Friday, May 25, 2007

شیخ المشایخ دوم: نور علیشاه اول

شَیخ المشایخ، سَیَاحُ مُدُن الاَبَد و الاَزل و سَبّاح بِحار العِلم و العَمل، جناب نورعلیشاه اول. نام شریفش محمدعلی پس از تشرّف به فقر و دریافت اجازه ارشاد به «نورعلیشاه» ملقب گردید. وی از همان اوان جوانی طالب منهج قویم و صراط مستقیم بود، جنابش در جمال صوری و کمال معنوی و مراتب باطنی یگانه عصر خود بود. اصل وی از تون خراسان (فردوس کنونی) ولی جدّ اعلای وی به اصفهان مهاجرت کرده، وی و پدرش متولد شده اصفهانند، چون جدش از زمره علماء و طبقه فضلا بود لاجرم به حکم وراثت ابتدا وی نیز به تحصیل علم ظاهری مشغول و در علوم عربیه و فنون ادبیه کامل شد ولی در علم ظاهری بهره ای که او می خواست نبرد و کمال آن باب باطنی به روی وی نگشود، لذا قدم در وادی طلب گذاشته پس از جستجوی بسیار به اتفاق پدر بزرگوارش فیض علیشاه خدمت جناب سیّدمعصوم علیشاه رسید، پدر و پسر هر دو دستگیری و در ظلّ عنایت وی به کمال رسیدند و اجازه ارشاد و هدایت یافتند. جناب فیض علیشاه در تاریخ یکهزار و صد و نود و نه به رحمت ایزدی و اصل و جناب نورعلیشاه پس از طی درجات کمال به مقام جانشینی جناب سیدمعصوم علیشاه نائل آمد.
جناب نورعلیشاه را بر عارفان ایران و سالکان و فقرای این سامان حقی عظیم و منتی جسیم است، زیرا مدتها بود که به وسیله اغتشاش و اضطراب احوال ملک ایران راه و رسم طریقت و حتی فکر جستجوی حقیقت از ایران رخت بربسته بود، چونکه از اواسط سلطنت شاه سلطان حسین صفوی تا اواخر حکومت کریم خان زند مشوش بودن امور مملکت و غفلت پادشاهان و اولیاء دولت از عوالم اخروی حال و مجالی برای مردم باقی نگذاشته بود که به خیال پیدا کردن راه حقیقت و طریقت باشند:
از این رو آئین فقر و درویشی به کلی از خاطرها محو شد تا جائی که در اواخر زمان شاه سلطان حسین خفت عقل و غفلت وی و تلقینات اصحاب مدارس، آن پادشاه ضعیف النفس را بر مخالفت اساس فقر و عرفان واداشت تا عاقبت از دست افغانان سزای غفلت خویش را یافت و پاداش خاموش کردن اجاق آباء و اجدادی خود را دید. پس از تسلط افغانان نیز کثرت ظلم و ستم آنان که جز مشتی راهزن و غارتگر نبودند به مردم مجال تفکر در امور ماورای حفظ جان و تهیه لقمه ای نان نداد، پس از راهزنان نیز نادر صاحب ملک و مملکت گردید که وی هم ترکی قاچاق و سلحشوری قلچماق بود و جز جنگ و خونریزی و غلبه و فیروزی بر خصم چیزی دیگر در مخیله اش راه نداشت و به فحوای النّاس عَلی دین مُلُوکِهم، اهالی ایران را عموماً به پیروی از رویّه او واداشت. پس از نادر لُری جاهل و نادان منتها عادل و انصاف جو به نام کریم خان بر ایران غلبه یافت که به هیچ وجه بوئی از علم و معرفت و عرفان به مشام وی نرسیده به کلی از این عوالم بی خبر بود، از این رو قرب شصت سال می گذشت که کشور ایران از شمیم معارف و عرفان و لطایف ایمان و ایقان محروم و از وجود سالکان و راه پیمایان وادی طریقت خالی و مهجور بود، تا اینکه از عنایات الهی مجدّد سلسله علیّه جناب سیدّمعصوم علیشاه حسب الامر حضرت شاه علیرضا دکنی از حیدرآباد در اواخر دولت کریم خان عزیمت ایران فرمود و