُحبهُ الفُسَاقِ داءٌ و دوائُهُ مُفارَقَتُهُم (مصاحبت فاسقان دردی است که دوای آن دوری از آنهاست). و فرمود: اِذا اَسْکَنَ الخوفُ فی القلبِ لایَنْطِقُ اللِّسان بما لایَعْنیه (هرگاه خوف خدا در دل جا گرفت سخن غیر لازم بر زبان جاری نمی شود). و هم فرمود که خدای تعالی می فرماید: وَصَلَ اِلینا مَنْ صَبَرَ عَلَینا (خدای فرموده کسی به ما برسد که بر ما صبر کند،یعنی بر بلایا یا واردات از طرف ما).
از احوال و کرامات آن جناب همین بس که می فرماید هرگاه چیزی بر من مشکل شدی، حضرت مصطفی (ص) را به خواب دیده و آن مشکل را پرسیدمی.

قطب دوم: شیخ ابوعلی رودباری

سلطان تخت ارشاد مداری، مقرب حضرت باری، شیخ ابوعلی رودباری. نام شریفش احمد و فرزند محمد بن ابوالقاسم، اصل وی از رودبار (آقای شیروانی در بستان السیاحه نوشته اند: رودبار اصفهان در کنار زنده رود و شیخ ابوعلی که یکی از مشایخ سلسله علیه است، از همین جا بوده و در آن قریه که مشهور به «ده بوعلی» است مدفون است و آن از قراء لنجانست.) از ولایات اصفهان است و نشو و نما یافته بغداد و از ابناء وزراء بوده است، در نفحات آن جناب را از طبقه رابعه ( منظور از طبقات مصطلح اهل سیر این طبقات است: 1- طبقه اصحاب حلقه؛ 2- تابعین اصحاب طبقه؛ 3- تابعین تابعین طبقه؛ 4- دیگران.) دانند. جنابش در علم ادب شاگرد تغلب و در حدیث شاگرد ابراهیم الجری و در فقه شاگرد ابوالعباس بن سریج و در طریقت مرید و سرسپرده جناب جنید بغدادی و مرشد شیخ ابوعلی کاتب بوده است. گویند روزی جناب جنید مجلس می گفت، گذر ابوعلی به مجلس جنید افتاد، این هنگام جنید با مردی می گفت: اسمع یا هذا. ابوعلی پنداشت وی را می گوید، بایستاد و گوش فرا داشت. کلام جنید در دل وی جای گرفت و اثری که باید، کرد. فی المجلس هر چه در آن بود ترک گفت و بر طریقت اقبال نمود.
جنابش با بسیاری از مشایخ وقت صحبت داشته، از جمله شیخ ابوالحسن نوری، و ابوحمزه خراسانی و ابوحجره محمد بن ابراهیم بغدادی و ابوبکر قطیفی و ابوعمر و دمشقی. وی تربیت کلی و کمال معنوی را از اتفاس قدسه جناب جنید یافت و بالاخره به سمت خلیفة الخلفائی و جانشینی آن جناب نایل آمده، پس از وی بر اریکه ارشاد متمکن گردید، مدتی در بغداد به وظیفه هدایت و ارشاد عباد مشغول و آخر عمر به مصر عزیمت فرمود و در آن سرزمین سنوات سیصد و بیست تا سیصد و بیست و سه رحلت فرمود. مدت عمر آن جناب چون تولدش ضبط تذکره ها نیست، تعیین نشده است. مدت تمکن وی بر مسند ارشاد قرب بیست و چهار سال بوده است، خلیفة الخلفاء و جانشین وی جناب شیخ ابوعلی کاتب است.

معاصرین آن جناب از مشایخ و عرفا: شیخ ابوالحسن نوری، ابوحمزه خراسانی، شیخ ابوالقاسم نصرآبادی، ابوبکر قطیفی، ابوالحسن السیوطی.

از وکلای اربعه: ابوجعفر محمدبن عثمان، ابوالقاسم حسین بن روح.

از علماء و فقها: تغلب نحوی و ابوالعباس بن سریج.

از خلفاء: المکتفی بالله، محمد بن معتضد و المقتدربالله عباسی.

از امراء: احمد بن امیراسمعیل سامانی و نصر بن احمد بن اسمعیل سامانی.

شطری از فرمایشات آن جناب:

أضْیَقُ السُّجون مُعاشَرَهُ الاَضداد (سخت ترین زندانها معاشرت با ناجنس است). و هم فرمود: فَضْلُ المَقالِ عَلَی الفِعال مشنلقَصَهٌ و فَضلُ الفعال عَلَی المَقالِ مَکْرَمهٌ (علامت اعراض خدای از بنده مشغول کردن بنده است به چیزی که نافع حالش نیست) و هم فرمود: عَلامة إعراضِ اللهِ العبد اَنْ یَشْغَلَهُ بما لایَنْفَعَه (علامت اعراض خدای از بنده، مشغول کردن بنده است به چیزی که نافع حالش نیست). و فرمود: مریدی که از پنج روز گرسنگی بنالد، او را باید به بازار فرستاد تا گدائی کند. و گفت: تصوف صفت قرب است بعد از کدورت بُعد. و گفت: خوف و رجاء چون دو بال مرغند، چون مرغ بایستد بالها بایستد و چون یکبال نقصان پذیرد دیگر بال نیز ناقص است، و چون مرد از هر دو بماند درجه شرک بود. فرمود: حقیقت خوف آن است که با حق تعالی از غیر وی نترسی. وگفت: حق تعالی دوست دارد اهل همت را که اهل همت وی را دوست دارند. و فرمود که همچنانکه حق تعالی بر انبیاء فریضه گردانید ظاهر کردن معجزات را، بر اولیاء فرضیه کرد پنهان کردن مقامات و احوال را تا که چشم اغیار بر او نیفتد و کسی او را نبیند و نداند. فرمود: چون دل خالی گردد از حب دنیا و ریاست، در وی حکمت پدید آید و از نفس خدمت پدید آید و از روح مکاشفت، و بعد از این سه، چیزی پدید آید: دیدن صنایع او و مطالعه سرایر او و معامله دقایق او. و گفت: بنده خالی نیست از چهار نفس: یا نعمتی که موجب شکر بود یا نقمتی که موجب ذکر بود یا محنتی که موجب خیر بود یا ذلتی که موجب استغفار بود. و فرمود هر چیزی را واعظی است و واعظ دل حیاست.

هنگام وفات، سر شیخ در دامن خواهرش بود. چشم را باز کرد و گفت: درهای آسمان را باز کرده اند، بهشت ها آراسته اند که بر ما جلوه می کند، فرشتگان ندا می کنند تو را به جانی رسانیم که در خاطرت نگذشته امّا دل می گوید: بِحَقِّکَ لا أنظُرُ اِلی غَیرک (قسم به حق تو که نظر به غیر تو نکنم)، عمری در انتظار بسر بردیم، برگ آن نداریم که برشوتی باز گردیم.

شمه ای از کرامات آن جناب:
فرمود: وقتی درویشی به دعا درآمد و بمُرد، وی را دفن می کردیم، چون خواستم روی وی را باز کنم و بر خاک نهم تا خدای بر غریبی او رحمت کند چشم باز کرد و گفت: مرا ذلیل می بینی پیش آنکه مرا عزیز کرده است؟ گفتم: یا سیدی پس از مرگ زنده ئی؟ گفت: آری من زنده ام و محبان خدا زنده باشند و من ترا ای رودباری یاری دهم.
نوبتی در کنار دریا بود به وسوسه طهارت می کرد بادی آمد و دست و پای ترکید و خون می آمد. وی درمانده شده گفت: الهی العافیه؟ آواز دادند که العافیه فی العلم، یعنی عافیت در علم شریعت است و ابتلای ترکیدن دست و پا بنا بر وسواسی است که در شریعت نیامده. هم وقتی به گرما به رفت در جامه خانه چشمش به مرقّعی افتاد. در فکر رفت که از درویشان که به گرمابه است چون در رفت، درویشی را دید بر سر امیر جوانی به خدمت ایستاده هیچ نگفت. چون آن جوان برخاست، درویش آب بر وی بریخت و خدمت کرد و چون غسل کرد خشک آورد. آن جوان بیرون رفت. درویش نیز برفت. شیخ همچنان به نظاره بایستاد. درویش جامه بر آن جوان افکند. گلاب افشاند. عود بسوخت. مروحه گرفت و او را باد می زد. آئینه پیش رویش بداشت. هر چه خدمت کرد، آن جوان قطعاً در وی ننگریست و برخاست که بیرون رود. درویش را صبر به اتمام رسید، گفت ای جوان چه باید کرد تا تو به من نگری؟! گفت بمیر که برهی و به تو بنگرم! درویش بیفتاد و بمرد! آن جوان برفت، ابوعلی فرمود تا درویش را به خانقاه بردند کفن و دفن کردند، پس از مدتی شیخ به حجّ رفت آن جوان را در بادیه دید مرقّع پوشیده گفت تو آن جوان نیستی که درویش را بکشتی؟ گفت : منم، ای شیخ آن خطائی بود که بر من برفت، شیخ فرمود: اینجا چون افتادی؟ گفت آن شب به خواب رفتم درویش را در خواب دیدم که گفتی بمُردم و هم بر من ننگریستی؟! از خواب درآمده توبه کردم و بر گور وی رفته موی ببریدم و مرقع پوشیدم.