قطب بیست و نهم: جناب حسینعلی شاه اصفهانی
اَلعارِفُ الصَّمدانی و العالِمُ الرَّبانی، جناب حسینعلی شاه اصفهانی، نام شریفش محمدحسین، اکمل مشایخ عصر خود بود و در علوم ظاهری نیز مانند مراتب باطنی کسی با وی برابری نمی نمود. در فقر و فنا و صدق و صفا و زهد و تقوی، یگانه و بی نظیر، و در تصرف مریدان و جلب طالبان بی بدیل و فی الحقیقه ثانی الاثنین خواجه عبدالله انصاری بود. مولد وی قصبه خونسار اصفهان و جدّ وی شیخ زین الدین جامع علوم نقلی و عقلی و زاهدی متقی بوده و به امامت جماعت اشتغال داشته است.
جنابش هنگام جوانی به وراثت از آباء در اصفهان به تحصیل علوم ظاهری و فضائل صوری مشغول و پس از تکمیل علوم نقلیه و عقلیه پای در وادی طلب گذاشت، و بر استخلاص نفس از علایق فانیه و جستجوی حقایق باقیه همت گماشت. در بلاد ایران و عربستان مسافرتها نمود و به صاحبت بسیاری از عرفا و مشایخ عصر خود شتافت و هیچ کجا مقصود خویش را نیافت، تا عاقبت خدمت مقربان درگاه اله سیدمعصوم علیشاه و نورعلیشاه و فیض علیشاه رسید و به امر جناب سیدمعصوم علیشاه بر دست نورعلیشاه تلقین توبه و ذکر یافت، و به یُمن تربیت جناب نورعلیشاه در فقر و فنا به مرتبه اعلا رسید و چندین سال سفراً و حضراً سایه وار در خدمت مرشد خود بود تا به ذوره کمال نائل آمد و از طرف جناب نورعلیشاه رخصت ارشاد و هدایت عباد حاصل کرد و به وطن مألوف مراجعت، هم به وعظ و درس و امامت جماعت و هم به دستگیری و ارشاد طالبان به شاهراه طریقت مشغول گردیده، بین هدایت ظاهر و باطن را جمع نمود. و چنان در رعایت هر دو جنبه دقیق بود که نه ظاهرپرستان از اسرار باطنیش مستحضر بودند و نه باطن بینان از اهل ظاهر و قشریش می شمردند. و درویشان صوری را که مایه بدنامی فقر بودند به خود راه نمیداد و در مجلس وعظ طوری بیان حقایق می فرمود که اهل صورت به باطنش پی نمی بردند و معنی دانان از فرمایشاتش مستفیض و بهره ور می شدند، تا در سال یکهزار و دویست و دوازده در قصبه ذهاب کردستان در حضور جمعی از فقرا و دراویش جناب نورعلیشاه وی را به جانشینی خویش تعیین نمود و پس از آن نیز از طرف حضرت قطب الزّمان و مرکز عرفان جناب رضاعلیشاه به جانشینی و خلیفه الخلفائی نایل شده، آنگاه مراجعت به وطن فرمود. پس از مدتی توقف در ایران از راه فارس عزیمت سفر حجّ و زیارت بیت الله الحرام نمود. در طی طریق در هر دیار و بلاد عده ای طالبین و مستعدّین را بر منهج مستقیم طریقت هدایت فرمود.
