قطب اول: جنید بغدادی
اَوّلُ الاَقطابِ فی الغیبَة و سیّدُالطّائِفَة و سَبّاحُ بِحارالحَقیقَة و شیخُ الطَّریقة، شیخ جنید بغدادی. کنیه وی ابوالقاسم و نام شریفش جنید بن محمد بن جنیدالخزازی القواریری. تولدش طبق تواریخ در سال دویست و هفت ضبط شده. اصلش از نهاوند و مولدش بغداد است. به واسطه اشتغال پدرش به شیشه فروشی به «قواریری» مشهور و چون گاهی هم خزّ فروشی می کرد «خزّاز» نیز گفته اند، و هم گفته شده که خود آن جناب نیز پس از مراجعت از مکّه که در خدمت سریّ بود، به شیشه فروشی مشغول گردید. جنابش از هفت سالگی به تحصیل علوم پرداخت و فقه را نزد ابوعلی ثوری شاگرد امام شافعی خواند و کامل کرد. در بیست سالگی به فتوی دادن پرداخت. به اندک وقتی صیت فضیلتش به جائی رسید که وی را فقیه شافعی گفتند و فقهاء عصر به شاگردیش افتخار داشتند، چنانچه ابوالعباس بن سریج فقیه شافعی هرگاه سخنی در اصول یا فروع می گفت که موجب شگفتی حاضرین می شد؛ می گفت: هذا مِن بَرَکة مُجالَسَتی ابالقاسم الجُنید (این نکته دانی و فهم معانی مرا از برکت مجالست اباالقاسم جنید حاصل شده است). جنابش در علم تفسیر و اشارات و کلام و بیان دقایق قرآن مجید بی نظیر بود. چندی در جامع بغداد وعظ می گفت ولی به مناسبت شدّت تقیّه نسبت مذهب صوری خود را به سفیان ثوری می داد، تا آنکه تحت تربیت باطنی و فیض روحی جناب سریّ در طریقت به درجه کمال رسید و به دریافت اجازه ارشاد و هدایت خلق از طرف جناب سریّ و تأیید آن از حضور حضرت امام علی النقی (ع) مفتخر آمد و پس از آن حضرت، اجازه وی همچنان از طرف حضرت امام عسکری (ع) توشیح یافت و بالاخره به مقام خلیفة الخلفائی و جانشینی جناب سریّ فائض و بر اریکه ارشاد متمکّن گردید. ابتدای حال آن جناب چنان بود که از مکتب به خانه آمد و پدرش را گریان دید، سبب را پرسید. پدرش گفت: امروز زکات مال نزد خالویت سری بردم قبول نکرد و معلوم شد دست رنج من لایق دوستان خدا نیست! جنید گفت: به من ده که ببرم که بستاند. آنگاه درم ها را برداشت و به خانه سریّ آمد و در بزد. سریّ آواز داد که کیست. گفت: جنیدم، در باز کن و این فریضه زکات بستان. گفت: نستانم. جنید گفت: تو را به آن خدا که با تو این فضل و با پدرم این عدل کرده بستان. سریّ گفت: چه فضل با من و چه عدل با پدرت کرده؟ گفت: با تو این فضل که درویشی داده و با وی آن عدل که به دنیا مشغول کرده، تو اگر خواهی قبول کنی و اگر نخواهی نکنی، اما او اگر نخواهد باید زکات به مستحق رساند. سریّ را از این سخن خوش آمد، در بگشود و گفت: درآی که پس از زکات، تو را قبول کردم. پس مال از جنید بگرفت و هم او را در زیر بال عنایت و تربیت خود جای داد و او را با خود به مکّه برد و تربیتش کرد و به کمال رسانیده، پس از چندی به هدایت خلق مأمورش کرد. و بالاخره هنگام رحلت خلافت خود را به وی داد و خرقه به وی سپرد و بر سریر ارشاد متمکنش کرد.
وفات جناب جنید بنابر اختلاف اقوال در سالهای دویست و نود و هفت تا دویست و نود و نه بوده است و خلافت و جانشینی خود را به شیخ ابوعلی رودباری واگذار فرمود. مدت زندگانی آن جناب را بین نود تا نود و دو گفته اند و مدت تمکن وی بر سریر ارشاد و قطبیت بین سی و شش تا چهل و چهار سال بوده است. آرامگاه آن جناب در شونیزیّه در بغداد قرب مدفن جناب سریّ سقطی است.
معاصرین آن جناب از ائمه اطهار: حضرت امام علی النقی (ع) و حضرت امام حسن عسکری (ع) و نیز مدتی از زمان غیبت صغری را درک نموده است، و اجازه ارشاد او از طرف قرین الشَّرف حضرت صاحب (عج) تأیید گردیده.
مأذونین ارشاد از طرف آن جناب: 1- شیخ ابوعلی رودباری خلیفه الخلفا و جانشین وی؛ 2- ابوعمر و زجاجی؛ 3- حسین بن منصور حلاج؛ 4- عمرو بن عثمان مکی؛ 5- شیخ ابوبکر شبلی؛ 6- شیخ محمد رویم؛ 7- شیخ عبدالله خفیف؛ 8- شیخ ابوبکر واسطی؛ 9- ممشاد دینوری؛ 10- ابومحمد حریری.
از مشایخ طریقت و عرفان، غیر مأذونین از طرف وی: محمد بن فضل بلخی، محمد بن حامد ترمذی، محمد بن ابراهیم مصری، محمد بن علی قصّاب، محمد بن ابراهیم زجاجی، یحیی بن معاذ، ابویزید بسطامی (از عرفای بزرگوار دو نفر به نام طیفور مکنی به ابویزید بوده اند که ابویزید اکبر معاصر حضرت امام جعفر صادق (ع) و ابویزید اصغر معاصر شیخ جنید بوده است و اتفاقاً هر دو ابایزید را هم بسطامی نام داده اند.)، ذوالنّون مصری.
از وکلای اربعه ناحیه مقدسه: ابوعمر عثمان بن سعید اسدی زیات و ابوجعفر محمدبن عثمان.
از خلفاء: مأمون عباسی و واثق و متوکل و منتصر و مستعین و مهتدی و معتمد و مکتفی و مقتدر بالله عباسی. و رحلت آن جناب در زمان خلافت مقتدر عباسی بوده است.
از امراء: طاهر بن الحسین مشهور به ذوالیمینین و یعقوب لیث صفاری و عمرولیث صفاری و امیراسمعیل سامانی.
از علماء و فقها: از علماء شیعه ابوالحسن علی بن حسین بن موسی بن بابویه که مشهور به ابن بابویه است و محمد بن یعقوب الکلینی صاحب اصول کافی. و از علما تسنن: محمد بن اسماعیل بخاری صاحب صحیح بخاری و سلیمان بن اشعث معروف به ابوداوُد صاحب کتاب سنن.
از حکماء: ابونصر محمد بن طرخان فارابی مشهور به معلم ثانی.
در بزرگواری وی همین بس که در رجال مامقانی در ذکر جنید می گوید: اَلجنیدُ قاتِلُ فارِس بن اَبی حاتم القزوینی بِاَمر العسکری علیه السلام و فیه دلالهٌ علی جشلالَته (جنید قاتل فارِس بن حاتم قزوینی است که به امر حضرت امام عسکری (ع) وی را به قتل رساند، و این عمل او دلیل روشنی بر جلالت قدر و بزرگواری وی است. (توضیح آنکه فارِس دعوی خدائی برای حضرت عسکری نمود. حضرت فرمود هر که او را بکشد من وعده بهشت به او می دهم و جناب جنید به امر حضرت او را به قتل رسانید).
اکنون تیمناً شمه ای از فرمایشات آن جناب به نقل از نفحات الانس ذکر می شود از شیخ جنید سؤال کردند: این علم از کجا آوردی و می گوئی؟ فرمود: اگر از کجا بودی نرسیدی. و فرمود: موافقت با یاران بهتر از شفقت است. و فرمود: اِستغراقُ الوَجدِ فی العِلم خیرٌ مِن استغراقِ العلم فی الوجد (وجد و علم در اصطلاح عرفا به عباره اخری جذب و سلوک است، پس معنی چنین می شود که جذبه را در سلوک باختن و عود به سلوک بهتر است از سلوک را در جذبه باختن و باقی ماندن بر جذبه) و فرمود: أشرَفُ المجَالس و أعلاها الجُلوسُ مع الفکر فی میدان التوحید (شریف ترین و اعلاترین مجالس، جلوسِ با فکر است در میدان توحید. به نظر می رسد که منظور از اشرف مجالس همان حِلَق ذکر رسیده در خبر است). از وی سؤال کردند: بلا چیست. فرمود: البَلاءُ هو الغَفْلهُ من المُبْتَلی (بلاء، غفلت از پدید آورنده بلاست). سُئِلَ الجُنید مایکونُ عَطاءُ مِنْ غَیرِ عَمَل؟ قال: کلُّ العَمَلِ مِن عَطائِه یکون (از جنید سؤوال شد: چه چیز است عطای الهی بدون عمل بنده؟ فرمود: عمل هم از عطای الهی است).
