حضرت امام محمدتقی علیه السلام
خلاصه حضرتش همچنان مقیم مدینه بود تا سال دویست و چهار که مأمون برای رفع فتنه بغداد و دفع ابراهیم بن مهدی عازم بغداد گردید، و چون به قرب بغداد رسید ابراهیم بن مهدی مخفی گردیده و هوادارانش از هم پاشیدند و مأمون بلامعارض وارد بغداد و مجدداً بغداد دارالخلافه شد و رونق گرفت. مأمون برادر خود ابومحمدبن هارون را به ولایتعهدی برگزید و وی را به المعتصم بالله ملقب کرد. آنگاه در سال دویست و هجده به غزای روم رفت و در مراجعت از غزا در سرچشمه ای به نام پذیدون برای تفرج فرود آمد و در آنجا مریض شده در هفده رجب دویست و هجده به دیار آخرت شتافت. و وی را در طرطوس دفن کردند و برادرش المعتصم بالله بر تخت خلافت نشست و با اینکه خلیفه انتخابی خودِ مأمون بود، مع ذلک عدهّ ای به دور عباس بن مأمون جمع شده، خواستند فتنه انگیزی کرده و وی را به خلافت بردارند. معتصم فرستاد عباس را طلبید. عباس به نزد معتصم آمده با وی بیعت نموده، گفت: من خلافت را به عمّ خود واگذار کردم و فتنه ای که می رفت به پا شود، فرو نشست و معتصم در خلافت مستقر گردید. وی چون بخرید غلامان تر حرص و میلی تامّ داشت عدهّ آنان در بغداد زیاد شده و غالباً مزاحم مردم می شدند. در سال دویست و بیست قلعه ای در خارج بغداد برای مسکن انان ساخت و نام آن را ((سُرّ مَنْ رآی)) گذاشت که بعداً به تدریج به سامره تبدیل یافت.
خلاصه معتصم در سال دویست و هجده به عبدالملک زیات عامل مدینه نوشت که به حضرت امام محمدتقی اطلاع دهد که با زوجه اش امّ الفضل عزیمت بغداد نماید. حضرت پس از اطلاع از نامة معتصم و تصمیم بر حرکت در محضر جمعی از خاصان شیعیان فرزند ارجمنددش امام النقی (ع) را به جانشینی و وصایت خود و امامت و هدایت خلق معرفی و تعیین نموده، به جانب بغداد حرکت فرمود. معتصم هنگام ورود حضرت صورتاً با احترام و گرمی تمام با آن حضرت برخورد نمود ولی باطناً مصمّم بر قتل آن حضرت بود، و چون مطلع بود که برادرزاده اش امّ الفضل زوجه آن حضرت به علت اینکه اولاد ندارد و حضرت جواد هم نسبت به سمانه مادر والاگهر فرزندش حضرت علی النقی ابراز توجه و علاقه می فرماید، با حضرتش دل بد دارد و نسبت به آن حضرت کینه توز است، این بود که از حسد زنانه امّ الفضل سوء استفاده نموده وی را اغوا کرد که بنا به قول مشهور آن ملعونه حضرتش را به وسیله پارچه زهرآلود مسموم کرد. و پس از آنکه مسمومیت و درد و رنج و عطش لازم آن ظاهر گردید. درب خانه آن حضرت بسته، به کنیزان و مستخدمان غدغن کرد به تقاضای حضرتش گوش ندهند. و آن حضرت در مدت یک شبانه روز درد و رنج هر چه اظهار تشنگی فرمود و آب خواست کسی جواب نداد تا مثل جدّ بزرگوارش لب تشنه و عطشان به باغ جنان خرامید. شهادت آن حضرت بنابر اصحّ اقوال آخر ذیعقده سال 220 بوده و سن مبارکش هنگام شهادت بیست و پنج سال و اندی و مدت امامت وی هفده سال و چند ماه بوده است.
ازواج و اولاد آن حضرت: حضرتش جز امّ الفضل دختر مأمون زوجة حرّه نداشته است و امّهات اولادش همه امّ ولد بوده اند. آن حضرت را دو پسر والاگهر بوده. اول: حضرت علی النقی امام دهم، دوم: موسی ملقب به المبرقع، و دو دختر نیک اختر: 1- فاطمه؛ 2- حکمیه.
معاریف اصحاب حضرتش: 1- اسحق بن ابراهیم؛ 2- احمدبن محمدبن نصرابزنطی؛ 3- ایوب بن نوح؛ 4- حکم بن بشارالمروزی؛ 5- حسن بن سعیدالاهوازی؛ 6- حسین بن مسلم؛ 7- سهل بن زیاد الادمی؛ 8- داود بن قاسم بن اسحق؛ 9- صالح بن ابی حماد؛ 10- عبدالرحمن بن ابی نجران؛ 11- عبدالله بن محمدالرازی؛ 12- عبدالعظیم بن عبدالله بن الحسن؛ 13- محمدبن سنان ابوجعفر الرازی.
خلفاء و امراء معاصرین حضرتش: 1- مأمون بن الرشید؛ 2- معتصم بن الرشید.
در خاتمه برای تیمّن روایتی مشعر بر وفور علم آن حضرت در صغر سن ذکر می شود: در احتجاج طبرسی نقل شده که مأمون موقعی که عزم وصلت با آن حضرت کرد، برای امتحان وی و هم تفهیم درجه علم او به سایرین یحیی بن اکثم عالم وقت را احضار نموده، گفت تا سؤالاتی دینی از آن حضرت بنماید. یحیی پس از استیذان از وجود مقدّسش سؤال کرد که رأی شما درباره محرمی که صیدی را بکشد چیست؟ حضرت فرمود: باید دید قتل صید در حل بوده یا در حَرَم؟ قاتل عالم بوده یا جاهل؟ قتل عمداً بوده یا خطا؟ قاتل حُر بوده یا بنده؟ صغیر بوده یا کبیر؟ اولین تقصیر وی بوده یا تکرار شده؟ صید طیر بوده یا غیرطیر؟ از صغار صید بوده یا از کبار آن؟ قاتل مصر بوده بر عمل یا نادم از عمل؟ قتل در شب بوده یا روز؟ محرم به عمره بوده یا به حجّ؟ یحیی ازذکر این همه شقوق مبهوت مانده، ساکت شد. آنگاه حضرتش شرح تمام شقوق را فرمود. سپس حضرت از یحیی سؤال کرد که خبر بده از حال مردی که اول صبح نظر به زنی کند حراماً، و وسط روز حلالاً، و وقت زوال حراماً، و عصر حلالاً، و مغرب حراماً و وقت عضاء حلالاً، نصف شب حراماً، آخر شب حلالاً؟ یحیی از جواب عاجز مانده، چون استدعای جواب از خود آن حضرت کرد، حضرت فرمود: آن زن اول صبح کنیز غیر بوده لذا نظر اول مرد حرام بوده، وسط روز کنیز را خرید نظرش حلال شد، وقت زوال وی را آزاد کرد نظرش حرام شده، عصر تزویجش کرد حلال شد، مغرب با وی ظهار کرد حرام شد، مغرب با وی ظهار کرد حرام شد، سپس کفاره ظهار داد حلال شد، نصف شب طلاقش داد حرام شد، آخر شب رجوع نمود حلال شد. مأمون پس از اطلاع از وفور علم ان حضرت با شعف دختر خود امّ الفضل را به حباله ازدواج آن حضرت درآورد
No comments:
Post a Comment