بعد از مراجعت آن جناب از سفر حجّ به اصفهان حسد حسّاد و عدوات عالم نماهای بدنهاد نسبت به آن جناب ظاهر و به آزار و اذیت وی پرداختند تا جائی که حکام جور را تحریک و اغوا نمودند که به آن جناب اهانت بسیار نموده و عاقبت فتوای قتل آن جناب را صادر و پای مبارکش را در زنجیر ظلم و جور مقیّد نمودند! پادشاه ایران فتحعلیشاه بنا به سعایت دشمنان وی را به تهران احضار و جنابش پس از زحمت بسیار که بین راه از ظالمان دید به تهران رسید، فتحعلشاه پس از ملاقات آن جناب فهمید که سعایت ساعیان روی اصل غرض ورزی مغرضان بوده است، از این رو نسبت به حضرتش ابراز ملاطفت و اظهار محبت نموده رخصت مراجعت به وطن داد. حضرتش در مراجعت با احترام و اعراز تمام وارد اصفهان گردید و همچنان بر سر شغل و وظیفه هدایت عباد آمد، تا در سال یکهزار و دویست و سی و سه هجری از وطن ظاهری و مولد صوری قطع علاقه فرموده به عتبات عالیات هجرت و مجاور کربلای معلی گردید. و پس از چندی عده ای بزرگان طریقت را احضار فرموده، در محضر همگانی جناب مجذوب علیشاه را به خلیفه الخلفائی و جانشینی خویش تعیین فرمود و امور فقرا را در عهده کفایت وی گذاشت. و در شب چهارشنبه یازده محرم سال یکهزار و دویست و سی و چهار هنگام تلاوت قنوت نماز مغرب داعی حق را لبیک اجابت گفته، روح شریفش به شاخسار جنان پرواز کرد. سن شریفش چون تاریخ تولد وی ضبط تذکره ها نیست، غیر معلوم است، ولی مدت جلوس وی بر مسند ارشاد بیست و دو سال بوده است.
جنابش هنگام جوانی به وراثت از آباء در اصفهان به تحصیل علوم ظاهری و فضائل صوری مشغول و پس از تکمیل علوم نقلیه و عقلیه پای در وادی طلب گذاشت، و بر استخلاص نفس از علایق فانیه و جستجوی حقایق باقیه همت گماشت. در بلاد ایران و عربستان مسافرتها نمود و به صاحبت بسیاری از عرفا و مشایخ عصر خود شتافت و هیچ کجا مقصود خویش را نیافت، تا عاقبت خدمت مقربان درگاه اله سیدمعصوم علیشاه و نورعلیشاه و فیض علیشاه رسید و به امر جناب سیدمعصوم علیشاه بر دست نورعلیشاه تلقین توبه و ذکر یافت، و به یُمن تربیت جناب نورعلیشاه در فقر و فنا به مرتبه اعلا رسید و چندین سال سفراً و حضراً سایه وار در خدمت مرشد خود بود تا به ذوره کمال نائل آمد و از طرف جناب نورعلیشاه رخصت ارشاد و هدایت عباد حاصل کرد و به وطن مألوف مراجعت، هم به وعظ و درس و امامت جماعت و هم به دستگیری و ارشاد طالبان به شاهراه طریقت مشغول گردیده، بین هدایت ظاهر و باطن را جمع نمود. و چنان در رعایت هر دو جنبه دقیق بود که نه ظاهرپرستان از اسرار باطنیش مستحضر بودند و نه باطن بینان از اهل ظاهر و قشریش می شمردند. و درویشان صوری را که مایه بدنامی فقر بودند به خود راه نمیداد و در مجلس وعظ طوری بیان حقایق می فرمود که اهل صورت به باطنش پی نمی بردند و معنی دانان از فرمایشاتش مستفیض و بهره ور می شدند، تا در سال یکهزار و دویست و دوازده در قصبه ذهاب کردستان در حضور جمعی از فقرا و دراویش جناب نورعلیشاه وی را به جانشینی خویش تعیین نمود و پس از آن نیز از طرف حضرت قطب الزّمان و مرکز عرفان جناب رضاعلیشاه به جانشینی و خلیفه الخلفائی نایل شده، آنگاه مراجعت به وطن فرمود. پس از مدتی توقف در ایران از راه فارس عزیمت سفر حجّ و زیارت بیت الله الحرام نمود. در طی طریق در هر دیار و بلاد عده ای طالبین و مستعدّین را بر منهج مستقیم طریقت هدایت فرمود.
بعد از مراجعت آن جناب از سفر حجّ به اصفهان حسد حسّاد و عدوات عالم نماهای بدنهاد نسبت به آن جناب ظاهر و به آزار و اذیت وی پرداختند تا جائی که حکام جور را تحریک و اغوا نمودند که به آن جناب اهانت بسیار نموده و عاقبت فتوای قتل آن جناب را صادر و پای مبارکش را در زنجیر ظلم و جور مقیّد نمودند! پادشاه ایران فتحعلیشاه بنا به سعایت دشمنان وی را به تهران احضار و جنابش پس از زحمت بسیار که بین راه از ظالمان دید به تهران رسید، فتحعلشاه پس از ملاقات آن جناب فهمید که سعایت ساعیان روی اصل غرض ورزی مغرضان بوده است، از این رو نسبت به حضرتش ابراز ملاطفت و اظهار محبت نموده رخصت مراجعت به وطن داد. حضرتش در مراجعت با احترام و اعراز تمام وارد اصفهان گردید و همچنان بر سر شغل و وظیفه هدایت عباد آمد، تا در سال یکهزار و دویست و سی و سه هجری از وطن ظاهری و مولد صوری قطع علاقه فرموده به عتبات عالیات هجرت و مجاور کربلای معلی گردید. و پس از چندی عده ای بزرگان طریقت را احضار فرموده، در محضر همگانی جناب مجذوب علیشاه را به خلیفه الخلفائی و جانشینی خویش تعیین فرمود و امور فقرا را در عهده کفایت وی گذاشت. و در شب چهارشنبه یازده محرم سال یکهزار و دویست و سی و چهار هنگام تلاوت قنوت نماز مغرب داعی حق را لبیک اجابت گفته، روح شریفش به شاخسار جنان پرواز کرد. سن شریفش چون تاریخ تولد وی ضبط تذکره ها نیست، غیر معلوم است، ولی مدت جلوس وی بر مسند ارشاد بیست و دو سال بوده است.
مشاهیر معاصرین آن جناب از عرفا و مشایخ: 1- آقاعلی اشرف اکبر شیرازی؛ 2- مولانا لطفعلی خاکی خراسانی؛ 3- حاج میرزا ابوالقاسم معروف به سکوت؛ 4- مولانا محمد اسمعیل ازغندی؛ 5- حاج علی گیلانی مشهور به بی دندان؛ 6- شیخ خالد کرد نقشبندی؛ 7- صفی الدین مشهور به صفی القدر نقشبندی.
از علماء و فضلا: 1- سیدجعفربن ابی اسحق مشهور به کشفی؛ 2- شیخ حسن بن شیخ جعفر مشهور به کاشف الغطاء؛ 3- مولانا احمد نراقی؛ 4- سیدمحسن بن سیدحسین بغدادی معروف به مقدس کاظمی؛ 5- حاج محمدمهدی علامه نراقی؛ 6- ابوعلی محمد طبری صاحب منتهی المقال؛ 7- میرزا ابوالقاسم بن حسین گیلانی مشهور به میرزای قمی؛ 8- شیخ احمد احساوی.
از شعرا و حکماء: 1- فتحعلیان صبای کاشانی؛ 2- میرزا مرتضی محجوب ترشیزی؛ 3- سیدحسین مجمر اصفهانی ملقب به مجتهد الشعراء؛ 4- میرزا عبدالوهاب نشاط اصفهانی.
از سلاطین و امراء: در ایران، فتحعلیشاه قاجار. در عثمانی، سلطان مصطفی رابع و سلطان محمود ثانی.
از فرمایشات وی: روزی شخصی در خدمت آن جناب از یکی از درویشان شکایت نمود، معروض داشت که فلان درویش مرتکب امری است که لایق درویشان نیست. فرمود: شخصی که به فعل قبیحی اقدام کند و اذعان برگناه خویش نماید هزار مرتبه بهتر است از آن بدبختی که به لباس تزویر و به کسوت زرق و شید ملبّس، و خود را به زیور نفاق بیاراید و به مردم، متقّی و پرهیزکار نمایاند و مانند ابلیس از راه تلبیس بندگان خدا را از طریق هدایت دور اندازد. و نیز فرمود که طالب راه هدی به مثل کبریت احمر بلکه از ان نایاب تر است که و قلیلٌ مِنْ عِبادی الشّکور (عدّه کمی از بندگان من شکرگزار هستند. سوره سبا، آیه 13)، مدتی است که طالبان نزد من مراوده می کنند و اظهار طلب می نمایند، شاید زیاده از صد هزار کس نزد من تردّد کردند در میان ایشان بیش از پنج نفر مشاهده نکردم که محض طلب قرب ایزد تعالی باشد و غیر از حق مقصودی او را نبوده باشد!
No comments:
Post a Comment