گویند آن هنگام که هفت ساله بود، خالو و مرشد وی سریّ او را با خود به حجّ برده بود. در مسجد الحرام در میان چهارصد تن از مشایخ بر سر مسئله شُکر سخن می رفت. سریّ گفت: ای جنید تو نیز چیزی بگوی. وی سر پیش افکند. آنگاه گفت شُکر آن است که نعمتی که خدا داده بدان نعمت بر او عاصی نشوی و داده او را سرمایه معصیت او نسازی، همه وی را تحسین کردند. و فرمود: این راه را کسی باید که کتاب خدای بردست راست گیرد و سنّت رسول بر دست چپ و به نور این دو شمع برود که نه در بهت افتد و نه در بدعت. و گفت شیخ ما در اصول و فروع و بلا کشیدن علی بن ابی طالب (ع) و فرمود: روزگاری چنان بود که اهل آسمان و زمین بر من می گریستند و زمانی منبر همه می گریستم، اکنون چنانم که نه از ایشان خبر دارم نه از خود. و فرمود: ده سال به پاسبانی دل را نگاه داشتم و ده سال دل مرا نگاه داشت. اکنون بیست سال است که نه من از دل خبر دارم نه دل از من.
یکی از کرامات آن جناب که در اغلب تذکره ها آورده شده، تیمناً ذکر می شود: جنابش مدتی که به دکان خود آبگینه فروشی می کرد، هر روز پرده را می آویخت و چهارصد رکعت نماز می گذاشت پس از مدتی دکان بگذاشت و در دهلیز خانه سریّ منزل کرده به پاسبانی دل پرداخت، و سی سال نماز خفتن که بگذاشتی بر پای ایستادی و تا صبح الله الله گفتی و هم بر آن وضو فریضه صبح بگذاشتی. معاندین خبر او به خلیفه رسانده و در کار او غمّازی کردند. خلیفه گفت: او را بی حجتی نتوان منع کرد. گفتند: خلق در کار او به فتنه می افتند. خلیفه کنیزکی را به سه هزار دینار خریده بود و در زیبائی کسی به او نرسیدی. فرمود تا خود را به زیور بیاراست و گفت تو را به فلان موضع پیش جنید می باید رفت و نقاب از چهره دور کرده خود را بر وی عرضه می باید کردن، و گفتن که مال بسیار دارم مرا از کار عالم دل گرفته است آمده ام تا مرا بخواهی تا در صحبت تو روی به طاعت آورم که دلم به اهل دنیا قرار نمی گیرد، جز با تو. و چنان باید جهد کنی که او را به خود مایل کنی. پس خادمی با کنیزک روان کرد که حال او را مشاهده کند. کنیزک پیش جنید آمد و نقاب از چهره گرفت جنید را بی اختیار نظر بر وی افتاد چون وی را بدید سر در پیش افکند. کنیزک زبان بگشاد و آنچه تعلیمش داده بودند بازگفت و زاری کرد تا از حد بگذشت. جنید خاموش بود، آنگاه سر برآورده آهی برآورد و در کنیزک در حال بیفتاد و جان داد. خادم برفت و خلیفه را خبر کرد. آتش به جان خلیفه افتاد و پشیمان شد و گفت هر که با ایشان آن کند که نباید کند آن بیند که نباید دید. پس برخاست و پیش جنید آمد که چنین کسی را نتوان پیش خود خواند و به جنید گفت: ای شیخ دلت آمد که چنان لعبتی را بسوختی؟ جنید فرمود: ای امیرالمؤمنین تو را شفقت بر مؤمنان چنان است که می خواستی ریاضت و جان کندن چهل ساله مرا بر باد دهی، نکن تا نکنند!
No comments:
Post a Comment