در ایران به ارشاد و تربیت جناب نورعلیشاه همّت بسته وی را به یمن عنایات خود به ذروه کمال رسانید. جناب نورعلیشاه در سفر و حضر و هنگام آسایش و خطر همواره مراقب خدمت و مواظب حضرت پیر بزرگوارش بود تا بالاستحقاق به جانشینی وی نائل و به لقب «نورعلیشاه» ملقب گردید. جناب سید معصوم علیشاه آن هنگام که از هرات عازم کابل و هدوستان بود جناب نورعلیشاه را به ایران فرستاد. وی به اصفهان وارد و پس از مدتی توقف با مشتاق علیشاه و عده ای دیگر از اصحاب عزیمت کرمان فرمود و پس از اتفاق واقعه هائله شهادت مشتاق علیشاه به شیراز آمد و از لطفعلی خان زند آزار و اذیت بسیار دید، لذا به عتبات مسافرت فرموده مجاور گردید. چون حضرتش در اظهار ارشاد و دعوت عباد مجاهدت زیاد داشت به زودی صیت بزرگواریش در آن بلاد انتشار و اشتهار یافت و مغرضین و فاسدین را بر آن داشت که نزد امراء و سلاطین وی را به دعوی سلطنت و جمع آوری مریدان به قصد تهیه قدرت و شوکت متهم داشته و نزد علماء و صلحا به عدم حفظ مراتب شریعت بدنامش ساختند! ولی با این همه احوال به هر شهر و دیاری می گذشت خلق بی اختیار به دورش گرد آمده در پی اش می رفتند و گاهی که هنگام قدم زدن قصیده ای می سرائید از ازدحام خلق راه عبور مسدود می شد.
خلاصه قرب پنج سال در عراق مجاور بود و بسیاری از عباد را هدایت و ارشاد فرمود و جمعی از علماء و محققین هم پنهانی دست ارادت به وی دادند و عده ای هم از عالم نماها بر حسادت فطری از راه انکار و عدوات درآمده حتی آشکارا محضری در طعن و تکفیر جنابش نوشته و به امضاء عده ای بی خبر رساندند. با این حال چون عده ای از اهالی اظهار عدم رضایت از توقف ایشان در کربلا نمودند، به مصلحت اندیشی جناب سید مهدی بحرالعولوم و آقامیرزا علی صاحب ریاض به قصد زیارت مکّه از سلیمانیه به جانب موصل رهسپار شده و در آن بلاد رحل اقامت افکند. جنابش را درمدت توقف عتبات عالیات دو مرتبه مسموم نمودند، چون قضا رسیده بود کارگر نیفتاد، آخرالامر در موصل در سال یکهزار ودویست و دوازده مطابق کلمه «غریب» رحلت فرمود و در جوار مرقد حضرت یونس (ع) مدفون گردید. از وی تصانیف مفیده و رسالات عدیده به یادگار مانده است از آن جمله رساله جامع الاسرار به طرز گلسان، دیگر رساله اصول و فروع دین موسوم به روضه الشهداء و تفسیر سوره مبارکه بقره منظوماً، دیگر خطبه البیان، یگر کبرای منطق منظوماً، دیگر رساله ای منظوماً در حالات حضرت سیدالشهداء (ع)، دیگر دو دیوان شعر که در یکی نور علی تخلص فرموده و در دیگری به نور تنها اکتفا فرموده است، دیگر مثنوی جنات الوصال.
چون شهادت جناب سیدمعصوم علیشاه و رحلت جناب رضاعلیشاه و شهادت جناب نورعلیشاه قریب به یکدیگر و در فاصله کمتر از سه سال بوده است لذا معاصرین این بزرگوار هم همان معاصرین جناب سیدمعصوم علیشاه و جناب رضاعیشاه بوده اند، از این رو فقط به ذکر نام مأذونین جناب نورعلیشاه اکتفا می شود: 1- آخوند ملاعبدالصمد همدانی؛ 2- جناب رونق علیشاه؛ 3- جناب رضاعلیشاه هروی؛ 4- جناب مظهرعلیشاه تونی؛ 5- نظرعلیشاه نائینی؛ 6- عین علیشاه هروی؛ 7- مظفرعلیشاه کرمانی؛ 8- صدق علیشاه کرمانی.
