Saturday, June 30, 2007

قطب سی و پنجم: جناب نورعلیشاه ثانی

مَظْهَرُ الاَسرار، ذُوالوَقار و السَّکینه، الصّادقُ العَلیّ و الصّابِرُ الِولّی، العارفُ السُّبحانی نورعلیشاه ثانی، نام شریفش علی، لقبش «نورعلیشاه» فرزند جناب سلطان علیشاه، مولدش بیدخت، وجود شریفش در هفده ربیع الثانی یکهزار و دویست و هشتاد و چهار متولد گردید. مادر والاگهرش صبیه مرحوم حاج ملاعلی بیدختی بود که پدر بر پدر به علم و عمل موصوف و به زهد و تقوی معروف بوده اند. مادرش پس از دو سال از تولد وی رحلت نمود و وی صورتاً و معناً تحت تکفل و تربیت پدر برزگوارش قرار گرفت. و ابتدا در خدمت وی مشغول تحصیل شد تا به سن بلوغ رسید و از پدر تلقین ذکر و فکر یافت، آنگاه برای ادامه تحصیل به مشهد مقدس مشرف گردید و چون در امر مذهب به آنچه داشت متیقن نبود و کافی نمی دانست بدون اجازه پدر در سال یکهزار و سیصد برای تحقیق و تدفین در مذاهب به مسافرت شروع نمود. ابتدا به ترکستان سپس به افغانستان، کشمیر، هندوستان، حجاز، عراق، یمن، مصر، شامات و سایر بلاد عثمانی سفر کرد و همه جا با بزرگان مذاهب مصاحبه نموده تحقیقات می نمود و از هر بوستان گلی و از هر خرمن خوشه ای می چید، و در وطن بستگان از مفقود شدن و عدم اطلاع از حالش نگران و پریشان بودند. ولی پدر بزرگوارش می فرمود خاطر آشفته مدارید که وی سالم است و تا سیاحت و سفر را کامل نکند اشتعال درونی او اطفاء نمی پذیرد و خاطرش تسکین نمی یابد، ولی آخر کار باز خواهد آمد. تا ذیحجه سال یکهزار و سیصد و پنج جنابش به مکه معظمه مشرف شد. اتفاق را جناب سلطان علیشاه هم همان سال به مکّه تشرف حاصل کرده بود و در عرفات تصادفاً جناب نورعلیشاه از جلوی چادر پدر رد شده و حضرتش را هم شناخته و دیدار وی منقلبش کرد، ولی چون تحقیق و تجسس وی ناتمام بود و آماده برای تسلیم و تسکین کلی نبود، عواطف دینی را به محبت صوری غلبه داده از اظهار آشنائی خودداری کرد. و این خودداری قوت نفس و استعداد باطنی وی را می رساند.
جنابش پس از اتمام حج به زیارت مدینه طیبه از آنجا به شام مسافرت فرموده، همچنان همه جا با بزرگان مذاهب مختلفه و رؤسا سلاسل طریقت مصاحبات و مذاکرات نموده از وضع آنها کم و بیش آگاهی یافت. سپس به عراق عرب رفته و در عتبات عالیات خدمت آقایان علماء و صاحبان فتوی رسیده و از محضر آنها بهره ور گردید و در تمام مدت سیاحت غافل از تحصیل علوم متداوله و تحقیق مذاهب و مسالک مختلفه نبود و امرار معاش را در هر جائی به کاری مناسب موقع و محل از قبیل قلمدان سازی، دعانویسی و کتیبه نویسی، حکاکی، خیاطی، و کلاهدوزی و سایر فنونی که کم و بیش از آن اطلاعی داشت اشتغال می جست، تا آنکه در سال یکهزار و سیصد و هفت جناب آقای سلطان علیشاه نامه ای به مرحوم آقای حاج شیخ عبدالله حائری ابن الشیخ که از ارادتمندان آن جناب و ساکن کربلا بودند مرقوم داشت که فرزندی ملاّعلی بایستی این اوقات در آن صفحات باشد، در جستجوی وی باشید. آقای حائری حاج علی خادم را مأمور نمود که وی را پیدا کند. مشارالیه تصادفاً جناب نورعلیشاه را در بازار ملاقات و آشنائی پیدا شده بود ولی حاضر به حرکت گناباد نبود، تا اینکه در حرم مطهر حال جذبه در وی پیدا شده عازم گناباد گردید و در ورود محل پس از مسافرت طولانی استقبال شایانی از وی شد. موقع تشرف حضور پدر به خاک افتاده، سجده شکر به جای آورد. سرائی شاعر که در مجلس حاضر بود این رباعی را بداهه سرود:

فرزند جناب تو که ممتاز آمد -- چندی بی مقصد به تک و تاز آمد
چون دید که مقصود توئی در همه جا -- برگشت و به خانقاه خود باز آمد

پس از چندی جنابش به امر پدر مشغول ریاضت شده، بعد از اتمام ریاضات زوجه خود یعنی صبیه حاج ملاّصالح دائی خود را به خانه برد، و در ذیحجه سال یکهزار و سیصد و هشت نخستین فرزند وی جناب حاج شیخ محمد صالح علیشاه پا به عرصه وجود گذاشت. بعداً نیز چندین اربعین به امر پدر ریاضت بسر آورد و به تجلیه و تحلیه نفس اشتغال داشت تا سرانجام کار وی به اتمام رسید، و از طرف پدر بزرگوار در نیمه رمضان یکهزار و سیصد و چهارده هجری قمری در ارشاد طالبان راه مجاز و به لقب «نورعلیشاه» ملقب گردید.
جنابش در سال یکهزار و سیصد و هفده سفری به مشهد مقدس و سال بعد یکهزار و سیصد و هجده برای مرتبه دوم طبق امر پدر به مکّه معظمه مشرف شد و در مراجعت گناباد کما فی السابق به شغل کشاورزی و تدریس و حضور در مجلس درس پدر روز می گذراند، تا آنکه پدر بزرگوارش در بیست و شش ربیع الاول یکهزار و سیصد و بیست و هفت قمری شهید شد و وی جانشین پدر گردید و فقرا را رو به سوی او و مقصد کوی او شد.
جنابش پس از شهادت پدر گرفتار ناملایمات و حوادث روزگار گردید و مرتباً از طرف اعادی فقر و دشمنان عرفان موجبات زحمت و اذیت وی فراهم می شد، از جمله هنوز بیش از پنجاه روز از شهادت پدر بزرگوارش نگذشته بود که به تحریک و توطئه دشمنان داخلی گناباد و خارجی سالارخان جانی و راهزن بلوچ به گناباد آمده، منازل وی و بستگانش را در بیدخت غارت نموده و ایشان را با جمعی از اقوام در جویمند حکومت نشین محل محبوس نمود و پس از اخذ مقداری پول ایشان را از طریق جنگل به عزم بردن مشهد و تسلیم به معاندین آنجا حرکت داد. در این بین بر اثر اقدامات دوستان گناباد و مشهد و تهران، دستور تلگرافی استخلاص ایشان از طرف آمرین و مسببیّن اصلی قضیه به جانی مزبور صادر و جنابش مستخلص شده، به گناباد مراجعت و به هدایت عباد مشغول گردید، تا جنگ اول جهانی در سال یکهزار و سیصد و سی و دو قمری شروع شد و باز فرصتی برای ابراز عدوات و دشمنی و توطئه و اسباب چینی بدست معاندین افتاد و تهمت ارتباط با آلمانیها را به ایشان وارد نمودند! ساخلوی روس که در تربیت بود بر اثر این اتهام واهی مأمورینی برای گرفتن ایشان فرستاد. قزاقان روس در یکی از شبهای اوایل ماه مبارک رمضان یکهزار و سیصد و سی و سه به منزل ایشان ریخته، حضرتش را به طرف تربت حیدریه حرکت دادند و به هیچ کس اجازه همراهی با ایشان را ندادند، فقط مرحوم آقا شیخ تقی علاف تهرانی دیوانه وار پیاده از عقب ایشان به راه افتاد و تا تربت ملازم رکاب ایشان بود. هنگام عصر حضرتش وارد تربت شد و پس از ملاقات با کنسول روس و مذاکرات بین آنها کذب تهمتهای دشمنان بر کنسول واضح شد و از ایشان عذر خواهی نموده، مراجعت فوری با توقف تربت را به میل ایشان واگذار می کند. حضرتش چند روزی برای استراحت در تربت در منزل مرحوم شیخ نصرالله صدرالعلماء تربتی توقف فرموده، آنگاه به گناباد مراجعت و با تجلیل فوق العاده ای از طرف اهالی به بیدخت وارد می شوند. ولی باز هم ایشان را راحت نگذاشته و اعدای داخلی تجمع نموده شروع به مخالفتهای کلی با ایشان در بیدخت کردند. لذا ایشان در سال یکهزار و سیصد و سی و شش قمری شبانه از گناباد به طرف تهران حرکت فرمودند و پس از مدتی توقف در تهران به خواهش اهالی اراک (سلطان آباد سابق) بدان صوب تشریف فرما و از آنجا استدعای فقرای کاشان را پذیرفته به کاشان تشریف بردند. متأسفانه در آنجا به دست جانیان مسموم شده، با حالت مسمومیت از کاشان حرکت فرموده و در سحر پانزده ربیع الاول یکهزار و سیصد و سی و هفت در کهریزک جنایت ظالمان نتیجه خود را بخشید و آن حضرت جان به جانان تسلیم نمود، و جنازه مطهرش از طرف فقرا با تشییع مفصل و مجللی به امامزاده حمزه حمل و در مقبره مرحوم آقای سعادت علیشاه که قبلاً خود آن جناب تعمیر فرموده بود، جنب مرقد مرحوم آقای سعادت علیشاه مدفون گردید. حضرتش در ربیع الثانی یکهزار و سیصد و بیست و نه به فرزند ارجمند خود جناب حاج شیخ محمدحسن اجازه دستگیری و سمت جانشینی خود را مرحمت نموده و ایشان را به لقب «صالح علیشاه» ملقب فرموده بود، و در آن سال که حضرتش خرقه تهی کرد جناب آقای صالح علیشاه بر مسند ارشاد متکی گردید.
ازواج و اولاد آن جناب: آن جناب فقط یک عیال داشته که مرحومه صبیه مرحوم حاج ملاّصالح و والده مکرمه جناب آقای صالح علیشاه بوده است. اولاد آن جناب که هنگام رحلت حیات داشته اند یک صبیه بوده بنام زینب و چهار پسر: 1- جناب آقای حاج شیخ محمدحسن صالح علیشاه؛ 2- جناب حسنعلی سعادتی؛ 3- جناب ابوالقاسم نورنژاد؛ 4- آقای سلطان محمد نوری.
مأذونین از طرف آن جناب: 1- حاج شیخ عبدالله حائری ابن الشیخ (رحمت علیشاه) که از مأذونین پدر بزرگوارش نیز بوده است؛ 2- آقای شیخ محسن سروستانی (صابرعلی)؛ 3- حاج شیخ عمادالدین سبزواری (هدایتعلی)؛ 4- حاج شیخ عباسعلی قزوینی (منصورعلی)، که بعداً وساوس شیطانی و هواجس نفسانی او را از راه دور و از سلسله فقر مهجور کرد، زحماتش به علت علاقه زیاد به مادیات نابود و خودش از مقام خود مخلوع گردید؛ 5- آقا میرزا ابوطالب سمنانی (محبوب علی)؛ 6- حاج میرزا یوسف حائری (ارشادعلی).
معاصرین آن حضرت از علماء و صاحبان فتوی: 1- آقای سیدمحمدکاظم طباطبائی یزدی؛ 2- آقای حاج میرزا حسین میرزا خلیل؛ 3- آقای شریعت اصفهانی شهیر به شیخ الشریعه؛ 4- حاج میرزا حسین نائینی؛ 5- میرسید طباطبائی؛ 6- سید عبدالله بهبهانی؛ 7- حاج شیخ فضل الله نوری؛ 8- آقای شیخ محمدتقی نجفی اصفهانی؛ 9حاج آقا نورالله اصفهانی.
از حکماء: 1- میرزا شمس الدین حکیم الهی؛ 2- آخوندملاّمحمد کاشی؛ 3- جهانگیرخان قشقائی.
از منسوبین به عرفان و طریقت و رؤسای سایر فرق: 1- حاج میرزا زین العابدین خان کرمانی؛ 2- آقای مجمدالاشراف ذهبی؛ 3- آقای ظهیر الدوله؛ 4- حاج علی آقا شیرازی؛ 5- حاج کبیر آقا مراغه ای؛ 6- شیخ نظرعلی.
از سلاطین و امراء: 1- مظفرالدین شاه قاجار؛ 2- محمدعلی شاه قاجار؛ 3- احمدشاه قاجار؛ 4- مرحوم سراج الملک؛ 5- میرزا آقاخان اتابک؛ 6- مرحوم عضدالملک رئیس ایل قاجار.

No comments: