Tuesday, May 22, 2007

شیخ المشایخ اول: جناب سیدمعصوم علیشاه

ناشِرُ آیاتِ الله و الشَّهیدُ فی سَبیل الله، جناب شیخ المشایخ سیّد معصوم علیشاه. مولد آن جناب حیدرآبد دکن، وی از ابناء اشراف و زاده خاندان دولت آن دیار بوده، نام شریفش میرعبدالحمید یا میرعبدالرحیم به اختلاف ذکر شده. وی در تربیت مریدان و تکمیل ناقصان، گوی سبقت از همگنان می ربود. در بدایت حال چون سایر خداوندان مال سرگرم جاه و جلال روزگار بود که ناگاه جذبه رحمانی به وی رسیده، با اینکه در ریعان جوانی بود از امور دنیوی دست کشیده قدم در ودای طلب نهاده. به جستجوی حق پویا شد، تا بالاخره به خدمت العارف بالله شاه علیرضای دکنی رسیده، سر ارادات بر آستان وی نهاد و توبه و تلقین یافته، مدتی در ظلّ تربیت وی به ریاضت و تزکیه نفس اشتغال داشت، و از برکات انفاس مرشد به درجه کمال ارتقاء یافت و به اجازه دستگیری و ارشاد عباد مفتخر آمده، به امر پیر بزرگوار در سال یکهزار و صد و نود و چهار هجری مقارن اواخر دولت کریم خان زند عزیمت ایران و با خانواده خود وارد شیراز گردید.
در شیراز جناب فیض علیشاه و نورعلیشاه را دستگیری نموده و هر دو را در ظلّ تربیت خویش گرفته، به درجه کمال رسانید و به هر دو اجازه دستگیری و هدایت عباد مرحمت فرمود. و پس از چندی جناب نورعلیشاه را به سمت جانشینی شخص خویش تعیین نمود. زیرا جناب سیّد به سبب بُعد مسافت و عدم رابطه بین ایران و هندوستان که مرکز ارشاد و مسکن قطب الاقطاب جناب رضاعلیشاه بود، از طرف جناب رضاعلیشاه به تعیین شیخ و جانشینی برای شخص خود در صورت لزوم مجاز بود که در ایران وقفه ای در پیشرفت امر طریقت واقع نشود.
جناب سیّدمعصوم علیشاه پس از چندی که در شیراز توقف فرمود به عداوت جانی نام هندی که خواهش علم کیمیا از آن جناب داشت و اجابت نشد، در نزد کریم خان سعایت نمود، کریم خان عذر آن حضرت را از شیراز خواست. حضرتش به اتفاق فیض علیشاه و نورعلیشاه و مشتاق علیشاه و نظرعلیشاه و درویش حسنعلی عازم اصفهان گردید. کریم خان پس از شش ماه از این سوء رفتار به سزای عمل خود رسیده و دولت زندیه از هم پاشید.
باری حضرت به اصفهان وارد و در آنجا نیز پس از چندی مغرضان و ساعیان نزد علی مرادخان هزند که برای دفعه دوم اصفهان را گرفته بود، سعایت کردند که این درویشان داعیه سلطنت دارند. علی مرداخان، رستم داروغه و اصلان خان میرآخور را مأمور تبعید آن سیدّ بزرگوار نمود که ایشان را با اصحاب از تکیه فیضی به اهانت و ذلت بیرون نموده و از اصفهان خارج کردند. آنان به عزم خراسان راه کاشان را پیش گرفتند و در منزل مورچه خورت حضرت سیدّ معصوم علیشاه به مراقبه فرو رفته، فرمودند: هنوز حدّت شرارت تسکین نیافته، عنقریب برای آزار ما می رسند. هر یک از شما که خواهد در این باغات پنهان شود. آنان را که استعداد کافی برای صبر بر بلایا نبود شدند، ولی جناب نورعلیشاه عرض کرد: «به کجا دگر گریزم من از این گریزگاهم؟» طولی نکشید که دو نفر فراش دیگر رسیدند و پس از اذیّت و آزار بسیار، آن دو بزرگوار را از کاشان گذرانده به تهران رساندند.
در تهران آقامحمدخان قاجار که هنگام حبس بودن در شیراز گویا بنابر فی الجمله رابطه ای درباره این طایفه حسن ظّن داشت و از وضعیت جناب سیّد و همراهان خبردار شده، همگی را مورد محبت و اکرام قرار داد و زاد و راحله تا مشهد مقدس را نیاز نمود. جناب سید دعای خیری گفته، عزیمت مشهد فرمود. در مسافرت مشهد نیز جناب نورعلیشاه و درویش حسنعلی و مشتاق علیشاه و نظرعلی و صفاعلی و شوقعلی در رکابش بودند. آن حضرت پس از زیارت مشهد مقدس عزیمت هرات نموده و در آنجا نیز عده ای را هدایت و ارشاد فرمود. پس از عده ای از مریدان عراق و فارس را که در ملازمت بودند، از قبیل نورعلیشاه و حسین علیشاه و مشتاق علیشاه ورونق علیشاه و مظهرعلی را امر به مراجعت فرمود و خود عزیمت زابل و کابل و هندوستان کرده و پس از سیاحت آن بلاد به عراق عرب مسافرت و در عتبات عالیات رحل اقامت افکند. مدتی در نجف