قطب سی و دوم: رحمتعلی شاه شیرازی
صَدرُالعُلماء و بَدْرُالعرفاء، العالِمُ المُجرّد و المُجلَّل المسدّد، جناب آقای رحمت علیشاه. نام شریفش حاج زین العابدین و لقب همایونش «رحمتعلی شاه» است. جنابش اصلاً اهل قزوین و تولدش در سال یکهزار و دویست و هشت هنگام توقف والد ماجدش در عتبات در کاظمین روی داده. آنگاه در سال یکهزار و دویست و هفده به معیت پدر و خانواده به شیراز آمده و در خدمت جدّ خود حاج محمدحسن مجتهد بتکمیل علوم نقلی و عقلی اشتغال جست. و چون پس از سالها رنج و زحمت در تحصیل علوم مرسوم آرامش باطنی برایش پیدا نشد و سکینه قلبیه که می خواست در معلومات مکتسبه نیافت، در تحصیل کمالات نفسانی و وصول به طریقه معرفت سبحانی برآمد، و در هر گوشه و کنار که از ابرار و اخیار و اهل معرفت و سالکین طریقت نشانی می یافت به آن سو می شتافت، تا اینکه در سال یکهزار و دویست و سی و چهار جناب حاج زین العابدین مست علیشاه شیروانی به امر جناب مجذوب علیشاه وارد شیراز و در بقعه باباکوهی منزل گزید. اتفاق را روزی جناب رحمت علیشاه با جمعی از طلاّب که رفقا و مصاحبین وی بودند، به عزم گردش به آن کوه رفته و به صحن بقعه باباکوهی داخل شدند و مجمعی از فقرا را دیدند که در رأس آنها جناب مست علیشاه نشسته است. آقای رحمت علیشاه بی اختیار از جرگه رفقای خود جدا و بطرف مجلس فقرا رفت. هر چه رفقا خواستند از رفتن به آن مجمع منعش کنند مفید نیفتاد که جذبهٌ مِنْ جَذَبات الرّحمن وی را می کشاند. پس از ورود وی به مجمع محبت و ردّ سلام و تحیت، جناب مست علیشاه به ملاطفت و تبسم خطاب به او فرمود:
زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر -- تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند
وی با حال نیاز جواب عرض کرد:
حریم حرمت کوی تو جنّت ابرار -- شمیم نکهت موی تو راحت احرار
آنگاه در ضمن صحبت باصرار از جناب مست علیشاه تقاضا نمود که به شهر شیراز تشریف برده و اقامت گزیند. ایشان خواهش وی را قبول فرموده، به شیراز تشریف برده رحل اقامت افکند، و آقای رحمت علیشاه دائماً در خدمت ومصاحبت وی بود و روز به روز بر خلوص و ارادت می افزود، تا بر دست آن جناب توبه و تلقین یافت.
و چون مراتب ارادت و خدمتش نسبت به پیر بزرگوار در نهایت درجه و برملا و بی پرده و روزافزون بود، عاقبت جدّ و پدرش وی را مورد ملامت و عتاب قرار دادند که این همه معلومات علمی و فضایل اکتسابی که در تحصیل آن زحمت ها کشیده و جدیت ها نمود ای به اندازه سخن این مرد سیّاح در نظرت قدر و منزلت ندارد که به سخن وی فرضیه شده، خدمتش را دائما حاضر و آماده ای. ما بیش از این معاشرت تو را با وی مصلحت نمی دانیم، بایستی از وی دوری گزیده ترک مصاحبتش کنی. وی در جواب آنها گفت: تحصیلات رسمی و علوم ظاهری جز تحصیل ظنّ برایم حاصلی نداشت ولی از فیض معاشرت با این شخص و استماع سخنان معرفت بنیان وی مرتبه یقین برایم حاصل شده است و مسلم است که پس از حصول یقین عمل به ظنّ روا نیست. آنان چون از توبیخ و تنبیه شفاهی برای ترک مراوده وی با مرشدش نتیجه نگرفتند، جنابش را چهل روز در زیر زمین منزل محبوس نمودند. و چون این عمل هم بلانتیجه مانده، بلکه فراق صوری و آتش مهجوری حرارت و شوق را بیشتر و ارادتش را قوی تر نمود، آزادش ساختند، ولی ابواب معشیت را بر روی آن جناب بستند و مقرری و مرسومی که همه ماهه از پدر داشت بازگرفتند و زندگی وی را بهم زدند. اثاث البیتی که پدر به وی داده بود و جهازیه ای که عیالش به خانه او برده بود همه را گرفتند تا زیراندازش منحصر به کهنه حصیری شد. چنان بروی سخت گرفتند که برای امرار معاش به زحمت و تلاش بود.
چون مدتی بر این حال گذشت و سال یکهزار ودویست و سی و شش رسید، از شیراز به همدان شتافت و حضور قطب وقت جناب مجذوب علیشاه رسید و مدتی در آستانه آن جناب رحل اقامت افکند، و در ظلّ تربیت وی به مجاهده و ریاضت اشتغال جست. در این اوان عده ای از عوام الناس فارس به اغوای ملاّنماها به شاهزاده حسنعلی میرزا حاکم فارس گفتند که درویش سیّاح شیروانی صوفی و ضالّ و مضلّ است، توقف او در شیرازه دینداران را از هم می گسلد و مردم را به بدبینی می کشاند، چنانکه عالمی چون شیخ زین العابدین حاج معصوم را اغوا کرده و در سلک متصوفه درآورده و چنانش بفریفته که دل از وطن برکنده و عقب بعضی از این طایفه به همدان شتافته است. و شاهزاده مذکور در اثر مذاکرات مزبور عذر جناب آقای شیروانی را از شیراز خواسته وی را با اهل و عیال روانه اصفهان نمود. در طرایق نقل شده که جناب آقای رحمتعلی شاه فرمود: آن هنگام که در همدان معتکف آستان جناب مجذوب علیشاه بودم، صبح یک روز جنابش به حجره ام تشریف آورده، فرمود: ای فرزند بحمدالله مجاهدات و ریاضات شما در پیشگاه الهی مقبول و گنج مقصودت بحصول پیوست و مفتاح آن این نامه است که گرفته فوراً عزیمت سفرنمائی و از خوف و خطر راه نیندیشیده، دربند استراحت و آسایش نباشی، تا خود را به حاجی شیروانی برسانی و هرجا وی را یافتی بی درنگ نامه را به وی دهی و خدمتش را آماده بوده وی را تنها نگذاری که این کار تراست که دور، دور رحمت است، من هم به همین زودی روانه تبریزم و چندانی نگذرد که به کلی از میان برخیزم. بدون تکلم و توقف دست مبارکش را بوسیده روبه راه آوردم و از توجه آن حضرت از الوار و اشرار در راه آسیبی ندیدم. هفت روزه به قمشه اصفهان رسیدم. دیدم جناب مست علیشاه تازه به کاروانسرائی ورود فرموده سلام گفته و ننشسته نامه را به ایشان دادم. چون نامه را خواندند، گفتند: اهل عیال را به شما سپردم. بدون اینکه دیگر یک کلمه بر آن بیفزایند از کاروانسرا بیرون رفتند. پس از لحظه ای جمعی سوار به درون کاروانسرا ریخته جویای جناب مست علیشاه شدند، و چون ایشان را نیافتند مرا گرفتند و در زنجیر کشیدند که تو از محل وی خبرداری. آنگاه با خشونت و اهانت فراوان مرا به دیوان خانه نزد امیرقاسم خان بردند. وی نیز پس از اذیت و آزار بسیار مرا به زندان فرستاد تا اینکه آقا میرمحمدمهدی امام جمعه اصفهان از گرفتاری من و بی رحمی و ستمگری قاسم خان درباره ام مطلع شده، با جمعی به منزل وی رفته گفت: ای از خدا بی خبر این شخص را که حبس نموده و آزار میدهی، می شناسی؟ گفته بود: نه، فقط میدانم نامش حاج زین العابدین و می داند که حاج شیروانی کجاست. حاضرین مرا به او معرفی و از محبس مستخلص نمودند و هنگام ملاقات از وضع رقّت بارم متأسف و متعجب شدند.
خلاصه جنابش چند روزی در منزل امام جمعه توقف فرموده، پس به طرف شیراز رهسپار و خانواده و عیالات جناب آقای شیروانی را به وطن مالوف رسانید. آنگاه به قمشه اصفهان رفته چندگاهی ساکن آنجا بود. پس از آن به طرف محلات عزیمت فرمود. و در این اوان چون فتحعلیشاه وفات یافته و محمدشاه بسلطنت رسید، جنابش برای تعزیت فوت شاه فقید و تهنیت سلطان جدید به تبریز عزیمت فرموده و از آنجا در معیت موکب محمدشاه به تهران تشریف برد. در تهران محمدشاه که نسبت به فقرا ارادت و خلوص داشت فرمان و لقب نایب الصّدری را به نام آن جناب صادر نموده، از حضرتش اشتغال به وظایف آنرا درخواست نمود. حضرتش حسب الامر شاه به فارس مراجعت و وظایف مقرّره نیابت صدرات را به بهترین وجهی اداره و اجرا می فرمود، تا اینکه در سال یکهزار و دویست و پنجاه و سه که جناب مست علیشاه رحلت فرمود، چون حضرتش را به خلافت و جانشینی خود تعیین کرده بود، وی بر مسند ارشاد تکیه زد و مدت بیست و پنج سال مستقلاً به هدایت عباد اشتغال داشت. و در سال یکهزار و دویست و هفتاد و شش علاوه برد و اجازه نامه دستگیری و ارشاد که قبلاً به جناب آقای سعادت علیشاه مرحمت فرموده بود، سومّین دستخط و فرمان را مبنی بر تعیین وی به جانشینی و خلافت خود به او مرحمت نمود و در سال یکهزار و دویست و هفتاد و هشت خرقه تهی فرموده به روضه رضوان خرامید.
معاصرین جناب رحمت علیشاه: از علماء و حکماء: 1- آقای سیدجعفرالحسینی مشهور به کشفی؛ 2- حاج سیدتقی قزوینی؛ 3- آقاسیدکاظم رشتی؛ 4- حاج ملاّهادی سبزواری؛ 5- شیخ مرتضی انصاری؛ 6- حاج سیدعلی شوشتری؛ 7- آقاسیدمحمدباقر شفتی؛ 8- شیخ محمدحسین صاحب فصول؛ 9- شیخ محمدحسن صاحب جواهر.
از منسوبین به عرفان و عرفا در سایر طرق: 1- حاج محمدکریم خان کرمانی؛ 2- آقاخان محلاتی؛ 3- آقا میرزا ابوالقاسم ذهبی شیرازی؛ 4- آقا جلال الدین مجد الاشراف ذهبی؛ 5- حاج غلامرضا شیشه گر؛ 6- آقامحمدهادی مرشد شیرازی.
از شعرا: 1- میرزا همای شیرازی؛ 2- حجاب شیرازی؛ 3- سحاب شیرازی؛ 4- قاآنی معروف.
از سلاطین و وزراء: 1- فتحعلیشاه قاجار؛ 2- محمدشاه قاجار؛ 3- ناصرالدین شاه قاجار؛ 4- حاج میرزا آقاسی؛ 5- میرزا تقی خان امیرکبیر.
No comments:
Post a Comment