شطری از کرامات آن جناب: در آن هنگام که جناب نورعلیشاه در کربلا مجاور بود، مغرضین و معاندین طوماری مشتمل بر طعن و لعن و کفر وی نوشته به امضاء معروفین علما می رسانند. مِن جمله طومار مزبور را برای امضاء به نجف خدمت جناب سیدمهدی طباطبائی بحرالعلوم برده بودند، سید مزبور فرمود که اگر مرا در شمار مقلّدین می دانید چه امضاء و تصدیق از من می خواهید و اگر مرا مجتهد می دانید تا بر خودم شخصاً چیزی از این مطالب که در طومار است معلوم نشود، حکمی نتوانم نمود، من در نجف هستم و شما در کربلا و شخص مورد بحث را هم نمی شناسم و معرفتی به حالش ندارم در همین اوقات عازم زیارت کربلا هستم در این باب از نزدیک تحقیق خواهم نمود. این فرمایش جناب سید آنها را ساکت نموده در انتظار گذاشت. جناب سیّد هنگام تشرف به کربلا توسط ملاعبدالصمد همدانی که مقبول الطرفین بود و به هر دو طرف راه داشت فرمود: می خواهم این شخص نورعلیشاه را که جمعی تکفیر می کنند و در صدد قتلش هستند ببینم و از عقاید وی مطلع گردم، خوب است شما وی را شبی در خانه خود دعوت کنی که من مخفیانه در تاریکی شب به ملاقاتش بیایم. ملاعبدالصمد مطلب را به جناب نورعلیشاه عرض نمود، فرموده بود: مضایقه از ملاقات ایشان نیست و شبی برای ملاقات تعیین فرمود. در شب مزبور جناب سید بحرالعلوم هنگام ورود به منزل ملاعبدالصمد من باب احتیاط سرّاً به صاحب خانه می گویند ترتیب جلوس طوری داده شود که زیاد به این شخص نزدیک نباشم و غلیان و ظروف غذا هم هر یک جداگانه باشد. به هرحال پس از ملاقات، سیدّ بحرالعلوم می گویند: آقا درویش این چه همهمه و هیاهوست که در میان مسلمانان انداخته ای؟! جناب نورعلیشاه می فرمایند: نام من آقا درویش نیست و نورعلیشاه است. سیدّ می گوید: خوب شاهی به شما از کجا رسیده؟ فرمود: از جهت سلطنت و قدرت بر نفس خودم و سایر نفوس. سیّد می گوید: از کجا معلوم بر سایر نفوس سلطه داشته باشی؟ صاحب خانه می گوید ناگاه تصرفی به ظهور رسید و حال مرحوم سیدّ منقلب گردید و تغییری پیدا و تحیّری عجیب حاصل شد که زبان از وصف آن عاجز است! این وقت سیدّ بحرالعلوم به من فرمود: قدری در بیرون اطاق باشید که مرا سخنی محرمانه است. بیرون خانه رفتم و نشستم تا آنگاه که مرا به درون خواندند. وقتی دو مرتبه غلیان آوردم سید بحرالعلوم به دست خود غلیان را تقدیم جناب نورعلیشاه نمود که اول ایشان کشید سپس در یک طرف غذا خوردند. آن شب گذشت و جناب بحرالعلوم شبی دیگر خواهش ملاقات از جناب نورعلیشاه کردند. ایشان فرود: ما را دیگر با ایشان کاری نیست اگر ایشان کاری دارند بیایند، لذا مِن بعد بعضی شبها آن موقع که کوچه ها خلوت می شد جناب بحرالعلوم و من عبا بر سرکشیده حضورش مشرف می شدیم.
و نیز در بستان السیاحه در ذکر حالات جناب نورعلیشاه، اخبار ایشان از انقراض قاجاریه و ظهور فرمانروایی عادل که در زمان او بر فقرا خوش خواهد گذشت مرقوم شده است.

No comments: