قطب هفتم: شیخ احمد غزالی
جامعُ العُلوم و المَعارف و مَجْمعُ الکَراماتِ و المَکاشِف، العالِمُ العالی، جناب شیخ احمد غزالی. کنیه وی ابوالفتوح و نام شریفش احمد و فرزند محمدبن احمدالطوسی الغزالی (غزال قریه ای از قراء طوس است). وی برادر کوچک حجه الاسلام ابی حامد محمد غزالی مشهور است.جنابش از فقهاء بزرگ و در ابتدای جوانی به نیابت برادرش ابی حامد در مدرسه نظامیه بغداد درس می گفت، تا وی را با شیخ ابوبکر نساج اتفاق ملاقات افتاد. دل سپرده وی شد و بر دست او توبه و تلقین یافته و تحت تربیت وی به کمال رسید تا به خلیفه الخلفائی و جانشینی مرشد خویش نائل آمد. جنابش را تألیفات و تحقیقات معتبره و رسائل بی نظیری است، من جمله: رساله سوانح و لُباب الاِحیاء و الذّخیره فی علم البصیره و غیره.
وی در علوم ظاهری و کمالات باطنی و جمال صوری و سلاست بیان در عصر خود منفرد بود. پس از جناب شیخ ابوبکر نساج مدت سی سال اریکه ارشاد به وجود او مزین بوده است و بزرگانی چون شیخ ابوالفضل بغدادی و عین القضاه همدانی و شیخ ابونجیب الدین سهروردی و شیخ احمد بلخی و شمس الائمه رضی تربیت فرموده و اجازه ارشاد به آنان داده است. جنابش چنانکه گذشت سی سال در مسند ارشاد متمکن بود و در سنه پانصد و هفده خرقه تهی فرمود و امر ارشاد و هدایت خلق را به خلیفه الخلفاء جانشین خود شیخ ابوالفضل بغدادی واگذاری نموده است (مدفن آن جناب در قزوین و زیارتگاه اهل دل می باشد.)
معاصرین وی از عرفا و مشایخ: 1- شیخ مجدودبن آدم مشهور به حکیم سنائی؛ 2- ابوالقاسم هبه الله بن عبدالوارث الشیرازی؛ 3- احمدبن علی معروف به ابن زهرالصوفی؛ 4- شیخ احمد جامی.
از علماء و فقهاء: 1- ابوحامد محمد حجه الاسلام برادر وی؛ 2- جارالله زمخشری؛ 3- جمال الدین ابواسحق الشیرازی؛ 4- حسین بن نصربن محمدبن حسین بن قاسم بن خمیس مشهور به ابن خمیس.
از خلفاء: المستظهر بالله و المسترشد بالله عباسی و المستعلی بالله و الآمر باحکام الله فاطمی اسمعیلی.
از سلاطین و امراء: 1- رکن الدین برکیارق بن ملکشاه؛ 2- ابوشجاع محمدبن ملکشاه سلجوقی؛ 3- مسعود بن ابراهیم غزنوی؛ 4- ارسلان شاه بن مسعود غزنوی.
شمّه ای از فرمایشات وی: در یکی از فصول رساله سوانح می فرماید که معشوق در همه حال معشوق است پس استغناء صفت اوست، و عاشق در هر حال عاشق است و افقار صفت اوست و عاشق را همیشه معشوق دریابد پس افتقار همیشه صفت اوست، و معشوق را هیچ چیز در نمی یابد که خود را دارد و لاجرم صفت او استغناء باشد. و نیز در سوانح فرماید: عاشق را در ابتداء بانگ و خروش و زاری ها باشد که سوز عشق ولایت تام نگرفته است، چون کار به کمال رسید ولایت بگیرد، حدیث زاری در باقی شود که آلودگی به پالودگی بدل یافته.و نیز گفته است که اگر چه عاشق دوست او را دوست گیرد و دشمن او را دشمن، چون کار به کمال رسید عکس شود از غیرت، دوست او را دشمن گیرد و دشمن او را دوست، بر نامش او را غیرت بود فضلاً منه.
شطری از کرامات وی: روزی یکی از وی حال برادرش حجةُ الاسلام را پرسید. فرمود: وی در خون است. سائل در طلب حجة الاسلام بیرون آمده، وی را در مسجد یافت. از گفته شیخ احمد در تعجب ماند. قضیه را با حجة الاسلام در میان نهاد که برادرت سراغ شما را در خون داد. حجة الاسلام گفت: شیخ درست گفته که من در مسئله ای از مسائل استحاضه فکر می کردم و همه وجود من مستغرق خون بود، برادرم به نور ولایت آن را مشاهده نموده است.
و هم می گویند برادرش حجة الاسلام غزالی وقتی به طریق عتاب به آن جناب گفت: اصناف عباد از اقصی بلاد برای درک نمازی در خلف دعاگو به این دیار می آیند و آن را ذخیره اخروی می شمارند، چون است که تو با وجود سِمت برادری و قرب جوار، نمازی در پشت سر من نمی گزاری، این رفتار از اهل سلوک بعید است، شیخ گفت: اگر شما به امامت جماعت که قیام می نمائید در اقامه صلوة بذل جهد کنید، من هرگز روی از متابعت و اقتدا نپیچم. آنگاه در خدمت حجة الاسلام به مسجد رفت تا هنگام نماز رسید و حجّة الاسلام به امامت جماعت مشغول نماز شد. شیخ نیز اقتدا به وی نمود ولی در بین نماز مسجد را ترک گفته بیرون آمده و با اصحاب خود نماز را اعاده کرد. چون حجّة الاسلام از نماز فارغ و از مسجد خارج شد، شیخ را ملاقات کرده عتاب آغازید که چرا نماز را شکستی و از مسجد خارج شدی؟ شیخ گفت: ما به مقتضای شرط خود عمل کردیم، تا حضرت حجّة الاسلام در نماز بودند شرایط اقتدا به جای آوردیم وقتی که رفتند استر خود را آب دهند ما بی امام ماندیم و نتوانستیم نماز تمام کنیم! حجّة الاسلام را وقت خوشی دست داد و گفت: سبحان اللّه، خداوند را بندگانی باشد که جواسیس قلوبند، برادرم راست می گوید که در اثنای نماز به خاطرم گذشت که امروز آیا استرم را آب داده اند. گویند پس حجّة الاسلام را رغبت سلوک پیدا شد.
وی در علوم ظاهری و کمالات باطنی و جمال صوری و سلاست بیان در عصر خود منفرد بود. پس از جناب شیخ ابوبکر نساج مدت سی سال اریکه ارشاد به وجود او مزین بوده است و بزرگانی چون شیخ ابوالفضل بغدادی و عین القضاه همدانی و شیخ ابونجیب الدین سهروردی و شیخ احمد بلخی و شمس الائمه رضی تربیت فرموده و اجازه ارشاد به آنان داده است. جنابش چنانکه گذشت سی سال در مسند ارشاد متمکن بود و در سنه پانصد و هفده خرقه تهی فرمود و امر ارشاد و هدایت خلق را به خلیفه الخلفاء جانشین خود شیخ ابوالفضل بغدادی واگذاری نموده است (مدفن آن جناب در قزوین و زیارتگاه اهل دل می باشد.)
معاصرین وی از عرفا و مشایخ: 1- شیخ مجدودبن آدم مشهور به حکیم سنائی؛ 2- ابوالقاسم هبه الله بن عبدالوارث الشیرازی؛ 3- احمدبن علی معروف به ابن زهرالصوفی؛ 4- شیخ احمد جامی.
از علماء و فقهاء: 1- ابوحامد محمد حجه الاسلام برادر وی؛ 2- جارالله زمخشری؛ 3- جمال الدین ابواسحق الشیرازی؛ 4- حسین بن نصربن محمدبن حسین بن قاسم بن خمیس مشهور به ابن خمیس.
از خلفاء: المستظهر بالله و المسترشد بالله عباسی و المستعلی بالله و الآمر باحکام الله فاطمی اسمعیلی.
از سلاطین و امراء: 1- رکن الدین برکیارق بن ملکشاه؛ 2- ابوشجاع محمدبن ملکشاه سلجوقی؛ 3- مسعود بن ابراهیم غزنوی؛ 4- ارسلان شاه بن مسعود غزنوی.
شمّه ای از فرمایشات وی: در یکی از فصول رساله سوانح می فرماید که معشوق در همه حال معشوق است پس استغناء صفت اوست، و عاشق در هر حال عاشق است و افقار صفت اوست و عاشق را همیشه معشوق دریابد پس افتقار همیشه صفت اوست، و معشوق را هیچ چیز در نمی یابد که خود را دارد و لاجرم صفت او استغناء باشد. و نیز در سوانح فرماید: عاشق را در ابتداء بانگ و خروش و زاری ها باشد که سوز عشق ولایت تام نگرفته است، چون کار به کمال رسید ولایت بگیرد، حدیث زاری در باقی شود که آلودگی به پالودگی بدل یافته.و نیز گفته است که اگر چه عاشق دوست او را دوست گیرد و دشمن او را دشمن، چون کار به کمال رسید عکس شود از غیرت، دوست او را دشمن گیرد و دشمن او را دوست، بر نامش او را غیرت بود فضلاً منه.
شطری از کرامات وی: روزی یکی از وی حال برادرش حجةُ الاسلام را پرسید. فرمود: وی در خون است. سائل در طلب حجة الاسلام بیرون آمده، وی را در مسجد یافت. از گفته شیخ احمد در تعجب ماند. قضیه را با حجة الاسلام در میان نهاد که برادرت سراغ شما را در خون داد. حجة الاسلام گفت: شیخ درست گفته که من در مسئله ای از مسائل استحاضه فکر می کردم و همه وجود من مستغرق خون بود، برادرم به نور ولایت آن را مشاهده نموده است.
و هم می گویند برادرش حجة الاسلام غزالی وقتی به طریق عتاب به آن جناب گفت: اصناف عباد از اقصی بلاد برای درک نمازی در خلف دعاگو به این دیار می آیند و آن را ذخیره اخروی می شمارند، چون است که تو با وجود سِمت برادری و قرب جوار، نمازی در پشت سر من نمی گزاری، این رفتار از اهل سلوک بعید است، شیخ گفت: اگر شما به امامت جماعت که قیام می نمائید در اقامه صلوة بذل جهد کنید، من هرگز روی از متابعت و اقتدا نپیچم. آنگاه در خدمت حجة الاسلام به مسجد رفت تا هنگام نماز رسید و حجّة الاسلام به امامت جماعت مشغول نماز شد. شیخ نیز اقتدا به وی نمود ولی در بین نماز مسجد را ترک گفته بیرون آمده و با اصحاب خود نماز را اعاده کرد. چون حجّة الاسلام از نماز فارغ و از مسجد خارج شد، شیخ را ملاقات کرده عتاب آغازید که چرا نماز را شکستی و از مسجد خارج شدی؟ شیخ گفت: ما به مقتضای شرط خود عمل کردیم، تا حضرت حجّة الاسلام در نماز بودند شرایط اقتدا به جای آوردیم وقتی که رفتند استر خود را آب دهند ما بی امام ماندیم و نتوانستیم نماز تمام کنیم! حجّة الاسلام را وقت خوشی دست داد و گفت: سبحان اللّه، خداوند را بندگانی باشد که جواسیس قلوبند، برادرم راست می گوید که در اثنای نماز به خاطرم گذشت که امروز آیا استرم را آب داده اند. گویند پس حجّة الاسلام را رغبت سلوک پیدا شد.
No comments:
Post a Comment