اشرف، سپس در کربلا ساکن گردید. این هنگام نورعلیشاه و رونق علیشاه و عده ای دیگر از اصحاب در حضورش بودند. پس از چندی از عتبات به قصد تجدید زیارت حضرت رضا (ع) به طرف ایران روی آورده، وارد کرمانشاهان گردید. در این شهر آقامحمدعلی بن آقامحمدباقر مجتهد آن حضرت را گرفته و محبوس و پس از چندی به پشتیبانی و کمک حاج ابراهیم خان شیرازی ملقب به اعتمادالدوله وزیر و مصطفی قلی خان زنگنه حاکم کرمانشاه حضرتش را پنهانی در رود قره سو غرق نمود. و نیز گفته شد که حضرتش را در باغ معروف به عرش برین خفه نموده و در زیر عمارت دفن نمودند. این جنایت عظیم در سال یکهزار و دویست و دوازده اتفاق و سن شریف حضرتش متجاوز از شصت سال بود.
مأذونین از طرف جنابش: 1- جناب فیض علیشاه اصفهانی؛ 2- جناب نور علیشاه اصفهانی که شیخ المشایخ و جانشین آن حضرت بود.
معاصرین جناب سیدمعصوم علیشاه از علماء و فقها: 1- شیخ جعفربن شیخ خضر مشهور به کاشف الغطاء؛ 2- سیدصادق بن سیدحسین حسینی معروف به فحام؛ 3- آقامحمدباقربن محمداکملی مشهور به آقابهبهانی؛ 4- جناب سیدمهدی طباطبائی مشهور به بحرالعلوم؛ 5- آقامیرزامحمدمهدی مشهور به شهرستانی حائری.
از مشایخ و عرفا: 1- شیخ زاهد گیلانی که نسبت طریقتش به شیخ ابراهیم زاهد مشهور می رسد. 2- سیدصدرالدین دزفولی ذهبی؛ 3- شاه طاهر دنی؛ 4- جناب مشتاق علیشاه اصفهانی.
از سلاطین و امراء: در هندوستان، سلطان جلاءالدین مشهور به شاه عالم. در عثمانی، سلطان عبدالحمید اول. در ایران، 1- لطفعلی خان زند؛ 2- جعفرخان زند؛ 3- آقامحمدخان قاجار.
از شعرا و حکماء: 1- سیداحمدهاتف اصفهانی؛ 2- میرزا محمدحسین رونق علیشاه؛ 3- میرزاعبدالله شهاب ترشیزی؛ 4- میرزا جعفر اصفهانی ملقب به صافی؛ 5- سلیمان صباحی شاعر.
شطری چند از کلمات آن حضرت: فرمود رهانیدن مرغ لاهوتی که در قفس ناسوتی است، میسر نگردد بی تأثیر جذبه که آن هم بسته به متابعت مصطفی (ص) است، فَعَلیکَ باتّباعه. و فرمود: سالک آن است که روی به راه حق آورد و کتاب خدا به دست راست گیرد و سنت رسول (ص) به چپ و میان این دو روشنائی طی طریق نماید. و گفت: انسان مرکب از سه چیز است: اول: دل، دوم: زبان، سوم: جوارح. دل برای توحید است، زبان برای شهادت، جوارح برای عبادت. و فرمود: خداوند اکرم الاکرمین است و معنی آن این است که وقتی گناهی از بنده ای عفو کند دیگری را به آن گناه نگیرد که این گناهی است که از فلان بنده عفو شده. و گفت: سالک را از چهار چیز چاره نباشد: علمی که رایض وی باشد تا وی را راست و ملایم کند و ذکری که مونس وی بود تا در تنهائی وحشت نگیرد و فکری که مرکب او بود تا از همراهان باز نماند و ورعی که ناهی او باشد که به ناشایست ننگرد. و گفت: راحت دنیا در سه چیز است: اول: ذکر سبحان، دوم: تلاوت قرآن، سوم: زیارت اخوان. و گفت: سالک باید چهار موت بر خود فرض کند تا به مرتبه فقر رسد: اول: موت ابیض که گرسنگی است، دوم: موت اسود که صبر بر ایذای خلایق است، سوم: موت احمر که مخالفت نفس است، چهارم: موت اخضر که از پوشش نو به کهنه قناعت کردن است. و گفت: پیرکامل آن است که متابعت رسول (ص) را لازم دانسته باشد و مرید کامل آنکه در آینه حال پیر و جمال مراد، انوارالهی را بیند. و فرمود: علامت مرید فبول یافته آناست که با مردم بیگانه صحبت نتواند کرد و اگر به صحبت بیگانه افتد چنان باشد که مرغی در قفس و اسیری در زندان. و گفت: ملامتی نه آن بود که بی حرمتی شریعت کند که او ملامت کنند، ملامتی آن است که در کار حق تعالی از ملامت خلق باک ندارد. و فرمود: زهد آن است که از دنیا اعراض کنی و به قسمت رضادهی و سخن جز به مقدار کردار نگوئی، زهد نه به عدم تجمل و مال است بلکه به فراغت دل از ماسوای ذوالجلال است، فقیر دنیا دوست را با کمال فاقه زاهد نخوانند و سلیمان را با آن دستگاه زاهد دانند. و گفت: فقیر آن است که خاموشی او به فکر باشد و سخن گفتن او به ذکر، و بهترین قول ها ذکر است و بهترین فعلها نماز و بهترین خصلتها حلم.

No comments: